احمدی نژاد در دوره انتخابات نهم ریاست جمهوری با طرح شعارهای عدالت طلبانه سعی کرد که آرای مردم فقیر جامعه را به خود جلب کرده، و بدین ترتیب علاوه بر رای حزب پادگانی، نیروهای امنیتی و مسلح، و طبقات و اقشار سنتی رای آنها را نیز داشته باشد. البته روند حوادث بعدها نشان داد که علیرغم انتخاب شدن وی نه تنها چرخشی عدالت خواهانه به نفع مردم فقیر در جامعه بوجود نیامد، بلکه در طی دوره زمامداری دولت وی این طبقات و اقشار ضعیفتر از قبل نیز گشتند، امری که حتی برخی از مسئولین رژیم نیز بدان معترفند. احمدی نژاد در شعارهای خود بر این اقشار و طبقات تاکید کرد، در حالی که آقای خاتمی در زمان اصلاحات با طرح شعارهای سیاسی از جمله باز کردن فضا و آوردن دمکراسی موفق به جلب آرای این بخش از جامعه ایران شده بود. یعنی آقای خاتمی با شعارهای سیاسی و احمدی نژاد با شعارهای اقتصادی.
اکنون که در آستانه دور جدیدی از انتخابات ریاست جمهوری در ایران قرار داریم، با عقب نشینی آقای خاتمی به عنوان یکی از کاندیداهای مورد نظر اصلاح طلبان، اکنون تا حدی مشخص شده است که آقای میرحسین موسوی، علیرغم عدم تعلقش به جبهه اصلاحات، از قویترین شانس در قبال حریفان احتمالی اصولگرای خود و از جمله آقای احمدی نژاد برخوردار است. او به عنوان “اصلاح طلبی اصولگرا” در مناسبتهای گوناگون دست به انتقاد از سیاستها و عملکردهای دولت آقای احمدی نژاد زده است. از جمله این که در روز جمعه ۱۴ فروردین در دیدار با مسئولان استانی ستادهای انتخاباتی خود به طور کم سابقهای از عملکرد دولت نهم انتقاد کرد. از جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد: گم شدن مبلغ بسیار زیادی از درآمدهای نفتی کشور، بی اعتنائی به قانون، عدم شفافیت و اظهار نگرانی از این که اگر وضع به همین منوال پیش برود هر نوع اتفاقی ممکن است در کشور رخ دهد.
اما چیزی که در مورد آقای موسوی هم صادق است این است که او هم به مانند آقای احمدی نژاد ظاهراً بر اقشار فقیر جامعه تاکید دارد، و هم به مانند اصلاح طلبان با طرح آزادی و انتقاد از بستن روزنامهها، قانون و شفافیت بر اقشار میانی جامعه. از یاد نبریم که او پیشتر تاکید کرده بود که قشرهای فقیر را “اصلاح طلب ترین” قشرها می داند. اما در همان حال گفته بود که حمایت از مستضعفان به معنای در نظر نگرفتن اهمیت طبقات میانی نیست؛ بلکه باید طبقات میانی فربه شوند، زیرا در سال های اخیر، این طبقه لاغر شده است.
در واقع تاکید وی بر مستضعفان همانا فاصله گرفتن از اصلاح طلبان است که با سیاستهای لیبرالیستی خود به مردم کم درآمد جامعه توجهی به خرج ندادند، و تاکید اش بر طبقات میانی جامعه، دوری از احمدی نژاد است که در طی دوره زمامداری خود باعث تضعیف آنان شد. سخن گفتن از قانون، شفافیت و اقشار میانی جامعه ما را به یاد اصلاح طلبان می اندازد و سخن گفتن از مستضعفان ما را به یاد خمینی، اصولگرائی و دوران انقلاب.
اگر بخواهیم به طور کوتاه موسوی را با دوره اصلاحات و آقای احمدی نژاد مقایسه کنیم، می توان گفت که آقای موسوی به نوعی می خواهد “سنتز” آن دو دوره یا دو جریان باشد: در دوره اصلاحات تاکید بر تغییر سیاسی بر اساس تقلید از گفتمان مدرن بود، در دوره احمدی نژاد تاکید بر سمتگیری اقتصاد بر اساس عدالت خواهانه به نفع فقرا، و حال آقای موسوی بر هردوی اینها تاکید دارد، یعنی به نوعی هم تقلید گفتمان مدرن و هم سمتگیری اقتصاد به نفع اقشار فقیر جامعه. اما چه در دوره اصلاحات و چه در دوره احمدی نژاد وضع آن چنان نشد که وعده داده شده بود (البته با تاکید بر این که جامعه ایران در دوره اصلاحات بهتر از دوران قبل از خود شد). حال سئوال این است: آیا آقای موسوی هم، در صورت پیروزی، به سرنوشت مشابهی دچار نخواهد شد؟ نه آقای خاتمی و نه آقای احمدی نژاد در دوران خود برنامه دقیقی برای تغییر ارائه نکردند و تاکنون نیز ما شاهد چنین امری از طرف آقای میرحسین موسوی نیستیم. پس با این اوصاف آیا اساسا می شود به حرفهای آقای موسوی اعتماد کرد؟ آقای موسوی برای این که بتواند در مورد ادعاهای خود صادق باشد باید با ارائه برنامه مشخص بگوید که چگونه و چطور، چه در زمینه آزادیهای مورد نظر خود و چه در مورد طرحهای اقتصادی ـ اجتماعی اش به نفع مستضعفان، می خواهد اقدام کند.
اما “سنتز” بودن او ابداً به این معنا نیست که بخواهیم بگوئیم که نیروهای نفی شونده یعنی اصلاح طلبان و راست افراطی تماماً در هویت خود متناظربودند و یا هستند. تز (اصلاح طلبان) و آنتی تز (راست افراطی) در واقع دو نیرو بودند که متفاوت عمل کردند. اصلاح طلبان تنها توانستند و یا خواستتند به بخشی از برنامه و خواستههای خود عمل کنند و راست افراطی دروغ گفت و تماماً در جهت عکس ادعاهای خود عمل نمود. اما آنچه که این جا مورد توجه است این است که سنتز کنونی نمایانگر ضروریات تغییر در سیاست و اقتصاد در عرصه کشور است، و درست این مسئله است که خود را به نوعی در سخنان آقای موسوی بازتاب می دهد. همچنان که از مفهوم خود سنتز برمیاید، این پدیده می تواند تنها حامل بخشی از نظرات و اعمال اصلاح طلبان و ادعاهای دولت احمدی نژاد باشد. اما آقای موسوی برای این که نشان دهد که سنتز مورد نظر خود هست باید خواستههای خود را فرموله کند و به طور مشخص بگوید که چه کار میخواهد بکند. از جمله در زمینه مسائل اقتصادی باید بتواند به نقش سپاه در امور اقتصادی کشور پایان دهد، و با اجرای سیستم مالیاتی سفت و سخت بر بورژوازی تجاری و دلال و کنترل افسار گسیختگی در خصوصی سازی اقتصاد کشور راه را برای تحولات نسبی بگشاید. همچنین با قانونی کردن تشکلات مستقل کارگران و زحمتکشان نقش آنان را در بازتوزیع ثروت تقویت کند. اینها هم اموری اند که در واقع تا حد بسیاری از حیطه نفوذ و توان ایشان خارج اند.
در پایان باید گفت که چنین به نظر می رسد که سنتز آقای موسوی شاید تنها پدیدهای است در جهت نفی و از میدان بدر کردن جناح راست افراطی، برای ایجاد دورانی که در آن به کنترل مخرب آنان بر کشور پایان داده شود. دورانی که، همان طور که آقای موسوی هم گفته است، می تواند خطرزا باشد، واگرنه از لحاظ سیاسی دوران احتمالی او می تواند نسبت به دوران اصلاحات کماکان گامی به عقب باشد. آقای موسوی برای برکنار کردن احمدی نژاد می آید، تاکنون بدون یک برنامه اثباتی و البته احتمالاً با تعهد نیم بندی به گشایش سیاسی در یک سری از آزادیهای اجتماعی و سیاسی.