درفلسفه غرب بحث و مقوله ای وجود دارد با عنوان” آنتروپولوژی” یا فلسفه انسانشناسی. متفکر این رشته آرنولد گِلِن (۱۹۷۶-۱۹۰۴ Arnold Gehlen)، جامعه شناس، فیلسوف و نظریه پرداز آلمانی است. وی بعد از یلسنر و شلر، سومین کوشنده این رشته فلسفی بود.
نیچه، معلم گلن، می گفت انسان هنوز در حال تغییر و تحول و تکامل میان شیطان و فرشته است. گلن فلسفه انسانشناسی خود را بخشی از فلسفه سیاسی می دانست. در انسانشناسی فلسفی اروپا همان پرسش هایی مطرح شدند که قبلا در پراگماتیسم امریکایی مطرح شده بودند.
گلن میگفت انسان در طول تکامل خود کوشید از طریق خلاقیت های فرهنگی و تشکیل سازمانهای اجتماعی، ضعفهای بیولوژیک، طبیعی و زیست شناختی خود را جبران کند. تئوری سازمانی را او از کتاب “سقوط خدایان” نیچه گرفته بود.
گلن می نویسد: “انسان باید درباره خود موضع بگیرد و خود را تعریف کند.” روسو می گفت انسان از طریق استقلال و آزادی و خودکفایی به انسانیت می رسد و بشر برای انسان شدن نیاز به زبان داشت. در نظر گلن دین و علوم جدید نتوانستند نقطه اتکا و تعادلی برای انسان نیازمند شوند.
گلن به تقلید از فرهنگ دولت پروس می گفت که انسان برای حاکمیت بر دیگران ابتدا باید بر خود مسلط شود. او درآغاز تحت تاثیر ایده آلیسم هگل و فیشته بود ولی از سال ۱۹۳۹ نماینده آنتروپولوژی فلسفی گردید. وی بعدها از فلسفه اگزیستنسیالیسم و ایده آلیسم به آنتروپولوژی فلسفی رسید.
گلن در دهه ۷۰ قرن ۲۰ خالق تئوری پساتاریخی نیز بود. او در سال ۱۹۳۵ مفهوم آنتروپولوژی فلسفی را از ماکس شلر گرفت. از زمان داروین آنتروپولوژی فلسفی کوشید انسان را بر اساس شناخت علوم طبیعی تعریف کند. انسان شناسی فلسفی در زمان گلن یکی از رشته های مورد توجه سایر علوم از قبیل تعلیم و تربیت و علوم طبیعی و روانشناسی وعلوم اجتماعی گردید.
آرنولد گلن از سال ۱۹۳۳ عضو حزب نازی شد، ولی بعد از شکست آلمان اظهار ندامت نمود و خلاف هایدگر اجازه یافت در دانشگاه تدریس کند. هایدگر هیچگاه به گذشته خود نپرداخت و ممنوع القلم و ممنوع التدریس گردید، در حالی که گلن غیر از عضویت در حزب حاکم، خالق نظرات فاشیستی و مبلغ آنان نبود.
امروز گلن را یکی از مغزهای سنت گرا و محافظه کار غرب در فلسفه و جامعه شناسی بحساب می آورند. در پایان قرن ۲۰ رشته آنتروپولوژی به نفع علومی مانند تعلیم و تربیت و اخلاق و سیاست و غیره تقسیم گردید. گلن در رابطه با فلسفه تاریخ مارکس و هگل و دو مکتب نئوکانتیسم و اگزیستنسیالیسم، خالق نظراتی انتقادی بود. او با کمک علوم تجربی از جمله بیولوژی و جامعه شناسی، انتروپولوژی خود را فلسفه تجربی نیز می دانست.
از جمله آثار آرنولد گلن “طبیعت انسان و موقعیت اش در جهان”، “انسان نخستین و فرهنگ جدید”، “روح تفکر در دوره صنعت”، “عکسها و تصاویر زمان”، تحقیقات آنتروپولوژیک”، “اخلاق و ورای اخلاق”، و “تحقیقی در باره جامعه شناسی و انسانشناسی” اند. مجموعه آثار ۱۰ جلدی گلن در سال ۱۹۷۸ در آلمان منتشر شد.
کتاب “اخلاق و ورای اخلاق” گلن سهم و کمک مهمی بر نظریه انسانشناسی فلسفی است. شاهکار او کتاب “انسان” است که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد و آن را عبور فکری از سه مکتب اگزیستنسیالیسم، پراگماتیسم و فنومنولوژی و یکی از کتابهای مهم قرن ۲۰ درعلوم فرهنگی بشمار می آورند.