مسیحیت زمانی که انسان را نامیرا (بر خلاف یونانیان که زندگی، گذار، و مرگ را در انسان خردمند عنوان کرده…) آنان را با دوباره زنده شدن (بهشت) نوید دادند، موفق به کسب انسان ها و پیروزی های بزرگ علیه یونان دست یافتند.
مسیحیت پایه گذار این سه اصل مهم شد:
ـ گذشته، که منفی است،
ـ حال، که پرهیزکاری،
ـ آینده، رهایی، رستگاری.
بعد از آن علم این اصل را:
ـ گذشته، که منفی است، نادانی
ـ حال، کشفیات
ـ آینده، پیشرفت
مارکس هم بدین سان:
ـ گذشته، که منفی است، بی عدالتی
ـ حال، انفجار سرمایه داری
ـ آینده، عدالت اجتماعی و آزادی
فروید به همین ترتیب:
ـ گذشته، منفی، درد و ترام
ـ حال، آنالیز، تراپی
ـ آینده، خوب شدن، بهبود یافتن
بدین سان مسیحیت امری را که همگان دنبال آن هستیم، مطرح کرد.
نیچه، خدا نیست، خدا مرد.
خدا نیست پس بیخود است راجع به او سخن گفتن. در اینجا سئوالی پیش میآید؟ اگر خدا مرد، پس خدایی وجود داشته است. ولی حالا مرده است.
اشتباه است، اشتباه است و باز هم اشتباه فکر میکنیم، اگر علم را از دین جدا فرض کنیم. مذاهب و علوم مکملهای هم هستند و از بطن مذاهب و ادیان… علم زائیده شده.
امروز تاریخ را (در مورد انسان خردمند) بشکل قبل دیدن، علمی نیست. عصر کنونی، عصر تکنیک است. همه چیز را دگرگون کرده و می بایست نظرات و آنالیز ها این اصل مهم را مورد توجه قرار دهند.
انسان بر خلاف حیوانات، (istinto غریزه طبیعی) ندارد.
اگر به اسبی یک تکه گوشت بدهی بلافاصله از تو و گوشت سر برمیگرداند. بدون درنگ. اگر اما علف به او بدهی، شروع به خوردن میکند. حیوانات از زمان تولد تا مرگ میدانند که چه باید بکنند.
آنان غریزه طبیعی دارند، انسان نه. تنها در مورد آمیزش (سکس) شاید بشود گفت غریزه (که البته اشتباه است و بحثی جداگانه دارد).
چرا تکنیک؟ تکنیک چیست؟ چرا اینقدر اهمیت دارد؟
انسان زمانیکه خواست موز را از درخت بگیرد، وقتی موفق نشد، چون در بالاتر از دستش بود، پس چوبی برداشت و بوسیله آن موز را چید. چوب، چوب تکنیک است.
امروز تکنیک در حال گرفتن جای انسان است. بحثی طولانی دارد که در موردش میتوان سطرها نوشت و…
اما فرق انسان با حیوان در امر غریزه این است که حیوانات راه خود را از آغاز به سبب غریزه طبیعی تا مرگ میدانند. ولی انسان از آغاز تا مرگ باید اداره شود، یاد بگیرد، و بیاموزد. بسختی قادر است؛ «انسان شکارگر»، «خوراک جوی» کامل تبدیل شود.