دوم بهمن، ۵۹ سال از جمهوری کردستان ایران در شهر مهاباد گذشت. اگر چه عمر این جمهوری بیش از یازده ماه نبود، اما یکی از رویدادهای مهم تاریخ معاصر کردستان ایران و نیز دومین تجربه حکمرانی محلی کردها در قرن بیستم میباشد، و بنابراین دارای بعد ویژه تاریخی، سیاسی، و فرهنگی خاص خود است و اصولأ نمیتوان تاریخ پنجاه ساله کردستان ایران را بدون تأثیرات این رویداد، مورد بازخوانی قرار داد.
در مورد شرایط داخلی و بین المللی تأسیس این جمهوری سخنان بسیاری گفته شده، و شاید ذکر دوباره آنها در اینجا خسته کننده به نظر برسد. بنابراین براین عقیده هستم که بهترین شیوه تحلیل یک رویداد تاریخی و زنده نگه داشتن آن، بیشتر از بعد و زاویه بازخوانی مجدد آن میگذرد. ماندن در همان شرایط ۵۹ سال پیش و صرفا” اوضاع را در همان احوال دیدن، نه تنها موضوع و چیز تازهای بر این رویداد تاریخی نمیافزاید، بلکه آن را خسته کننده کرده و بیشتر به یک عتیقه تاریخی مبدل میکند، که میشود بارها و بارها در همان قواره و شکل دوباره دید. بنابراین بازخوانی مجدد عبارت است از گریز از شرایط ۵۹ سال پیش به اکنون، و آن رویداد را بنابر تجربههای نوین و کنونی نگاه کرد. البته در این شیوه نگرش نیز خطراتی نهفته است. و شاید مهمترین آن فراموش کردن شرایط مشخص گذشته باشد. اما بهرحال ایجاد یک پیوند دیالکتیکی میان این دو برهه، دور از دسترس بنطر نمیرسد. یعنی از گذشته به اکنون آمدن و از اکنون دوباره به گذشته رفتن، و در این میان تاکید بیشتر کردن بر اکنون. و این چنین شاید بتوان هم از تاریخ درس آموزی کرد و هم در مفهومیابی پویاتر بود.
البته این به معنای آن نیست که همه اسناد تاریخی که راجع به این جمهوری وجود دارند، در دسترسند. نه به هیچ وجه. از این لحاظ هنوز واقعییات بسیاری است که پوشیده ماندهاند. و شاید بتوان در این مورد به دادگاهی کردن قاضیها اشاره کرد که تازه در این اواخر روشده و آنهم بصورتی که همه آن دردسترس خوانندگان قرار نگرفته است. در اینجا نقطه نظرهای خودم را در محورهای زیر بیان میدارم.
ـ هم چنانکه میدانیم این جمهوری بعد از ساقط شدن سلطنت رضا شاه در اثر ورود نیروهای متفقین به ایران تشکیل شد. یعنی بوجود آمدن یک شرایط داخلی مناسب در اثر دخالت کشورهای خارجی. به عبارت دیگر میتوان گفت که این جمهوری حاصل یک روند تکامل شرایط داخلی نبود. بنابراین همانطورکه ورود متفقین و بویژه حضور شوروی در شمال ایران شرایط تشکیل این جمهوری را مهیا کرد، خروج شوروی موجب بهم خوردن و سرنگونی آن هم شد. دقیقأ همین استفاده از شرایط منطقهای را بعدها، از زمان شروع جنبش کردی در دهه ۶۰ میلادی کردستان عراق میبینیم ( اتکای این جنبش به رژیم شاه)، و حتی بعد از شکست آن در سال ۱۹۷۵ با شروع مبارزه پارتیزانی در کردستان عراق باز همین اتکا به شرایط منطقهای ادامه مییابد و حضور پارتیزانی بدون پشت جبهه کشورهای متعارض منطقه در اساس غیر ممکن میشود. بنابراین میتوان به این حکم قطعی رسید که حضور موثر جنبش کردی تنها با استفاده از شرایط منطقهای و بین المللی امکان پذیر بوده است و در غیاب آن، جنبش یا حضور نداشته و یا بسیار ضعیف بوده است.
و اما در شرایط کنونی نیز جنبش کردی باز در سطحی وسیع از همان مفهوم استفاده میکند. یعنی چه در مرحله مبارزه پارتیزانی و چه اکنون که در کردستان عراق دارای یک منطقه خودمختار هستند. و درست از این زاویه میتوان گفت که به موازات خیزهای بزرگ این جنبش در پیشبرد کار خود، افتادنهای بزرگ نیز در سر راه آن قرار دارد. و این متاسفانه خصلت اساسی و بارز آن است. و از این لحاظ معتقدم که یکی از درسهای که جمهوری کردستان در شهر مهاباد میتواند به ما بدهد، همین بازخوانی مجدد استراتژیهای این جنبش در چگونگی مبارزه، خود سازماندهی، یافتن متحدین خود، و در یک کلام بازخوانی استفاده از شرایط بین المللی و منطقهای است. استراتژیی که منطقأ چنین مینماید که بیشتر بر شرایط داخلی تکیه کند و بر این اساس به پیشبرد کار خود بیاندیشد.
البته اکنون درشرایط رشد و اعتلای روند گلوبالیزاسیون در جهان و بر این اساس رشد نقش عوامل بین الملی در روند داخلی هر یک از کشورها، سادهلوحانه است که آنرا کم اهمیت گرفت. درست بر عکس جنبش کردی اکنون در کردستان عراق کاملا” بر این استراتژی تکیه کرده است و تغییر در جغرافیای قدرت را بدون این عامل غیر ممکن میبیند. بعد از جنگ پارتیزانی که برتناقضات کشورهای منطقه پایهریزی شده بود، اکنون این جنبش به استفاده از تناقضات و پارامترهای بین المللی روی آورده است. اما اگر تناقضاتی منطقهای هیچ دستاوردی ملموس برای آن نداشت، اکنون نیز این خطر کماکان به نظر من به قوت خود باقی است که قویتر شدن پارامترهای بینالمللی با استفاده از ابراز جنگ در منطقه عملا” هیچ دستاورد مشخص و ملموسی را لااقل در میان مدت بهمراه نداشته باشد. زیرا بهرحال در نبود یک شرایط داخلی مهیا و آماده برای تلاطمهای سیاسی، و نیز به علت خود متغیر بودن این مشخصههای بینالمللی، میتواند جنبش کردی باز در شرایط سقوط های مخرب قرار گیرد. زیرا بهرحال عاملهای بین المللی نمی توانند خودسرانه عمل کنند و تحت تاثیر اوضاع داخلی کشورها و نیز رقابت ها در سطح جهان قرار دارند. پس اگر جنبش کردی تنها بخواهد بر این استراتژی تکیه کند و در یک پروسه از کانال بحث و تفاهم با دیگر نیروهای داخلی به توافق بر سر سیستم سیاسی آینده نرسیده باشد، حضور عامل بینالمللی نیز نمیتواند چیز چندانی در چنته داشته باشد. در جمهوری مهاباد با این پدیده روبرو بودیم، و اکنون نیز در کردستان عراق با همین پدیده روبرو هستیم. در کردستان عراق متأسفانه نه نیروهای داخلی در یک پروسه ۱۴ ساله خودمختاری به برنامه و حضور واحدی در آغاز سرنگونی صدام قرار داشتند، و نه با نیروهای سرتاسری به یک هماهنگی سیاسی در رابطه با چگونگی قدرت آینده عراق رسیده بودند. و اصولأ شاید یکی از تأثیرات مخرب عاملهای جهانی (از طریق جنگ) همین باشد که علیرغم حذف دیکتاتور داخلی ، زمینه پروسه تحولات را آنچنان سریع میکند که میتواند نهایتا” به هیچ بیانجامد.
ـ از نظر شرایط اجتماعی ـ اقتصادی میتوان گفت که این جمهوری در شرایط یک جامعه سنتی و غیر مدرن تشکیل شد. یعنی اینکه شهر نشینی رشد نکرده بود و بافت عشیرهای ـ روستائی در کردستان بافتی غالب بود، بیسوادی بیداد میکرد، مذهب نقش غالب و قوی داشت، زنان در شرایط بسیار اسف باری قرار داشتند و سرانجام اینکه سیستم ارتباطی بسیار بدوی بود. واقعیت این بود که تحولاتی را که رضا شاه در جهت تشکیل دولت مقتدر مرکزی و همراه با آن تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی انجام داد، آنقدر نارسا، نازا و نافراگیر بودند که بویژه در مناطق بقول پیرامونی مثلأ در کردستان کمترین تأثیرات خود را داشتند و بیشتر مردم از دوران رضا شاه، فقط استبداد فرهنگی و سیاسی آن را بیاد داشتند. بیهوده نبود که به محض فراغی که به علت ورود متفقین ایجاد شد، چنین مردم در مسیر دیگری گام نهادند و کمترین حس تعلقی نسبت به دوران رضا شاه و کارهای وی احساس نکردند. قاضی این مسئله را درک میکرد و بیهوده نبود که در عمر کوتاه این جمهوری درصدد ایجاد تحولاتی در جامعه کردستان برآمد، تحولاتی که بیشتر فرهنگی و اداری بودند و به بافت اقتصادی ـ اجتماعی فرا نروئیدند.
در مقایسه شرایط کنونی اجتماعی ـ اقتصادی با آن دوران، میتوان گفت که جامعه کردی اکنون در حال گذار از یک جامعه سنتی به یک جامعه مدرن است. که به تبع آن شهرنشینی گرایش غالب شده، ارتباطات سریعأ افزایش یافته، حضور زنان در فعالیتهای اجتماعی فزونی یافته، باسوادان درصد بسیار بالایی از جمعیت را تشکیل میدهند، و بافت عشیرهای ـ روستایی نه تنها دیگر وجه غالب نیست، بلکه درهم شکسته و سرانجام مناسبات پولی همه زوایای این جامعه را درهم نوردیده است. البته اگرچه هنوز بدلایل مختلف مذهب یکی از خصلتهای روبنائی را در این جامعه تشکیل میدهد.
اگر از زاویه جامعه کنونی به تجربه جمهوری کردستان نگاه کنیم، میتوانیم بگوئیم که قسمتی از تحولاتی را که این جمهوری در نظر داشته تا در جامعه ایجاد کند، اکنون بنابر ضرورت یک گذار تاریخی یا در حال شدن است و یا شده است. از جمله این موارد میتوان به چاپ نشریات کردی، اجباری کردن تحصیل، باسوادکردن زنان و دختران، اشاعه زبان کردی و رشد آگاهی اشاره کرد. اما آنجا که به یک سیستم سیاسی ـ اداری برمیگردد تا کنون نتیجهای حاصل نشده است، و هنوز اصل دسانترالیزه کردن قدرت مرکزی در ایران پراکتیزه نشده است. از طرف دیگر، در شرایط آن زمان یک جامعه غیر مدرن با استفاده از حضور خارجی و تضعیف قدرت مرکزی در ایران موفق به ایجاد یک حکومت محلی میشود، و درست بعدا” همین تناقض میان فکر (یا بهتر است بگوئیم گرایش) مدرن ناسیونالیستی و بافت نامدرن جامعه به یکی از معضلات مهم این حکومت نوپا تبدیل میشود و به مانعی مهم بر سر راه گسترش و تعمیق آن مبدل میشود. حتی فکر ناسیونالیستی در آن زمان هم بسیار نادقیق بوده بطوری که مثلا” میتوان در بعضی از متنهای آن زمان کلماتی مانند” ملت شکاک” دید ( شکاکها یکی از قبایل کرد هستند). فکر ناسیونالیستی به نخبه روشنفکر خود نیاز دارد و در آن زمان از این لحاظ هم جامعه کردی باز در یک کمبود شدید بسر برده است. بنابراین یک سری از خواستهها را که گمان میرفت در شرایط حضور دولتهای قدرتمند مرکزی قابلیت تحقق ندارند، متحقق شدهاند، و بنابر این تحول و یا تعمیق در بعضی برنامهها ناگزیر به نظر میرسد.
همچنین در شرایطی که مدرنیزاسیون در جامعه ایران در آن زمان از کانال تأسیس یک سیستم قدرتمند مرکزی در گذر بود و شرایط بینالمللی در آخرین تعریف از آن دفاع میکرد، پروژه ناسیونالیسم کردی نمیتوانست در مقابل آن بیایستد. بویژه اینکه بافت قبیلهای هم اساس نیروهای نظامی آن را تشکیل میداد و سیستم سیاسی آن زمان ایران، در پروسه سرکوب قبایل بعنوان تضعیف کنندگان قدرت مرکزی بود. اما اکنون بعد از رو شدن تناقضات چنان روندی که تنها به مدرنیزاسیون میخواست بپردازد و از مدرنیته بدور بود، جامعه ایران اکنون در مرحله بازخوانی این پدیده قرار گرفته، و به تبع آن جامعه کردی نیز وارد این روند شده است. بنابراین اگر تجربه جمهوری کردستان در شرایط آن زمان نوعی تجلی مدرنیسم در ایران بود، اکنون نیز از همین زاویه به تکرار آن نیاز دارد، اما در شرایط کنونی یعنی در شرایط درهم آمیختگیهای جامعه کنونی ایران( که تاریخی طولانی دارد، بویژه بعد از ایجاد دولت بر اساس تقلید مدرن آن) تکرار آن به همان شیوه قبل مقدور نباشد. و می طلبد در عین اینکه ما به حل مسئله ملی نیاز داریم، اما نباید حل مسئله تضییقات ملی را به ناسیونالیسمی تندروانه فرا برویانیم.
— و اما در مورد شیوه نگرش ناسیونالیسم. جمهوری کردستان در مهاباد در پی هویت بخشیدن به خود از طریق طرح ماهیت کرد بودن بود. در حقیقت این ماهیت، آنهایی را که کرد بودند دور هم جمع میکرد. در یک کلام میتوان گفت که این گرایش همه را با هم میدید (همه کرد هستیم). این دید، خصلت مشترک البته هر نوع ناسیونالیسمی است، و به تبع آن نیز ناسیونالیسم کردی هم. در این نگرش زبان عمدهترین نقش را ایفا می کند و درست در مقابل آن گرایشی میایستد که ایرانی بودن را در فارس بودن و یا در همه گیر کردن زبان فارسی میدید. اما خود را بر مبنای زبان تعریف کردن به نظر من یکی از آن نقطه ضعفهای جمهوری کردستان بود، چونکه خود را تعریف کردن بر این اساس دقیقأ به تحریک و واکنش آن قسمت و جنبه های مدرن در جامعه ایران می انجامید که خصوصیات همگرایی داشتند. بالاخره جامعهای بنام ایران وجود داشت و این ظرف عمومی تاریخأ همه اقوام و ملیتهای داخل خود را به دور هم جمع میکرد. تأکید یک جانبه بر زبان این اشتراک را از میان میبرد و این خود به بحران روابط در سطح عمومی منجر میشد. بنابراین در تجربه این جمهوری حلقه ارتباط با دیگران در جامعه ایران هنوز مفقود بود و در شرایط کنونی باید از این نقص جمهوری کردستان درس گرفت.
” همه کرد هستیم” نگرشی است که هیچگاه در عالم سیاسی متحقق نشد و همچنان هنوز به عنوان یک رویا باقی مانده است. علت متحقق نشدن این ایده در شرایط سنتی آن زمان به عدم در دست داشتن وسایل فراگیر تبلیغاتی بود، و در شرایط امروزی به خود پروسه مدرنیزاسیون.
خصلت مشترک در این دید، به کردی صحبت کردن و موضع سیاسی واحد داشتن است، و چیزهای دیگر اساسا” خصلتهای ماهوی نیستند. در اینجا مرز خودی و ناخودی مشخص شدهاند و هدف مورد نظر تعین گشته است.
اما کش دادن این مفهوم به دوران کنونی، آن را دچار مشکلات عدیدهای کرده است. زیرا این مفهوم در شرایط مدرنیزاسیون که مفاهیم دیگری نیز به صحنه میآیند نمیتواند بدون رقیبهای جدی باشد. ” همه کرد هستیم”، همه مرزها را درهم میریزد و در آن هیچ گرایش خاص اجتماعی ـ اقتصادی پیدا نیست و این در حالی است که در کنار معضلات ملی، معضلات مهم و اساسی مثل فقر و مطالبات و نیازهای صنفی اجتماعی حضور دارند و به شدت بر وجه ملی تأثیر میگذارند. مدرنیزاسیون همه این مطالبات را با هم میآورد. حضور این مطالبات باعث میشود که یکپارچگی جامعه کردی در مقاطع مختلف شکسته شود و “همه با هم” متحقق نشود. حضور این همه حزب با گرایشات گوناگون، خود گواه بر این امر است (گرچه خطوط موازی هم بسیار داریم). البته اکنون یک وفاقی بر سر اصل ملی در میانشان پدیدار شده (بویژه در کردستان عراق)، و این خود در این مقطع بارز شدن شدید ناسیونالیسم کردی را نشان میدهد. اما باقی ماندن فضای شدید رقابت حزبی و شکنندگی این وفاق باز این را نشان میدهد که در فضای پروسه مدرنیزاسیون “همه با هم” متحقق نیست و تحقق پروژه ناسیونالیسم کردی با پافشاری بر این اصل نمیگذرد (اگر ملت همه با هم بود حکومتهای مرکزی توان سرکوب کردها را نداشتند)، بلکه ناسیونالیسم کردی اکنون به جای آن بشدت بر فاکتورهای بینالمللی تکیه کرده است و از طریق آن است که توان تأسیس قدرت خود را دارد.
هم چنین بر طبق تئوری یکی از شروط جوامع مدرن، سیستم دمکراسی است. در شرایط جمهوری کردستان به علت وجود یک جامعه بشدت سنتی که در آن هنوز تعدد افکار، گرایشات و احزاب وجود نداشت، سخن گفتن از دمکراسی سیاسی و آزادی فکر بسیار بعید به نظر میرسد. چونکه این خواستهها در بطن جامعه متبلور نشده بودند و خود را نشان نمیدادند. برعکس همه چیز بشدت در زیر گرایش ناسیونالیستی کردی قرار داشت و از آن الهام میگرفت، و این البته تزریقی از بالا نبود، بلکه گرایشی طبیعی در بطن جامعه بود و اصولا” از این لحاظ نوک هرم و قاعده آن مکمل همدیگر بودند و در تقویت یکدیگر میکوشیدند. و سرانجام میتوان گفت که چون جمهوری بر اعتماد مردم تکیه کرده بود از این لحاظ مشروعیت خود را به شیوهای دمکراتیک تأمین میکرد، البته اگرچه این اعتماد آنچنان نبود که در مقطع سرنگونی جمهوری، به دفاع همه جانبه و عمیق از آن در مقابل رژیم شاه فرا بروید.
اما همیشه امکان عدم تحقق “همه با هم” تنها از علت روند مدرنیزاسیون برنمیخیزد، بلکه به گذشته سنتی هم برمیگردد. گذشته گرایی و مراجعه به آن هویتی که در گذشته بودیم نیز میتواند مانع مهمی بر سر راه “همه با هم” باشد. که در این رابطه میتوان به ماهیت ها و ساختارهای قبیلهای وعشیرهای و هویتهای محلی و منطقهای اشاره نمود. و نیز حس تعلق سازمانی و حزبی خاص و پرورده شدن در آن (بویژه آنگاه که ناسیونالیسم به فکر و به یک تعلق جمعی فرانروئیده است) میتوان عامل مهمی در تفرق باشد. البته اگر چه این یکی یعنی حس تعلق حزبی حسی مدرن است و یکی از شاخصهای گذار از جامعه سنتی به مدرن میباشد.
در جمهوری کردستان بر سر راه ایده ” همه با هم” موانع مدرنیستی قرار نداشت، آنقدر که موانع ماقبل مدرن قرار داشت. و درست این جمهوری برای شکستن این موانع سنتی به راهکارهای مدرن (مثلأ اجباری کردن سواد آموزی، چاپ روزنامه و غیره) روی آورد. به نظر من اگر این جمهوری فرصت ابقا میداشت، بهترین فرصت را از لحاظ تاریخی برای یکپارچه کردن عملی فکر ناسیونالیستی در اختیار داشت. زیرا در آن زمان هنوز جامعه کردی در زیر فشار تناقضات مدرن قرار نگرفته بود.
اکنون این جامعه، هم در میان تناقضات سنتی قرار دارد و هم در میان تناقضات مدرن، و فکر ناسیونالیستی ناچارأ با هردوی آنها روبروست. بنابراین اگر همراه با این، تاریخ مشترک همزیستی با اقوام دیگر و منطقه را هم در نظر بگیریم، میبینیم که ایجاد فرم “همه با هم” عملا” از لحاظ تاریخی غیر ممکن گردیده است.
ـ و نیز باید بر ایده منجی انگشت گذاشت. از لحاظ روانشناسی باید گفت که ورود متفقین به ایران و بویژه شوروی به مناطق شمالی، ایده منجی را در میان کردها بیش از پیش تقویت کرد. اگر این ایده قبلا” در شکل مذهبی و در متون آن در جامعه کردی وجود داشت، اکنون با وجود نیروهای خارجی و تأثیر مستقیم آنان بر وضعیت سیاسی داخلی بشدت تقویت شده این امر بویژه در اشعار شاعران کرد آن زمان خۆد را نشان میدهد. تجربه جمهوری کردستان در اساس تجربه تقویت ایده منجی است، منجی ای که از دوردستها میاید و با خود هدیه هایی گرانبها دارد و در نبود این منجی سخت و البته بسیار سخت است به کعبه آمال رسیدن. ایده منجی حتی با ورود به مرحله گذار از جامعه سنتی به مدرن تقویت هم شده است. قدرت و شکست ناپذیری حکومتهای مرکزی علیرغم اینکه نتوانسته کاملأ مقاومت و مبارزات داخلی را خاموش کند، اما بویژه مبارزان کرد را به امکانات فرا داخلی رهنمون شده است. و اصولأ تاریخ معاصر را که تکیه بر مبارزه پارتیزانی دارد نمیتوان بدون این امکانات فرا داخلی درک و تحلیل نمود. حضور و سایه ایده منجی آنقدر قوی است که به محض غیبت آن حتی تجربه ای مانند جمهوری کردستان هم فرو میخوابد و هر گونه قدرت استقامتش را از دست میدهد.
البته در مرحله کنونی، تقویت ایده منجی غریب به نظر میرسد. چونکه بهرحال اینطور مینماید که در شرایط کنونی امکانات و فرصتهای مبارزه بسیار گوناگون و متنوع شدهاند و این میطلبد که ایده منجی پا به پای آن تضعیف شود. اما تجربه به عیان عکس آنرا نشان میدهد.( جلال طالبانی در روز انتخابات عراق در ۳۰ ژانویه از بوش و بلر به خاطر اهدا این فرصت تشکر میکند).
تجربه جمهوری کردستان در مهاباد جنبش کردی را بیش از پیش به تغیر و تحولهای منطقهای و بین المللی جهت پیشبرد اهداف خود متوجه ساخت، و تا حد بسیار زیادی باعث شده که روی این مسئله بیشتر سرمایه گذاری کند. بنابراین میتوان گفت که یکی از تأثیرات بزرگ این جمهوری راندن ایده منجی به آینده است. و از این طریق حضور خود را در حال بازتولید میکند و قابلیت الگوسازی خود را حفظ میکند. و این الگوسازی چنان فرمولیزه میشود که بدون توجه به ماهیت منجیان، تنها به شکل و فرم آنها روی می آورد و از این رهگذر تنها به بازیهای صرف سیاسی روی آورده و به بازیهای پراگماتیستی درمی غلتد. و البته اکنون تجربه کردستان عراق این میراث جمهوری را بسیار تقویت کرده است، و اصولأ با بازخوانی تجربه پنجاه شصت ساله اخیر متوجه میشویم که رسیدن به تجربه حاکمیت کردی بدون حضور سنگین و اساسی نیروهای خارج از جامعه کردی میسر نبوده و نیست. و این شاید یکی از ویژگیهای گلوبالیزاسیون در این منطقه باشد. و شاید جبنش کردی را ظاهرأ جز این نباشد، اگر چه شکستهای تلخ دیگر علیرغم پیروزی نزدیک، بعید به نظر نمیرسد. از اینجا به این نکته میرسیم که جنبش کردی را تنها تداوم و حضور، هویت می بخشد و شاید بطور ذاتی و خودبخودی، شکست تقدیر شکست را در تکرار حضور خود علیرغم هر شرایطی یافته باشد
و در نهایت باید بگویم که بحران اصلی ناسیونالیسم کردی نه در قدرت سرکوب دولتهای مرکزی، بلکه در عدم کاراآیی این ناسیونالیسم در تنظیم روابط خود با ناسیونالیسم ملتهای دیگر منطقه و نیز با ناسیونالیسم ملت غالب یا خود با ناسیونالیسم قدرت سیاسی حاکم و همچنین با دیگر نیروهای سیاسی منطقه برمیگردد. این ناسیونالیسم همیشه با ناسیونالیسم ملت غالب یا خود با سرکوب قدرت سیاسی حاکم درگیر جنگو گریز بودهاست و بنابراین هیچگاه فرصت تنظیم روابط خود را با آن به گونهای دیگر نداشتهاست( عدم این فرصت تنها به رژیمهای حاکم برنمیگردد، بلکه به عدم اندیشگی کافی ناسیونالیسم کردی هم برمیگردد). این ناسیونالیسم، جنگیده، تا قدرت مرکزی را مجبور به پذیرش خواستهای خود کند، و این در حالی است که همزمان طرح شعار سرنگونی را هم کرده است. علاوه بر آن، تا زمانی که طرح خودمختاری را داشتند، هیچگاه بطور جدی به چگونگی ساختار سیاسی در مرکز نیاندیشیده بودند( جمهوری کردستان هم از این رنج میبرد). تنها شعار واضح آنان برای مرکز دمکراسی بود، اما دمکراسیای که چندو چون آن تعین نشده بود و همین باعث میشد که در نهایت نوع ارتباط خودمختاری با سیستم مرکزی قدرت، کماکان در ابهام باقی بماند.
ونیز این ناسیونالیسم در تنظیم روابط خود با ناسیونالیسم ملتهای دیگر هیچگاه موفق نبوده است. تنها تجربهای که در این مورد در دست است رابطه جمهوری کردستان با جمهوری آذربایجان است، که آنهم به علت کلنجار رفتن با حکومت مرکزی هنوز به طور مثال به تعین قطعی مرزهای خود هم نیاندیشیده بودند. و همه میدانیم که در این مورد مشکلی در آن زمان پیش آمد که با دخالت شورویها موقتأ رویش سرپوش گذاشته شد. به نظر من عدم تنظیم رابطه ناسیونالیسم کردی با ناسیونالیسم ملتهای دیگر خود یکی از نقاط ضعف و یکی دیگر از علل ناکارآئی قطعی آن است. تا این مسئله حل نشود، توان کافی در حل مسئله ملیتها از یک دیدگاه ناسیونالیستی در ایران به دست نخواهد آمد، و بسیاری از گود بدر خواهند ماند. و البته حل این مسئله هم بسیار مشکل است و گاهأ شاید ناممکن، چونکه تعین قطعی مرزها یکی از آن گرهگاههای کور است که بسیاری را سخت رودرروی هم قرار خواهد داد. و همچنین عدم تنظیم رابطه با نیروهای سیاسی منطقه( بخوان اپوزیسیون) خود حکایت دیگری است.
تمامی این سه موردی که گفته شد، چه به هنگام تاسیس جمهوری کردستان و چه اکنون، به قوت خود باقی هستند، و به نظر من اینها گرهگاههای اصلی هستند که باید از آنها آموخت و در تعین استراتژی چگونگی حل مسئله ملیتها از آنها بهره جست.
۰۱.۰۴.۲۰۰۵