قطره باران، دگر آن قطره نیست
عمران صلاحی(۱۳۸۵–۱۳۲۵)
آینه کوچک پروانه ها
چشمه زنبورها
تیله انگشت باد
مختصری از خزر
آه
قطره باران، دگر آن قطره نیست
توی باغ
بال و پر بلبلی
شد سیاه
از ته دل خنده زد
روی درختی کلاغ
قار قار
قاه قاه
دانه انگور به می فکر کرد
تیغ نهادند به رگ های تاک
خمره پُر سرکه بر ایوان نشست
ابر سیاه آمد و بارانِ سنگ
آیه نازل شده از سوی ابر
قابل تفسیر نیست
برگ گل یاس را
باد قرائت نکرد
بلبل مسلول به کنجی نشست
سرفه کرد
دفتر گل بسته شد
فاتحه!
***
در کوچه اسید می آید*
پگاه احمدی
در کوچه اسید می آید
هوا زنی زیباست
که مثل یک سوراخ
مسدود می شود
هوا زنی امن است
که صورتش از قصه سوخت
به سینه ای رکیک می زنم و باز
روی دسته ی چاقو ، ریحان روئیده است
آخ ، باز زندگی از پوستی تمیز
جدا می شود
و چشم هامان را
هوای ملّی ِ این شهر، تخلیه کرده است
برقص ویرانی!
قلبم سنگین تر از در و دیوار
بر دار می رود
اما هنوز فکر می کنم آنجا
روزی کبوتری که مثل گردباد سفید است
بر گردنی که مثل گردباد سفید است
خواهد نشست.
پانوشت*
در کوچه باد می آید، فروغ فرخزاد
***
دلتنگیهای زمستانی
نسیم خاکسار
١
فکر کن به ستارهای دست یافتی در شبی تاریک
یا به روزنهای
در دخمه ی تنگت
چه نصیبت خواهد شد
وقتی زمین پوشیده از پرندگان مرده است؟
ستاره را در آستر کتت پنهان میکنی
و از روزنهات بیرون میآئی
در جستجوی کافهای
که تا صبح
ودکا بنوشی.
٢
اندوه
گم شدن ستاره ای است
که آسمانی ابری
از تو ربوده است
شادی
خنده ی کودکی است
که یکباره میشنوی
وقتی جهان در غرقاب سکوت دست و پا میزند
عشق اما چیست؟
به چیزی مانند نیست
شاید بهره از سرزمین مادری ات برده ست
که وقتی در رویا و بیداری به یادت میآید
در کابوس تلی از اجساد پرندگان مرده میبینیش.
٣
اینطوری است.
شبی را اینجا سر کردن
و صبح و ظهری را جایی دیگر
برای غروبهات نگران نباش
پنجره ای هست
که کاجی را در هوائی خاکستری تماشا کنی
یا کودکی را در خیابان
که پیریش را جار میزند
اگر فکر میکنی غیر از اینهاست
اشتباه میکنی.
***
پرسه در بی خاطرگی ی محض
خسرو باقرپور
جادو شده ام
میانِ این همه نگاه.
گریخته ام به این جزیره ی اندوه.
مشقِ سکوت می کنم
در کابوس هایی که انگار تمامی ندارند.
در گوشِ من صدای تو می آید؛
پچپچه ای گُنگ
که نه به آوازی می ماند
نه به مویه ای مانند است.
گم شده ای در من
و سیمایت در خاطرم نمانده است.
با هم ایم در بی هم بودن
پرسه می زنیم
در بی خاطرگی ی محض.
تنها این درختانِ فروتن اند
که لبخندم را به سر تکان دادنی درود می گویند
و بی هیچ حرفی
مهربانی ی سبزشان را به چشمانم می بخشند
***
بازآمدی
دنیز ایشچی
قلبی به زلالی چشمه ساران
خنده هایی به زیبائی غنچه ها
به پرواز بر بالهای آرزو
ارمغان ها را به طراوت کوهساران
برای کودکان روستا ها آورده بودی.
بیست سال بیشتر نداشتی که
به زندانت انداختند و
سالهای سال
گل های سرخ را
تازیانه می زدند و تیرباران می کردند.
این چنین بود لاله های کردستان
سیاه پوشان و سر افکنده
خون گریه می کردند
و تو باز آمدی به موهای نقره ای
خنده های دردآگین تو
هنوز طراوت کوهساران را
در کوچه پس کوچه های ده
با رقص نسیم صبحگاهی
در آغوش نیلوفرهای وحشی
از پنجره ها به خانه هدیه می آورد.
***
توضیح
تنطیم بخش شعر سایت کار آنلاین به عهده خانم ویدا فرهودی است. از علاقمندان به درج آثارشان در این بخش خواهشمندیم شعرهایشان را به آدرس ایمیل زیر ارسال کنند، تا پس از بررسی در سایت منتشر شوند. آماده ی دریافت نظرهای شما هم هستیم.
با سپاس
سایت کارانلاین