بیرون نمیرود ز دلم داغ آن عزیز
داغ کسی که خاطرم از مرگ او فسرد*
(استاد ادیب برومند)
«مخالفت با دکتر مصدق مخالفت با آزادی و حقانیت است. ضدیت با دکتر مصدق، ضدیت با ملل مظلوم و اسیر و غارتزده میباشد»- دکتر حسین فاطمی
گرچه کوشیده اند تاریخ نسل معاصر را از نام و نشان دکتر فاطمی خالی کنند و هرگونه جای پای او را در صفحات آن محو سازند، اما حماسه ی فاطمی چون افسانه دیگر قهرمانان آزادی و استقلال ایران جاودانه باقی خواهد ماند.
دکتر حسین فاطمی اولین دکتر دررشته روزنامهنگاری ایرانی است که در ایام جوانی در سال ۱۳۲۴ سه سال به تحصیل دانش و آموختن فن روزنامهنگاری در پاریس پرداخت و بعد ازآن به ایران بازگشت.
شصت و دو سال پیش، هنگامی که فاطمی در سرمقاله شماره ۷۳ باختر امروز به تاریخ سوم آبان ۱۳۲۸ به مناسبت تشکیل جبهه ملی ایران نوشت: «مبارزین راه آزادی جبهه ملی را تشکیل داده اند» ، نمی دانست که شصت و چهار سال بعد یک حکومت استبدادی دینی در ایران، کمر به نابودی جبهه ملی می بندد و با وارد آوردن فشار خارق العاده و احضار و بازداشت اعضاء و مسئولان جبهه ملی خواستار خودداری از تشکیل جلسات شورای مرکزی آن می گردد. این فشارها به جبهه ملی ایران برای درگیرکردن ودر نتیجه بی اعتبار کردن وبی اثرنمودن این سازمان صورت میگیرد. وقوع این فشارها از یک طرف وقتی که جمهوری اسلامی با بحران سیاست خارجی برسر انرژی هسته ای وچالش اقتصادی و اختلافات درونی وبحران مشروعیت روبروست و از طرف دیگر مورد تهدید کشورهای خارجی بویژه اسرائیل قرار گرفته است بسیار تامل برانگیز می شود . لذا جبهه ملی ایران وظیفه دارد در دامی که برای مشغول کردن وزمین گیر کردن این سازمان می گسترانند وارد نشده وبر طبق اساسنامه درخشان خود موقعیت سازمانی اش را تحکیم بخشد وبه حرکت خود برای استقرار حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی هوشیارانه ادامه دهد.
دکتر فاطمی آن روز نوشت: «من اقرار میکنم که هیچوقت به لذت امروز مقاله ننوشته ام، امروز مانند عاشقی که پس از سالها مفارقـت و هجرت به وصل معـشوق خود رسیده است، مثل تشنه ای که روزها وشب ها در بیابانهای سوزان دویده و چشمه آب حیات را یافته است، همچون طالب مشتاقی که به کمال مطلوب خویش رسیده، در عین شوق و شعـف این سطور را بپایان می برم، زیرا که می بینم که با تشکیل جبهه ملی یک صف منظم وقوی که مظهر اراده جامعـه ایرانی است، بوجود آمده است.»
روز دهم اردیبهشت ۱۳۳۰ دکتر مصدق زمام امور کشور را در دست گرفت و دکتر فاطمی را به معـاونت نخست وزیری بر گزید. روز ششم آبان ماه همین سال در هنگام سخنرانی بر مزار محمد مسعـود سر دبیر روزنامه مرد امروز، دکتر فاطمی هدف گلوله عبد خدائی عضو گروه فدائیان اسلام قرار گرفت و بسختی مجروح شد.
فاطمی در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و در مهرماه ۱۳۳۱ پست پراهمیت وزارت خارجه به او سپرده شد و بدستور دکتر مصدق امر پر اهمیت قطع روابط ایران وانگلیس را در روز سی ام مهرماه ۱۳۳۱ بعهده گرفت و از همین جا کینه عمیق مصدق و فاطمی در دل تایمز نشینان پدید آمد.
دکتر فاطمی در کودتای نافرجام نیمه شب بیست وپنجم مرداد ماه ۱۳۳۲ بوسیله گارد شاهی بنحو اهانت آمیزی بازداشت شد ولی سحرگاهان پیروزمندانه به خانه اش باز گشت. پس از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر فاطمی نزد دوستانش در خفا بود تا بالاخره روز ۶ اسفند ماه ۳۲ دستگیر شد.
فاطمی در دفاعیه خود در دادگاه نظامی گفت: « … باید پرسید : ما به آسایش عامه چه صدمهای وارد آوردیم؟، به جان چه کسی سوء قصد نموده ایم؟، مال چه کسی را به غارت برده ایم وبه چه وسیله «آسایش عامه» را مختل ساخته ایم؟. ازاین بگذریم که به کیفر رسانیدن ما چه ارتباطی با تأمین تمامیت و استقلال کشور دارد؟ مگرآنکه از دلایل معروف « دیوان بلخ» را در نظر بیاوریم و همینطور مطلب را دست بدست بگردانیم تا به ««تمامیت و استقلال کشور» برسیم.
«روزی که من به قول خودتان وزیر بوده ام، شبانه سر و پای برهنه دستگیرو مثل پست ترین بردگان و غلامان به گوشهای افکنده شدم (اشاره فاطمی به کودتای ۲۵ مرداد است) بعد هم که باز به قول خودتان کارهای نبوده ام و نیستم، در خور یک همچو رفتار عادلانه ای هستم؟! پس شما که تا این حد نیز حفظ ظاهر را مقتضی نمیدانید چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم میسازید وزحمت بیهوده میکشید که صورت قانونی به کار بدهید. آنهائیکه یک همچو صحنه سازیها را متحمل باشند، باطن و ظاهر کارشان کم و بیش متفاوت است. من که زیر سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوکشهای بنام بنا بر آنچه که تمام یک پایتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادعانامهای هم که به دادگاه آمده، دهها و صدها فحش دریافت داشته ام، آیا میتوانم یک لحظه اشتباه کنم که باز قانون و رسیدگی در کار است؟ حالا اگر شما اصرار دارید که من خود را به بلاهت بزنم و سال نیکو را از بهارش بشناسم حرفی ندارم که این نمایش کمدی – تراژدی را تا آخرین پرده اجرا نمایم … »
ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبانماه ۱۳۳۳ ، تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش راهی محبس دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت ملی دکتر مصدق در لشکر ۲ زرهی شده و حکم اعدام را به وی ابلاغ نمودند.
آزموده از زندانی در آستانه اعدام خواست: “اگر وصیتی دارید بفرمایید، شما مکرر می گفتید من از مرگ ابایی ندارم و مرگ حق است”. و پاسخی که دریافت چنین بود: “آری آقای آزموده ، مرگ حق است و من از مرگ ابایی ندارم آن هم چنین مرگ پر افتخاری، من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند، من درهای سفارت انگلیس را بستم غافل از این که تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد”.
نزدیک جوخه آتش نیز بدو اجازه دادند اگر خواسته ای دارد بیان کند. فاطمی گفت:”خواسته های من دیدن خانواده ، ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران میباشد.” آزموده خشمگین بدو تاخت که : “هنوز هم دست از این مرد بر نمیداری؟”. فقط می توانی دکتر شایگان و مهندس رضوی را ببینی. دکتر فاطمی انگار که بر بالکن ساختمان بهارستان ایستاده؛ قبل از اعدام، خطاب به افسران و سربازان گفت: “من دیگر در این لحظات در مقام تظاهر نیستم و به مرگ خود یقین دارم. آنچه می گویم از روی حقیقت است. ما از نهضتی به پیشوایی دکتر مصدق حمایت کردیم که هیچ قصد و غرضی جز استقلال و عزت مملکت نداشت. من برای این کشته میشوم که اولین اقدامم در وزارت بستن سفارتخانه و قطع رابطه با انگلستان بود. هیچ مایوس نیستم. از هر قطره خون من هزاران نهال می روید.”
وقتی دکتر شایگان و مهندس رضوی با دیدگان اشکبار وارد محوطه شدند چشم سربازان از اثر سخنرانی دکتر فاطمی خیس بود. آن دو خود را روی برانکارد فاطمی انداختند و فقط گریستند.
فاطمی، در آن هنگام از چنان روحیه محکمی برخوردار بود که اگر شخص ناآگاهی با او روبرو می شد هرگز باور نمیکرد قرار است تا چند دقیقه دیگر به جوخه مرگ سپرده شود و وصیتنامه اش را هم نوشته باشد.
سرانجام در حالی که هوا به شدت سرد می بود با تنی تب دار و رنجور از جراحت های پیشین به استقبال مرگ شتافت. هنوز سپیده ندمیده بود که هشت گلوله در قلب و سینه و یک تیر خلاص در شقیقه یکی از برجسته ترین و پرشورترین فرزندان مام میهن نشست و پیکر پاکش را گلگون نمود.
آخرین سخنان او چنین بود: «پاینده باد ایران. زنده باد دکتر محمد مصدق…»
دکتر پرویز داورپناه
۱۷ آبان ۱٣۹۰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*شعری از استاد ادیب برومند برای دکتر حسین فاطمی
بیرون نمیرود ز دلم داغ آن عزیز
بیرون نمی رود ز دلم داغ آن عزیز / داغ کسی که خاطرم از مرگ او فسرد
داغ شهید خفته به خونی که در غمش / جانم به لب رسید و غم از دل بدر نبرد
فرخنده کیش مرد جوانی دلیر بود / دلداده ی بزرگی و سالاری وطن
سرمست جام همت و ایمان و اعتقاد / همگام رهبران به هواداری وطن
کوشید و با اراده ستوار و آهنین / در راه طرد دشمن و قطع ایادی اش
با کلک حق نویس نوشت آنچه بوده است / در حق ملت و علل نامرادی اش
تا بود در کفش قلمی تند و حق نگار / مطلب نوشت در پی تعیین سرنوشت
چون شد وزیر، بار قدم بر قلم فزود / در کفه ی مبارزه سنگی تمام هشت
دانست چیست ماهیت فکر باختر / در بسط قدرت از پی تسخیر خاوران
زین رو فشرد پای در اخراج اجنبی / ز ایران زمین که هست کنام دلاوران
چون پشت سر نهاد شبیخون شاه را / در آن سه روز حادثه انگیز فتنه زای
گفت آنچه بود در خور شاه پلید خوی / با خلق پرخروش، دژم حال و خسته نای
و آن گه که بازگشت شه اجنبی پناه / با دست خارجی ز هزیمت به آشیان
کرد آنچه کرد بر همه آزادگان ستم / لیک این به جان نیافت در آن ماجرا امان
صبحی ست نیمه روشن و مردی پریده رنگ / بیمار و زار و خسته، ولی با ثبات کوه
از محبس آورندش و در چهره اش پدید / آیات سربلندی و والایی و شکوه
یکبار خورده تیر ز دست «فدائیان» / یکبار نیز ضربت چاقوی بی مخی
در پیکرش نمانده دگر پاره ای رمق / یک چند بوده همدم آهی و آوخی
در بامداد سرد و غم آوایی این چنین / بیمار را به مقتل آزادگان برند!
دکتر «حسین فاطمی» آن زنده نام را / با حال تب به جوخه ی اعدام بسپرند!
گفتند عفو خویش ز درگاه شه بخواه / تا وارهی ز کشته شدن در پناه او
گفتا که هرگز این نکنم، به که جان خویش / بهر وطن سپارم و میرم به راه او
بیمار برکشد سر و یک لحظه خویش را / ستوار وانماید و خرسند و رادفر
هرگز به خویشتن ندهد راه، وحشتی / کز راز جاودانه شدن هست باخبر
داند که خون اوست در این خشکسال رشد / کآرَد نهال نهضت ملی به برگ و بر
زین روی تن به مرگ دهد با رضای دل / تا خود کند حقیقت ایثار، جلوه گر
داند که چند لحظه دگر بیش زنده نیست / آرد به یاد، کودک شیرین زبان و زن
لرزد دمی به خویش، و لیک از پی هدف / ستوار و خنده روی کند ترک جان و تن
رخصت نمی دهد که ببندند چشم او / فریاد می کشد « شه جلاد مرده باد»
« آن کس که نام نیک مصدق کند تباه / نامش ز کارنامه هستی سترده باد»
در خون کشند پیکر آن بی گناه را / کو عاشق است، عاشق ایران پر شکون
فریاد «زنده باد وطن»سر دهد ز جان / آنجا که لاله گون کند این خاک را ز خون
نامش «حسین» بود و به سان نیای خویش / پیش «یزید» عصر به تسلیم تن نداد
در خون تپید و شد به قدمگاه حق شهید / سر جز به راه ملت و عشق و وطن نداد
شاعر: ادیب برومند، پائیز ۱۳۵۷