این گفته که کشمکشهای درون هیئت حاکمۀ فعلی جمهوری اسلامی “جنگ زرگری” است، اگر از زاویه تعیین موضع نسبت به گرایشهای درگیر در این کشمکشها درک و منظور گردد، گفته ای قابل تأمل است. فی الواقع هم در یک سوی این درگیریها سروکار ما با راست افراطی در قامت کسانی چون احمدی نژاد و رحیم مشائی، و در سوی دیگر با راست سنتی و بخشی از روحانیت در وجود کسانی چون حسین شریعتمداری و احمد خاتمی است؛ و مؤکداً باید گفت که هیچ یک از این گرایشها در درگیری جاری میان آنان قابل حمایت در برابر دیگری نیست.
اما اگر “جنگ زرگری” به معنائی تحلیلی، یعنی به این معنا گرفته شود که گویا کشمکش میان گرایشهای پیشگفته در حاکمیت، واقعی نیست، نوعی صحنه سازی و یا به هر حال جنگی ساختگی برای فریب دیگران است، آن گاه باید گفت که این کشمکشها نه تنها کاملاً واقعی اند، بلکه به یکی از اصلیترین، اگر نگوئیم اصلیترین، وجوه رقم زنندۀ وضع سیاسی لحظه، خاصه پس از غیبت جنبش سبز در خیابانها، نیز تبدیل شده اند.
موضوع اگرچه مطلقاً از هفته های اخیر آغاز نمی شود، اما هفته های اخیر و هفتۀ گذشته مملو از رویدادهائی بودند، که حدت درگیریهای میان دو گرایش و جدیت آنان را برای تجهیز و تسلیح خویش، تسلیح به انواع ابزارهای نرم و سخت به منظور رویاروئیهای آتی، آشکار می کرده اند.
“گله گزاری” خامنه ای از موازیکاری احمدی نژاد، که مشائی را به عنوان نمایندۀ ویژۀ خویش در خاورمیانه گمارده بود، و تذکر ۱۲۲ تن از نمایندگان مجلس به احمدی نژاد و خواستن از او که به “گله گزاری” رهبر گوش بسپارد و به موازیکاری خاتمه دهد، برخلاف این برداشت که در اثر این اقدامات موضع مشائی و به همراه او احمدی نژاد رو به ضعف نهاده است، نه تنها پاسخ مورد انتظار خامنه ای و تذکردهندگان را از احمدی نژاد دریافت نکرد، بلکه در فردای همان “روز تذکر” با اعلام موجودیت رسمی “جبهه عدالت و رفاه”، یعنی تشکل حامیان رحیم مشائی [و احمدی نژاد] مواجه شد.
“جبهۀ عدالت و رفاه”، که ابداً محدود به چند فرد نیست و بعضی از محافل قدرتمند حکومتی را دربرمی گیرد، در نخستین نشست خود، بی گذاشت و برداشت، “مکتب ایران” ابداعی مشائی را، که او به خاطر پیش کشیدن آن در برابر “مکتب اسلام” ظاهراً سخت زیر ضرب رفته است، ستود، آتش متقابل توپخانه را بر راست سنتی گشود و خط و نشان هم کشید که از این پس مرتباً به موضعگیری اقدام خواهد کرد.
اگر تشکیل “جبهۀ عدالت و رفاه” را نوعی تسلیح سیاسی در برابر رقیب بدانیم، ارتقاء کورش به مرتبۀ “تقریباً پیغمبری” در جریان رونمائی از لوح منشور کورش و ارنقاء این منشور به مقام سندی برای مدیریت جهانی و سخن پراکنیهائی از این دست توسط احمدی نژاد را هم باید اقدامی دوسویه، از سوئی برای تسلیح اجتماعی و از سوی دیگر تسلیح ایدئولوژیک-فرهنگی تلقی کرد. به نظر می رسد جریان احمدی نژاد دریافته است که ولو اگر بتواند جنبش سبز را منکوب کند، دیگر نمی تواند تمامی مطالبات و تمایلات موجود در این جنبش را نادیده گیرد. هم از این رو به سرمایه گذاری بر پاره ای تمایلات ناسیونالیستی و مخالف روحانیت در آن دست زده و در صدد آن است تا در رودرروئیهای آتی از این تمایلات به نفع خویش بهره گیرد. شاید ابداً “تصادفی” نباشد که این روزها، همزمان با ستایش از کوروش و تعزیز ایران توسط جریان احمدی نژاد، شاهد تشدید فشار بر موسوی و کروبی نیز هستیم: این پیامی به تمایلات گفته شده است تا دریابند آنچه را که در جنبش سبز دنبال می کنند، بدون هزینه نزد راستهای افراطی خواهند یافت.
محدود شدن آن تعداد اعضای مجلس که احمدی نژاد را از موازیکاری پرهیز دادند، به ۱۲۲ نفر از ۲۹۰ نماینده، انگاره ای نسبی از صف آرائی نیروها در مجلس را نیز به دست داد. این انگاره مطلقاً حاوی نشانه ای از تفوق بلامنازع خامنه ای در مجلس نبود و ای بسا درست به همین دلیل، احمدی نژاد برای فروکشیدن مجلس از “رأس امور” و فراکشیدن خویش به این جایگاه دیگر درنگ نکرد. تا پیش از این احمدی نژاد به حدودی از حکمیت شورای نگهبان در اختلافات بین رئیس جمهور و مجلس تن می داد و ملاحظۀ “رهبر” را، که مکرراً سخن خمینی را دایر بر این که “مجلس در رأس امور است” تکرار کرده است، داشت. اما این بار در مصاحبه ای با روزنامۀ ایران در باره جای مجلس به صراحت گفت: “بعضیها یک جمله حضرت امام متعلق به زمانی که نظام ما پارلمانی بوده را برجسته می کنند. آن زمان رئیس جمهور مسئول اداره کشور نبوده، بلکه نخست وزیر مسئول اداره کشور بوده که از طریق مجلس انتخاب می شده است. آن موقع مجلس بالاترین بود. اکنون در قانون اساسی قوه مجریه بار اصلی اداره کشور را بر دوش دارد و قوای دیگر باید کمکش کنند”.
روشن است که راست سنتی، که آماج نخست تعرضات پیشگفته بود، نیز ساکت ننشیند و به تعرضات متقابلی دست زند؛ با این تفاوت که، اکنون بیش از پیش آشکار شده است که اتکای اصلی این گرایش، در وجه اجتماعی، همانا به “روحانیت” است و روحانیت برگهای برنده اش را، چه در درون حاکمیت و چه در مناسبات خویش با مردم، بیش از پیش از دست داده است. برگزاری هشتمین نشست رسمی مجلس خبرگان دوره چهارم، در روزهای سه شنبه و چهارشنبه هفته گذشته، مهمترین مناسبت برای راست سنتی بود تا در برابر رقیب عرض اندام با معنائی داشته باشد؛ ضمن این که اولاً پرهیز دستغیب برای شرکت در این نشست و انتساب انحراف از وظیفۀ اصلی به مجلس خبرگان توسط او و ثانیاً واقعیت ریاست رفسنجانی بر این مجلس، قدرت عمل راست سنتی را برای آن که در آن تماماً بروفق مراد خویش عمل کند، محدود می کرد.
با این احوال بیانیه پایانی این نشست را، از مواضع قابل انتظار آن در “تجدید بیعت” با خامنه ای و دفاع از سیاست هسته ای و از این قبیل که بگذریم، به واقع می توان بیانیه ای از جانب راست سنتی در تمام موضوعات مورد مناقشۀ دو گرایش به شمار آورد. بند ۷ بیانیه “تساهل و تسامح فرهنگی، دمیدن در جریان ملیگرایی، عدم توجه شایسته به مسئلهی عفاف و حجاب” را ” از دغدغهها و نگرانیهای اعضای مجلس خبرگان رهبری” اعلام می کند و “به همه نهادهای فرهنگی کشور هشدار میدهد مراقب این دام باشند که این آسیبی جدی برای نظام و انقلاب اسلامی است”. بند ۸ آن نیز، که به موضوع “ساماندهی یارانه ها” می پردازد، جز تکرار موضع راست سنتی در برابر احمدی نژاد در این باره نیست.
تسلیح گرایشهای نامبرده را هنوز نمی توان “تسلیحی از هر باره” تلقی کرد. سپاه پاسداران در جریان مواجهه با جنبش سبز به “دخالت نظامی در سیاست” نیز دست یازید، بی آن که شکافی در درون آن بروز بیرونی یابد. تکرار چنین کیفیتی، در میدانی از کشاکشهای درون حکومتی آتی بسیار بعید به نظر می رسد. اما متصور است که مانورها برای همراه کردن لایه های هرچه وسیعتری از سپاه و به صورت “دخالت سیاسی سپاه در سیاست” به نفع این یا آن گرایش جریان داشته و شدت گیرند.
در این میانه و میدان وضع خامنه ای نیز از ویژگی خاصی برخوردار است. آنچه روشن است این که او دیگر “فصل الخطاب” در امور سیاسی نیست. به علاوه مقام ناداشته فقهی او، که مقام حکومتی اش نمی توانسته آن را جبران کند، و کیفیت عمل اش در قبال روحانیت، مانع از برآمد او در این مناقشات به نمایندگی از روحانیت اند. این وضعیت خامنه ای را وامی دارد که در کشاکشهای آتی هر چه بیشتر به یکی از گرایشها رونماید. قراین برای این استنتاج که “انتخاب” او جریان راست سنتی خواهد بود، ناچیز اند.
این مجموعه مناسبات آبستن رویدادهای متنوع و فعلاً غیرقابل پیش بینی است. با اقدام احمدی نژاد در استقرار خویش در مقام “رأس امور” و با کوبیدن بر طبل “مکتب ایرانی”، حتی منتفی نیست که در شکلی متفاوت، روندی متفاوت، ابعادی متفاوت و عاقبتی متفاوت، با وضعیتی هم گوهر با “سکولاریسم و مدرنیسم رضاخانی” نیز روبرو شویم.