تو از کدام قبیلهای؟
تو از کدام قبیلهای
که مرا این چنین ویران میکنی؟
تو از کدام تبار و دیاری،
که این چنین، مارا به مهمانی غزل میخوانی؟
نامت چه هست؟
تو همان، شاید مهاجری که در غبار زمان گم شد
یا، …
من ماندم، و فصل دگر
بر خود نهیب میزنم
بر کدام غزل به سوگ بنشنیم
تا گشایش غم زمانم باشد؟
…
حال از خود بگو
کی هستی؟
آرشی، بابکی، یا مزدک؟
خرمی، یا هلن و اسب تروا؟
ذوالاقرن زمانی، یا…..
کی هستی تو در این زمان؟
مهسا هستی و با اندیشهی زن، زندگی، آزادی
تو کی هستی؟
یاهمان شب یلدایی
یا فروغ زمان امروزی؟
کی هستی، بارانی، یا سیل زمانی؟
…
اگر بارانی، ببار بر ما
بشور خونهای نوجوانان را
ببار بر دشت یاران را
بزن رنگین کمانت، بر این آسمان تیرهی ما
کویر خشک آزادی را تر کن!
سرود زندگی سر کن!
و ما همراه هم، میخوانیم ببار باران
زن، زندگی، آزادی!
اتحاد، رمز پیروزی!
کاوه داد