سخنرانى «مایکل چسودوفسکی» در کنفرانس بینالمللى سازمان صلح جهانى پردانا در بخش جرایم جنگى
دنیا در مقاطعى از جدیترین بحرانهاى تاریخ معاصر است. آمریکا به ماجراجویى نظامى یا «جنگى طولانی» روى آورده که آینده بشریت را تهدید میکند
بشریت پس از انداختن نخستین بمب اتمى جهان در ۶ آگوست ۱۹۴۵ در هیروشیما، تاکنون اینقدر در معرض یک هولوکاست هستهاى باورنکردنى قرار نگرفته که تشعشعات رادیواکتیو آن میتواند به طور بالقوه منطقه گستردهاى از خاورمیانه را تحت تأثیر قرار دهد.
شواهد بسیارى وجود دارد که دولت بوش همگام با اسرائیل و ناتو، در حال طرحریزى جنگ اتمى با ایران هستند که در واقع، انتقام آنها در برابر برنامه سلاحهاى اتمى نداشته ایران است. گفته میشود، مانورهاى نظامى آمریکا ـ اسرائیل نیز گامى در جهت آمادگى است.
اگر چنین طرحى بخواهد پیاده شود، جنگ کل خاورمیانه و منطقه آسیاى مرکزى را در کام خواهد کشید. شمارى از کارشناسان پیشبینى کردهاند که جنگ میتواند به خارج از منطقه نیز گسترش یافته و سناریوى جنگ جهانى سوم را نیز تشکیل خواهد داد.
حضور نظامى دریایى به رهبرى آمریکا به طور عمده در دو منطقه است: خلیج فارس و مدیترانه شرقى.
نظامى کردن مدیترانه شرقى تا حد زیادى با تأیید ضمنى «ناتو» و اسرائیل و بیشتر متوجه سوریه است. جنگ اسرائیل با لبنان در تابستان گذشته را که منجر به تخریب کل تأسیسات این کشور شد، باید مرحلهاى دیگر از دستورالعمل گسترده نظامیگرى تحت حمایت آمریکا دانست. ترکیب نیروهاى دریایى خلیج فارس ـ به طور عمده ـ تحت فرمان آمریکا با مشارکت کاناداست میتوانند براى حملات هوایى به ایران میتوانند مورد استفاده قرار گیرند. در آخرین تحرکات هم گزارشهایى وجود دارد که آمریکا قصد انجام حملات هوایى از پایگاههاى نظامى خود در رومانى و بلغارستان را دارد. آژانس خبرى بلغارى «نووینیت» نیز چندى پیش از احتمال استفاده آمریکا از پایگاههاى نظامى (USAF) خود در بلغارستان و ساحل رومانى در دریاى سیاه براى حمله به ایران در آوریل آینده خبر داد.
اما نهایت ارتکاب یک جرم جنگى، استفاده از بمب اتم در جنگ تحت قواعد بینالملل آمریکا با ایران است که میتواند به عنوان نهایت یک جرم جنگى قلمداد شود؛ هولوکاست اتمى.
بیشک، نتایج آلودگیهاى رادیواکتیو آن هم که نسلهاى آینده را تهدید میکند، تنها محدود به خاورمیانه خواهد بود.
در سال ۲۰۰۵، دیک چنى، معاون بوش به قطر دستور داده بود براى برخورد با حمله احتمالى تروریستى دیگر پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ طرحهاى پیچیدهاى تصویب شود. در این طرحها از وقایعى که منجر به ایجاد تلفات بسیار میشود، مانند کشتار غیرنظامیان ـ براى تضمین حمایت افکار عمومى ـ استفاده شود. مرگ غیرنظامیان، جزو توجیهات اولیه دفاع از سرزمین آمریکا در برابر دشمنان احتمالى است که «تروریست اسلامی» خوانده میشوند.
«زبیگنیو برژینسکی» در کتاب «شطرنج بزرگ» میگوید: «با توجه به چندفرهنگى شدن رو به افزایش جامعه آمریکا، ایجاد توافق بر سر مسائل سیاست خارجى آمریکا بسیار سخت است و تنها در صورتى ممکن است که تصور وجود یک تهدید مستقیم گسترده در مردم ایجاد شود».
اما هدف اصلى این حملات، تنها نفت است. نفت مختص سرزمین مسلمانان است و هدف، تملک نفت و تبدیل کشورها به قلمرو آمریکا و تغییر نقشه خاورمیانه است.
جنگ یک تبلیغات جعلى انسانى است و بهتان زدن به دشمنان در طول تاریخ، همیشه براى توجیه جنگ و جرایم جنگى بوده است.
دمکراتیزه کردن دشمن، نیازمند اهدافى ژئوپلتیک و اقتصادى است؛ بنابراین، بحث «تروریسم اسلامی» حامى فتح ثروت نفتى است. واژه «اسلام فاشیستی» براى کمرنگ کردن سیاستها، نهادها، ارزشها و ساختار اجتماعى کشورهاى اسلامى است و در برابر آنها، تقویت «دمکراسى غربی» و «بازار آزاد» به عنوان تنها جایگزین ممکن براى این کشورها.
جنگ آمریکا در خاورمیانه و آسیاى مرکزى به هدف کنترل بیش از ۶۰ درصد منابع نفتى و گاز طبیعى جهان است.
کشورهاى مسلمان شامل عربستان سعودى، عراق، ایران، کویت، امارات عربى، قطر، یمن، لیبى، نیجریه، الجزایر، قزاقستان، آذربایجان، مالزى، اندونزى و برونئى بین ۲/۶۶ تا ۹/۷۵ درصد کل ذخایر نفتى جهان را در اختیار دارند.
در برابر آمریکا تنها داراى ۲ درصد ذخایر نفتى جهان است. کشورهاى غربى شامل تولیدکنندگان عمده نفتى (کانادا، آمریکا، نروژ، انگلیس، دانمارک و استرالیا) روى هم رفته تنها کنترل ۴ درصد ذخایر نفتى جهان را در اختیار دارند.
سهم عمده ذخایر نفتى جهان، مربوط به منطقهاى است که از یمن تا دریاى خزر و از سواحل شرق مدیترانه تا خلیج فارس ادامه دارد و تنها کشور عراق، پنج برابر بیشتر از آمریکا نفت دارد. این د رحالى است که قربانیان جرایم جنگى که به آنها بهتان دشمن بودن زده میشود، سهچهارم این منابع نفتى را در اختیار دارند؛ بهتانهایى مانند «محور شرارت»، «کشورهاى مرتجع»، «تروریستهاى اسلامی» و. .. اما ریشه این تبلیغات نظامى در کجاست؟ وزنه تعادل جرایم جنگى آمریکا که از سال ۱۹۴۵ تاکنون آغاز شده است، کجاست؟
جرایم جنگى آمریکا را باید در نتایج مستقیم سیاست خارجى و تبلیغات نظامى آنان دانست. جنگ خاورمیانه، اوج تاریخ مداخلات نظامى تحت حمایت آمریکاست.
بمباران اتمى هیروشیما، آغاز داستانى بود که منجر به قالببندى دکترین اتمى «مشترک» شد که در آن سلاحهاى اتمى در جنگهاى کنوانسیونى (تحت قوانین بینالمللى) مورد استفاده خواهند بود.
بمباران هیروشیما به افکار عمومى به عنوان ایجاد امنیت براى غیرنظامیان توجیه شد، چون هیروشیما در سخنرانى رادیویى ۹ آگوست ۱۹۴۵ توسط «ترومن»، رئیسجمهور آمریکا به عنوان پایگاه نظامى معرفى شده بود: «جهان متوجه خواهد بود که نخستین بمب اتم در پایگاه نظامى هیروشیما استفاده شد و ما با این پیشدستى، از کشتن غیرنظامیان دیگر جلوگیرى کردیم» به طور مشابه، استفاده از بمب اتم علیه ایران هم به عنوان دفاع ـ مشروع جلوه داده خواهد شد. پیش از حمله به عراق، استفاده از سلاحهاى اتمى، بهانهاى براى کشتن صدام حسین بود و به دنبال آن دکترین استفاده از بمبهاى اتمى ضعیف که منجر به کشتار گسترده جانداران اطراف نشود و هدف را تا شعاعى معین از بین ببرد، به عنوان رویهاى جدید مطرح شد، چیزى هم که به طور عمده آن را دوران پس از جنگ میدانند، درواقع دورهاى از جنگهاى مداوم و نظامیگرى است. از زمان پایان جنگ جهانى دوم، ایده «جنگ طولانی»، یکى از ابزارهاى استیلاى آمریکا در سطح جهان بوده است.
این دوره با جنگهایى نمایشى (کره، ویتنام، کامبوج، افغانستان، عراق و یوگسلاوى) و شکلهاى گوناگون مداخله نظامى از درگیریهاى سخت تا اشغال در زمان جنگهاى داخلى (کنگو، آنگولا، سومالى، اتیوپى، سودان) و جوخههاى مرگ و کشتار تحت حمایت آمریکا (شیلى، گواتمالا، هندوراس، آرژانتین، اندونزى، تایلند، فیلیپین) مشخص میگردد. این دوره (۱۹۴۵ تاکنون) با جنگها و مداخلات نظامى اطلاعاتى آمریکا در مناطق عمده جهان برجسته میشود.
به طور کل، آمریکا مستقیم و غیرمستقیم در این مدت به ۴۴ کشور حمله کرده است؛ بنابراین ریشههاى استراتژى «جنگ طولانی» کنونى ملاقات بوش را باید در دکترین ترومن دید که براى نخستین بار در سال ۱۹۴۸ از سوى «جورج کنان»، مشاور سیاست خارجى ترومن اعلام شد.
سخنرانى کنان در سال ۱۹۴۸ را باید ادامه تبدیل سیاست خارجى آمریکا از سیاست مهار به جنگ مشترک دانست. این استراتژى به طرز متین و موقرى بیان میکند که آمریکا باید سلطه اقتصادى و استراتژیک خود را با توسل به ابزار نظامى حفظ کند.
انزواى سیستم سازمان ملل هم به عنوان یک نهاد بینالمللى مستقل و بانفوذ از همان ابتداى شکلگیرى آن در سال ۱۹۴۶، جزیى از سیاست خارجى آمریکا بوده است.
جورج کنان گفت: «به طور معمول سازمان ملل اهداف مفیدى دارد، اما بیش از آنکه بتواند مشکل را برطرف کند، مشکل پدید آورده و تلاشهاى دیپلماتیک ما را تا حد زیادى پراکنده کرده است. استفاده از اکثریت سازمان ملل براى اهداف بزرگ سیاسى، سلاحى است که ممکن است روزى به سوى خودمان هم نشانه رود.
هرچند هماکنون آمریکا ظاهرا همگام با جامعه بینالملل است، اما به ندرت زیر بار افکار سازمان ملل رفته و در سالهاى اخیر نیز تلاش کرده تا آنها را در حد یک مؤسسه پایین بیاورد. از زمان جنگ اول خلیج فارس، سازمان ملل، تنها نقش یک مهر پاککننده را داشته است. این سازمان چشم خود را بر جرایم جنگى آمریکا بسته و تلاشهایش با نام حفظ صلح را از سوى متجاوزان «آنگلو ـ آمریکن» انجام میدهد که نقض منشور سازمان ملل است.
تبلیغ نومحافظهکاران و دولت بوش را باید اوج چهارچوب سیاست خارجى «پس از جنگ» دانست که پایه و زمینه را براى ایجاد جنگهاى معاصر و تأسیس اتاقهاى شکنجه، کمپهاى نظامى و استفاده گسترده از سلاحهاى ممنوعه که غیرنظامیان هدف آن هستند، آماده کرده است.
از کره، ویتنام و افغانستان تا کودتاهاى نظامى تحت حمایت «سیا» در آمریکاى لاتین و آسیاى جنوب شرقى، هدف همه آنها، تضمین استیلاى نظامى و حاکمیت اقتصادى آمریکاست که فرمول اولیه آن در دکترین ترومن بوده است.
کل دوره «پس از جنگ» با مجموعهاى از جرایم جنگى مشخص میشود که منجر به مرگ بیش از ده میلیون نفر شده و این آمار، جداى از تلفات ناشى از فقر، گرسنگى و بیماریهاى ناشى از جنگ است.
چیزى که ما با آن روبهرو هستیم، سیاست خارجى مجرمانه آمریکاست که مربوط به کل سیستم ایالات متحده است.
جرایم جنگى نتیجه جرمانگارى دستگاه سیاست خارجى آمریکاست که مهمترین جنبه آن، جرایم جنگى شخصى است، ولى تحت دستورهاى ردهاى مختلف؛ چیزى که دولت بوش را متفاوت از سوابق تاریخى آمریکا در این زمینه میکند، پذیرش مصمم اتاقهاى شکنجه، آدمکشها و کمپهاى نظامى است که آمریکا آنها را شکلهاى مشروع مداخله خود در بحث جنگ علیه تروریسم و گسترش دمکراسى غربى میداند.
جرایم تحت حمایت آمریکا، تنها محدود به تلفات جنگ و تخریب فیزیکى ساختار کشورها نیست. برخى کشورها نیز حاکمیت یا تمامیت ارضى خود را با تحمیل اصلاحات «بازار آزاد» از دست میدهند.
براى جلوگیرى از این روند، پیشنهاد ما در ابتدا، شکست توافق بر سر انجام این کارهاست تا بحث مشروعیت جنگ علیه تروریسم از هم فرو پاشیده شود.
در پاسخ به پیشنهاد مؤسسه صلح «perdana» در جرم خواندن خود جنگ، باید بحث جنگهاى آمریکا ـ اسرائیل را در صحنه سیاست مطرح کرد، به ویژه در آمریکاى شمالى، اروپا، اروپاى غربى و اسرائیل و رهبران سیاسى و نظامى که مخالف جنگ هستند، باید موضع محکمى در پیش بگیرند و شهروندان نیز باید به صورت شخصى و جمعى علیه جنگ متحد شوند.
نمونههاى تاریخى جرایم جنگى آمریکا
کره (۱۹۵۰ـ۱۹۵۳): کره شمالى در ۳۷ ماه جنگ، حدود یکسوم جمعیت ۸ـ۹ میلیونى خود را از دست داد.
ویتنام (۱۹۵۴ـ۱۹۵۷): به گفته منابع ویتنامى، تلفات غیرنظامى، حدود چهار میلیون نفر بوده است. به طور کلى تلفات جنگ ویتنام ۱۲ تا ۱۳ درصد جمعیت ۳۸ میلیونى این کشور را در سالهاى ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۷ تشکیل میدهد.
اندونزى: در حالى که اندونزى از سوى نیروهاى آمریکا آماج حمله نبود، بنا بر گزارش «سیا»، اما یکى از بزرگترین کشتارهاى قرن بیستم را داشت. گزارش «سیا» نقش مستقیم آمریکا را در کشتارهاى ناشى از شورش حامیان حزب کمونیست اندونزى (PKI) فاش نمیکند.
کنگو (۱۹۹۸ ـ ۲۰۰۰): جنگهاى داخلى کنگو و سودان تحت حمایت آمریکا بود. دو سال جنگ در کنگو، باعث مرگ حدود ۸/۳ میلیون نفر شد که علت مرگ اغلب آنان، گرسنگى و بیمارى بود.
سودان: دو میلیون تلفات ناشى از جنگ داخلى هجده ساله سودان که بر سر کنترل منابع نفت بود.
نیجریه ـ بیافرا: اواخر سالهاى دهه ۶۰، یک میلیون نفر در درگیریهاى تحت حمایت آمریکا کشته شدند که باز هم بر سر نفت بود.
رواندا (۱۹۹۴ـ۱۹۹۵): حدود پانصد هزار تا یک میلیون نفر در اثر نسلکشى و جنگ داخلى کشته شدند. گزارشهاى جدید، نقش کلیدى آمریکا و انگلیس را در این کشتارهاى قومى، آشکار میکند..