حرفیست اما قصد آزردن ندارم
جایی درونِ سینه، بفشردن ندارم
در خانۀ جان آتشی دارم دلافروز
گرم است دل، سودای افسردن ندارم
باغِ بهار است آنچه دارم در کنارم
اصلا هوا و حالِ پژمردن ندارم *
کِلکی سخنگو داشتم. آنهم که بردی
دیگر متاعی در خورِ بردن ندارم
هرگز مپنداری که همچون مفت خواران
کاری بجز خوابیدن و خوردن ندارم
هرچند در اوجِ کهنسالی نشستم
امّا به این زودی سرِ مردن ندارم
حرف دل است این بین ما، بر دل مگیرش
آزردهام . قصد دل آزردن ندارم
اصلا: لا بخوانید نه لَن *