سکوت صبح خرداد،
هیاهوی کلاغها،
خواب از چشمان خمار بامداد می رباید
نسیم میوزد…
گرمای زودرس را پس میزند
رخوت به شهر بازگشته
سکوت در پس اندوه
و خشم،
برنگاهها سایه انداخته
زخمهای دیرینه،
رد شیارهای تازیانه برگُردهها
دهان گشوده،
انزجارِ خشم آلود
و التهاب
در انتظار نشسته،
با چشمان باز، و آگاه…
از تنهای رنجور و زخماگین
به زبان لورکا
(شهر خفته در کمین)
رحمان 08/03/95