گفتید: ” ما نویسنده ایم،
کارمان چرخاندن قلم برصحیفه ی حیا ت
کاویدن درعرصه های زندگی
با نیش قلم
درنگیدن درریشه های نهال کژی و راستی
و پلشتی و پاکی. “
گفتند: ” مرتدید و ناصبی، و خونتان حلال ”
نامه ها ازتاریک خانه ها
به سویتان روانه شدند، یک به یک
با تصویری از کالبد بی جان سیرجانی ها؛
که بوی مرگ می دادند
وخبر می دادند
حتی ازگورجاهاتان، با نام وشماره،
دراین یا آن گورستان، یا…
در گوشه ی بیابانی خشک
و کس ندانست داس مرگ گرد سرهاتان می چرخد
درآن غروب پاییزی
داس مرگ خونتان را ریخت ،
و زان پس …
دیگرانی ازآن شمار که نامها شان در نامنامه های تاریکخانه ها بود
یکایک درو شدند،
آن سرخ گل های باغ مردم
و آنگاه
پرتوی برگرد تاریکخانه ها چرخید؛
و راز های مگو بر زبانها افتاد
و دادخواهان ندا دردادند:
به کدامین گناه کشته شدید؟
و تداهاشان در افقها بماند
بی پاسخ، ای شگفت!
وهنوز در چارسوی افق پرپر می زند