امروز مطلبی را در مورد دهه های دوم و سوم قرن بیستم مطالعه می کردم. جمله ای انتقادی در مورد وضعیت چپ آلمان در سالهای بعد از جنگ جهانی اول را مطالعه کردم که به میزان قدرتمندی مصداق وضعیت فعلی چپ ایران می باشد. این جمله انتقادی از طرف یکی از منتقدین چپ آن موقع مطرح می گردد. مضمون آن جمله انتقادی را می توان به این صورت نقل کرد. وی می گوید “چپ آلمان رزمنده پیگیر و قاطعی می باشد که میزان عمده پیکار خویش را به رزم میان جناح های مختلف درونی خویش اختصاص می دهد.” البته به دنبال آن اشاره می کند که به همین دلیل با وجود قدرت اجتماعی وسیع خود هیچگاه نمی تواند نقش قدرتمندی در حاکمیت سیاسی کشور ایفا بکند. آیا این جمله را می توان در مورد چپ ایران هم به کار برد که تا چه اندازه رزمنده، فداکار و پیگیر می باشد و قسمت عمده پیکار خود را به نزاع های داخلی بین خویش اختصاص می دهد. گرچه این مطلب اهمیت حیاتی همراهی و همگامی چپ ایران در سازکاری یک بدنه واحد ساختاری آلترناتیو سیاسی جهت تاثیرگذاری در پیامدهای سیاسی کشور را نشان می دهد، ولی واقعیت عینی نشان می دهد که چپ ایران با دارا بودن طیف های مختلف نظری، محفلی و ساختاری، در عین حال از بیماری های مختلفی رنج می برد که همه به وضوح شاهد آنها می باشیم.
چپ ایران کدام ارزش های انسانی اجتماعی را نمایندگی می کند؟ اگر چپ ایران سنتزاجتماعی سیاسی ارزشی نظام جمهوری اسلامی ایران را نمایندگی می کند؟ برنامه ها، اهداف و آلترناتیوهای ارزشی چپ ایران از طریق کدامین راهکارهای اجرائی قابلیت تحقق خواهند یافت؟ چپ ایران آمال و آرزوهای کدامین اقشار و طیف ها و طبقات اجتماعی را نمایندگی می کند؟ کدامین بخش از طیف های چپ ایران روشن بین ترین، آینده نگر ترین، با برنامه ترین، پیگیرترین، شفاف ترین، رزمنده ترین، منسجم و متحد ترین بخش آن را تشکیل می دهند؟ کدامین بخش از چپ ایران از بیشترین میزان پایگاه و حمایت مردمی برخوردار می باشد؟ کدامین بخش از طیف های چپ ایران نه تنها در میان مردم از پایگاه اجتماعی چندانی برخوردار نیستند، بلکه همچنان تا حدود زیادی در بافت های فکری دوران جنگ سرد منجمد شده اند؟ کدامین بخش های چپ ایران بخاطر انجماد فکری از چندان پتانسیلی برخوردار نیستند تا خود را به سطح چپ دموکراتیک و مدرن نوین ارتقاء دهند؟ کدامین بخش از طیف هایی از چپ ایران بیشتر نمایندگی کینه و افتراق و گره های ناگشودنی شخصی، فکری و روانی در میان اردوگاه چپ می باشند، تا نیروی آزادگی، فداکاری و وحدت چپ؟ چه اشخاصی در درون اردوگاه چپ ایران هستی و وجود خویش را در گرو کینه نسبت به طیف های پیشگام و بالنده تعریف می کنند؟
تا زمانی که ما دهها سوال مشابه این ها را برای خودمان طرح نکرده و برای آنها پاسخ های درخوری نداشته باشیم قادر نخواهیم بود تعریف درستی از طیف نیروهایی که پتانسیل آن را دارند تا در فازها و مرحله های مختلف به کاروان وحدت چپ ایران بپیوندند داشته باشیم. کاروانی که آن را باید نیروهای پیشگام، روشن بین، پیگیر و آینده نگر طراحی، سازماندهی و هدایت خواهند کرد. این کاروان در روند حرکت خویش و در روند زمانی درخور قادر خواهد بود طیف های مساعد تر را مرحله به مرحله همگام با نیروهای نوینی که از میان حرکت خودجوش مردم به چپ ایران می پیوندند با خود همراه کرده و و به نیروی تحول نوین اجتماعی تبدیل گردند. این رودخانه زلالی که از آب شدن برفهای زمستانی از کوهها سرازیر شده و بصورتی خروشان همزمان با شستن جامعه از تمامی ناپاکی ها ، طراوت زندگی بهاری نوین را با خود به ارمغان خواهد آورد. به چند نکته کوتاه در این رابطه بپردازیم.
یک- آیا چپ ایران مسئولیت ویژه تاریخی مشخصی را امروز بر گردن خویش احساس می کند؟
چپ ایران در صف پیشاپیش نیروهائی قرار دارد که بار سنگین ضرورت پاسخگویی به یک نیاز مبرم تاریخی امروز را بر دوش های خویش حمل می کنند. این یک واقعیت تلخ تاریخی می باشد که نسل ما تجربیات سنگین چهار پنج دهه گذشته را با پوست و گوشت خویش لمس کرده و با خویش حمل می کند. تا موقعی که چپ ایران نتواند بصورت اندام سیاسی واحد و وزنه سنگین سیاسی منسجمی در سطح جامعه حضور سیاسی خویش را نشان دهد، فساد، قتل، جنایت، اعدام ها، فقر، ارتجاع، دیکتاتوری، خفقان، بی عدالتی و هزار بیماری کشنده اجتماعی بر زندگی مردم سنگینی خواهند کرد.
دو- تعریف و تنظیم یک پروژه بر اساس اهداف تعریف شده.
آیا پروژه وحدت چپ باید بر پایه های تعریف اهداف، راهکارها و برنامه های جبهه چپ برای ایران مدرن، آزاد، دموکراتیک و عادلانه آینده پایه گذاری شود، یا اینکه بر پایه های شفاف کردن اختلافات درونی طیف های چپ و تلاش در ترویج اندیشه های خویش درون طیف های غیر خودی و تلاش در قانع کردن آنها پیوستن به اندیشه های خود؟ باز به همان مثال اول نوشته برمی گردم. آیا هدف مرحله ای چپ ایران مثل هر سازمان سیاسی اپوزیسیونی چگونگی برخورد با حاکمیت سیاسی کشور و ارائه برنامه سیاسی آلترناتیو برای کشور نمی باشد؟ چرا شریان محوری مضمونی پروژه وحدت چپ هم بر محور تنظیم یک چنین برنامه سیاسی الترناتیو، همچنین بصورتی همزمان بر پایه های کارکردهای اجرائی مشترک در راستای چنین اهدافی پی ریزی نمی گردد؟
سه – آیا ساختارهای تشکیلاتی و محدودیت های اساسنامه ای مانعی جدّی برای پیشبرد وحدت چپ می باشند، یا خیر؟
آیا نحله های مختلف فکری چپ ایران تا چه اندازه باید مقّید و اسیر محدودیت های اساسنامه ای خویش باشند؟ حتی اگر این اسارت موجب گردد تا باورمندی ها و یافته های جدید و نائلیت های فکری خویش را زیر پای بگذارند. بخاطر موانع اساسنامه ای مجبور گردند از مواضعی دفاع کنند که به آن باور ندارند، یا در بهترین حالت در حالت انفعال سیاسی بصورتی کجدار و مریز گذران بکنند، زیرا که آنها باید حتما بصورت واحد و بدنه واحد ساختاری سیاسی حرکت کنند و این ساختار مقدس از آنها میخواهد که باید به هر قیمتی پشت سر مواضعی خلاف باورمندی های خویش بایستند، حتی اگر این امر مانع از پیوستن آنها به کاروان در حال پیشروی وحدت چپ ایران که یا ضرورت تاریخی می باشد گردد.
چهار – آیا پروژه وحدت چپ از هیچ زمانبندی مشخصی پیروی می کند، یا نه؟
زمانبندی تنظیم شده برای هر پروژه ای بر اساس نیازمندی ها و اهداف تعریف شده برای آن مشخص می گردد. آیا هر پروژه ای نسبت به اهدافی که برای آن مشخص می شود، نباید در چهارچوبه زمانبندی ویژه ای تعریف گردد؟ آیا این زمانبدی ابزار سنجشی را فراهم نمی کند تا از آن طریق بهروه وری کارکرد دست اندرکاران آن پروژه توسط بدنه و توسط مردم کشور مورد ارزیابی و در مورد پروژه وحدت چپ ایران مورد بازخواست تاریخی قرار بگیرند؟ آیا این زمانبندی مثلا چهار سال خواهد بود؟ ده سال؟ پانزده سال؟ یا اینکه بصورت دوره های تسلسلی در سناریوهای مختلف بصورتی که آخرش ناپیدا باشد ادامه خواهد یافت؟
پنج – قبول هستی طرف دیگر آنطور که آنها هستند، یا تلاش در تغییر چیستی آنها نمودن.
آیا باید مواضع طرف دیگر را از طریق ترویج و ارشاد سیاسی تغییر داد، یا اینکه مواضع آنها را آنطور که هست قبول کرده و با توجه به آن حیطه ها و زمینه های کارکرد مشترک و همچنین اختلاف و افتراق را تعریف کرد؟ آیا بهتر نیست در تلاش برای پیشبرد سیاستها و برنامه های سیاسی اجتماعی خویش بصورتی شفاف و پیگیر کوشا بود؟ در میان طیف های مختلف چپ ایران جناح های رادیکال می خواهند نظرات جناح راست را اصلاح کرده و آنها را به اندیشه های خویش باورمند سازد. شاید جناح مقابل همین کار را در مورد جناح رادیکال بصورتی دیگر اجرا می کند. نمونه بارز آن را با همان شیوه ای می بینیم که سالهاست تلاش می کند تا اندیشه ها و چیستی جناح “اصلاح طلب” درون حکومت جمهوری اسلامی ایران را تغییر داده و آنها را به سکولار و دموکرات تبدیل نماید.