زنم من
خرمن اندیشه ی هستی
زن و زایندگی با زندگی
پیوند مزدایی ست
در این فرهنگ شیدایی
که عرفان ریشه در ژرفای جان دارد
زلال واژه های دلنشین گات ها هستم
ریشه ام را در زمین پاک ایرانویچ می جویم
همین خاکی که روییده ست
ریواس بلند زندگی با مشی و مشیانه (۱)
من از مشیانه ام
حوای زن بابا
به زور دشنه در زنجیر خود آورد
نیایم از گل خوشبوی ریواسند
نه از آدم، ز مشتی خاک آب آلود
نه از حوا، که آماسید زیر دنده ی آدم
مرا هرمزد، آن بنیانگر هستی
خردمند خردمندان
مرا بانوی زیبا پیکر آناهید
ایزد فرمانروای آب های بیکران پشت است
و مهر تابناک، آن زیرک دانا
که می راند همی گردونه زرین زیبا را
با اسبان تک تیز از فراز خاوران
تا دامن مهتاب
ومن
آکنده از عشقی کهن
برماند(۲) نیک این نیاکان را
به فرزندی که در این سرزمین زادم و پروردم
سپارم تا جهان باقیست
۱- در فرهنگ ما داستان آفرینش به گونه ی دیگریست، از گشتاب کیومرث (نحستین انسان) درخت ریواسی می روید با تنه ای بلند و دو کفه ی چسبیده به هم و چندین برگ بر سر، نسیمی می وزد، دو کفه از هم جدا می شوند یکی مشا و دیگری مشانه (مشی و مشیانه) در باور ما ایرانیان نخستین جفت که فرزندان آورند مشی و مشیانه اند
۲- برماند = آنچه از گذشتگان مانده است