عکس های زیبای تارنمایی تنی چند از زنان شاعر خودی اینروزها در محله ما موجب بحثی شده که جرا بعد از اینکه مردان هموطن از ژانر شعر به داستان کوتاه نویسی، روی آوردند، زنان هم میهن، دوباره سراغ شعر رفته و تقریبا در هر سایت کامپیوتری میتوان شاهد رقمی از اشعار معمولا زیبا، اجتمایی، انتقادی، فمینستی و گاهی هم ناسیونالیستی یا مردستیزی آنها شد؟ آیا این پدیده نشانی از ادامه پویا نبودن فرهنگی، یا محدودیت باقیمانده های رمانتیک آن است؟ چون درسایر جوامع پیشرفته، بعد از پشت سرگذاشتن حتا مرحله رمان نویسی، آنها سالها است که وارد ژانرهای جدی تر یا مرحله نقد و مقاله نویسی: فرهنگی، فلسفی، اجتمایی، زیباشناسانه، غیره و ذالک شده اند. یا اینکه بدلیل فشارهای عاطفی و خانوادگی و یا نبود وقت و آرامش لازم برای بعضی از این دوستان مبارز فرهنگی، شعر تنها نوع رسانه یا ارضای احساسات انسانی و شخصی است؟ باید پرسید چرا بعد از اینکه غالب پسران آدم، میدان شعر را خلوت کردند، دختران حوا اکنون با قدری تاخیر تاریخی به رنسانس دوباره آن کمر بسته اند؟ آیا باید آنرا بخشی از ادبیات زنان تحت فشار قرار گرفته دانست و یا اینکه ادبیات عام؟ به امید آنکه در آینده نزدیک، بخشی از این انرژی شعر و شاعری حتا ترقیخواهانه، صرف مسایل دیگر، از جمله، فلسفه، اندیشه، نقد و بررسی ، ترجمه ، جامعه شناسی و غیره گردد.
حال بعد از اشاره مختصر فوق، اکنون در اینجا به زندگی و آثار زن نویسنده ای پرداخته میشود که گرچه بیش از نیمی از عمر خود را بیمار، معلول و فلج بود، ولی او در راه و هدف نویسندگی اش، به شکل خستگی ناپذیری کوشید تا با خوانندگان آثارش در رابطه ای انسانی باقی بماند.
خانم مک کولرز درسال ۱۹۱۷ در آمریکا متولد شد و درسال ۱۹۶۷ بعد از جند سکته، در آنجا درگذشت. مورخین چپ ادبیات با اشاره به سه اثر مشهور او یعنی : قلب، یک شکارچی تنها – ساعت بدون عقربه – و دوشیزه فرنگی، او را نویسنده ای انسان دوست میدانند که به موضوع تنهایی روحی انسانهای جوان شهرهای کوچک ایالات جنوب آمریکای سرمایه داری پرداخت، انسانهایی که در جامعه ای ازخودبیگانه؛ مخصوصا در زمان بحران و تحولات اجتمایی، در جستجوی فردیت خود هستند. تاکید او بطور سنبولیک پیرامون غیرانسانی بودن و زوال یک نظم اجتمایی و دورنگی و دورویی یک جامعه بیمار میباشد. مسئله و موضوع دوم انسان شکم سیر در آثار وی : تنهایی، افسردگی روانی و شکست یا غیرممکن بودن ارتباط انسانی با همنوعان است. معمولا قهرمان آثار او در محیطی فاسد و روبه زوال محاصره شده است. موضوع سوم آثارش، مشکلات و سرگردانی دوران بلوغ انسان است و مسئله چهارم نوشته هایش، شرح زندگی غم انگیز انسانهایی است که از نظر جسمی و یا فکری معلول و یا بیمار بوده و درگیر نرمهای سنتی اجتمایی میباشند. مک کولرز رویاهای سالهای بلوغ را تنها دوره شاعرانه زندگی انسان دوزخ سرمایه داری نابکار میداند.
او سالهای کودکی را خود در یک خانواده متوسط مرفه گذرانده بود. پدرش کارگاه تعمیر یا مانوفاکتور ساعت سازی داشت. و در جوانی بعد از تحصیل، وی پیانو نواز در یک گروه کنسرت بزرگ شد، تا اینکه در ۳۰ سالگی بر اثر سکته، نیمی از بدنش فلج گردید. عنوان نخستین داستانی که وی نوشت “کودک نابغه“ نام داشت . این عنوان خیالی میتوانست نشانی از زندگی واقعی خود نویسنده باشد. حادثه غم انگیز دیگر زندگی مک کولرز، خودکشی شوهر، بعد از ازدواج مجدد با وی بود. او کوشید بعد از انتشار ۴ رمان موفق، به نمایشنامه نویسی بپردازد.
مک کولرز سعی کرد تا در رمانهایش به موضوعاتی مانند: معنی زندگی، عشق، رابطه انسانها، ایزوله شدن فرد، و جستجوی خود بپردازد؛ موضوعاتی که حتا امروزه در جوامع صنعتی و خرده بورژوازی از اهمیت خاصی برخوردارند. او مینویسد که زندگی گرچه آبستن خوشبختی نیست، ولی ارزش زیستن را دارد. آثارش گاهی هم شرح مبارزه قهرمانان با رویاها و آرزوهای غیرعملی خود در جامعه طبقاتی سرمایه داری هستند. گروه دیگری از منتقدین، داستانهای او را تحت تعثیر روانشناسی فروید گرایی و رمانهای رمانتیک شوالیه گران میدانند. تبحر در سبک و انشای نویسندگی و شرکت همدردانه با قهرمان مفلوک داستان، موجب اهمیت و عظمت آثار او گردیدند. بیمار و فلج و غیرنرمال بودن جسمی و ظاهری وی، سبب شد که او بتواند پیروزمندانه تاثیر متقابل فرد و جامعه روی همدیگر را دقیقتر توصیف کند. گرچه آثارش درغالب کشورهای غربی ترجمه شده اند، ولی او هیچگاه به مشهوریت جهانی و ادبی واقعی لازم نرسید.
گراهام گرین درباره وی گفته بود : من خانم مک کولرز را به فاکنر ترجیح میدهم چون او با روشنی و شفافیت بهتری مینویسد، و او را برتر از لاورنس میشمارم چون او پیامی ایدئولوژیک به خواننده تلقین نمیکند. وی مک کولرز و فاکنر را تنها نویسندگان بعد از لاورنس نامید که دارای حساسیت نو شاعرانه بودند. ویلیامز در باره مک کولرز نوشت که بعد از مرگ مالویل، فلک نویسنده دیگری مانند وی در آمریکا نزائید. ادوارد آلبی، نمایشنامه نویس مشهور، او را یک جادوگر ادبی نامید. به اشاره مورخین ادبی، مک کولرز درمقایسه با سایر نویسندگان همعصر خود، میان خوانندگان و منتقدین ادبی، شانس و محبوبیت بیشتری یافت. وی ، غیر از فرانسه، در آلمان مورد تحسین انسنبرگر و زیگفرید لینز قرار گرفت.
از جمله آثار او : قلب ، یک شکارچی تنها – سرودهایی از قهوه خانه ایی غمگین – ساعت بدون عقربه – دوشیزه فرنگی – اختلافات زناشویی – یک سرباز و یک زن – چشم طلا – و غیره هستند. رمان قلب تنها ، پیرامون جوان کر و لال و تنهایی است که در ساختمان ویرانی زندگی میکند. انتقاد نویسنده در این اثر، پیرامون فقدان: دوستی، محبیت، و همدردی میان انسانها است. مشهوریت نسبی او امروزه بخاطر این رمان بود. بهترین رمان او را “ دوشیزه فرنگی “ میدانند. آن داستان دختر جوانی است که میخواهد در زندگی زناشویی برادرش شرکت نماید. مک کولرز ادعا کرد که این رمان را حدود ۲۰ بار اصلاح نموده تا در آن نشانی از پیشداوری و ابتذال روانشناسانه بروز نکند. منتقدین ادبی، این رمان را ادبیات سالهای بلوغ جوانی نامیده و آنرا تقلیدی از آثار سالینگر معرفی نمودند. رمان کوتاه سرودهای قهوه خانه ای، درباره تنگ نظری ساکنین یک شهرستان پرت افتاده جنوب است که بر اثر ورود انسان معلول و کوژپشتی، دچار اغتشاش گردیده، چون آن جناب با تنها زن بیوه پولدار شهر همخانه نیز شده. رمان فوق حاوی جنجال و احساسات و ترانه های مردمی و ارزشهای اخلاقی آن شهر ناکجاآباد داغان است. گروهی از صاحبنظران، این نوول را مهمترین اثر خانم مک کولرز میدانند. در اثر دیگری از او، خواننده به سربازانی برخورد میکند که به دلیل فشارهای روانی و عاطفی پادگانی، دچار پریشانحالی شده و گاهی خودکشی میکنند. کتاب ساعت بدون عقربه، پیرامون اختلافات نژادی و تنهایی سیاهان بندری است. در این رمان که در زمان فلج بودن نویسنده نوشته شده، قهرمان داستان، دکتر دارو سازی است که خود سرطان خون گرفته و درحال جان به جان آفرین دادن، است. کتاب چشم طلا را تقلیدی از فاکنر میدانند که طبق مد روز به مسایل اختلافات نژادی ایالات جنوب آمریکا میپردازد. مک کولرز کوشید تا در آغاز نمایشنامه ای به سبک اونیل و رمانی به روش لاورنس بنویسد، گویا بدون موفقیت لازم .