۸ تیر روزی است که در تاریخ جنبش چپ ایران جاودانه شد. روزی که صیاددان مرگ ۹ تن از بهترین فرزندان این سرزمین را به خاک افکندند. روزی که حمید اشرف جاودانه شد. به ۴۰ سال قبل بر می گردم. به آن روزهای سیاه و سنگین. به روزهایی که هر لحظه اش یک سال بنظر می رسید. به تابستان ۵۵ به زمانیکه ساواک این دستگاه مخوف رژیم بنا بدستور شاه باید این غائله یعنی بساط این “خرابکاران” را برچیند و مرده یا زنده حمید اشرف، این مرد افسانه ای که خواب از چشمان آنها را ربوده بود، تحویل دهد. تابستانی که هر روزش با کشته شدن مبارزی، نام انرا بر سینه خود حک کرده است.
به نسترن فکر می کنم. او را جلوی خودم می بینم که سراسیمه وارد خانه شد و با رنگی پریده و صدایی پر از هیجان و غم گفت همه رفتند. حمید هم رفت. همه خانه هایی که تلفن دارند همزمان در حال درگیری و محاصره هستند. اکنون به اینجا هم حمله می کنند. باید سریع از اینجا خارج شویم.. من وسایل لازم را برداشتم زیر چادر گرفتم و با احتیاط بیرون آمدیم. در واقع خانه ما هم در محاصره بود. اما آرام و بدون درگیری خارج شدیم.
بعد نسترن را می بینم که غروب همان روز هم چنان با شور و هیجان وارد خانه ای شد که ما را برده بودند و تعریف کرد که حمید از محاصره جان سالم بدر برده و زنده است. طی جنگ و گریز تیر خورده، ولی زنده است. حمید زنده است. حمید زنده است. شور و شعف وصف ناپذیر است.
براستی این رفیق کیست که حضورش اینهمه به ما اعتماد به نفس می دهد. با وجود او ما غم از دست دادن رفقایمان را راحت تر تحمل می کنیم. وقتی حمید زنده است، سازمان زنده است. ما همه چیز داریم. این مبارز خستگی ناپذیر و بی باک به ما آنچنان انرژی و شور توانایی می داد که می توانستیم کوه را از جا بکنیم. او چه کسی است که اینهمه نزد رفقا ارج و احترام دارد. انسانی والا که شیفته آزادی و انسانیت است.
حمید را از نزدیک می شناختم. برخوردش را با رفقای دیگر دیده بودم. برخوردش با خودم را هم دیده بودم. زمانیکه موضوعی را تعریف می کردم، سراپا گوش می شد. انزمان من بسیار جوان و کم تجربه بودم. ولی می دیدم که او با چه حوصله ای به حرف های همه ما گوش می داد. معتقد بود که از هر کسی هر چقدر هم جوان و بی تجربه باشد می توان چیزی اموخت. همین خصلت آزادمنشی و تواضع او باعث شده بود که احترام خاصی نزد همه رفقا داشته باشد.
حمید رفقایش را دوست داشت و به سلامتی آن ها بها می داد. یادم هست در سن ۲۰ سالگی در اثر خرابی دندان و فاسد شدن ریشه دندان های بالا، مجبور به از دست دادن ۴ عدد از دندانهایم شدم. وقتی حمید دید گفت رفیق چرا دندانهایت افتاده. تعریف کردم که در اثر خرابی و درد شدید مجبور شدم بکشم. گفت چرا دندان نمی گذاری. من خندیدم. رفیق مسئول ما گفت رفیق محمود، شمسی که بیش از ۶ ماه زنده نمی ماند. ما که قرار نیست بیش از ۶ ماه زنده بمانیم. دندان گذاشتن به چه درد می خورد. ما همه خندیدیم. حمید خیلی جدی به رفیق مسئول ما گفت نه رفیق این درست نیست. برو وقت بگیر. همراه رفیق شمسی به دندانپزشک بروید تا برایش دندان بگذارد. ما هم همین کار را کردیم. بعد که به موضوع فکر کردم دیدم که او چه مسئولانه با رفقایش برخورد می کرد. او مسئولانه به همه جنبه های زندگی چریکی احاطه داشت. بی باکی، شجاعت، سرعت عمل بموقع در برخورد با نیروهای ساواک و شهربانی که کمر به معدوم کردن سازمان بسته بودند باعث شده بود ۱۴بار از زیر تیغ انها بگریزد. بطوریکه برای ساواک یک معما شده بود که چرا نمی توانند او را بچنگ آورند. ساواک و افراد خبره اش از جمله پرویز معتمد در مقابل چالاکی و سرعت عمل و شجاعت حمید احساس حقارت می کردند. بهمین منظور بنا بدستور شاه قرار بر این شد که ساواک با تمام توان وارد عمل شود. همانطور که پرویز معتمد که خود اذعان می کند از سال ۱۳۳۸ در خدمت ساواک بوده و در تعقیب و جنگ و گریز و کشتار رفقای ما و خانه های تیمی تجربه زیادی داشته است، دست بکار می شود و با کمک افراد زیادی طی یک سلسله تعقیب، کنترل و شنود تلفن، عاقبت در ٨ تیر ۱۳۵۵ موفق می شوند در یک جنگ و درگیری، جان حمید اشرف و ۹ رفیق پاک باخته را بگیرند.
حمید چه زیبا زیست و چه زیبا در خاطره ها جاودان شد. این شعر، شرح حال اوست. تکه ای از آن را برای شما می خوانم:
راه من
و اینک پایان تزدیک است
زندگی پرثمری داشته ام
تک تک و تمام آزاد راه ها را عبور کردم
هر انچه که لازم بود انجام داده ام
بدون استثنا چیزی را نادیده نگرفتم
برای هر مرحله برنامه ریزی کردم
من به روش خودم انجام دادم
با تمام تلاش مشکلات را عبور کردم
با تمام آنها روبرو شدم و سر بلند ایستادم
… و
یک مرد به چه کار می آید
چه چیزی بدست می آورد
اگر خودش نباشد پس پوچ و بی ارزش است
هر چیزی را که احساس می کند صادقانه بگوید….
پرونده نشان می دهد ضربات را تحمل کردم
و به روش خودم انجام دادم
آری آن راه و روش من بود.
حمید به روش خود مبارزه کرد و به روش خود تا پای جان ایستاد. به طوریکه دوست و دشمن به او احترام می گذارند.