اشاره: ب – ک از فعالان و مبارزان پیشرو، پرشور و شناخته شده جنبش سندیکایی و کارگری ایران در بیش از شش دهه گذشته است. مناسبت اول ماه مه موجب گردید که به سراغ او رفته و با ایشان به گفتگو بنشییم. هدف اصلی از این گفتگو انتقال تجربیات این فعال مبارز و پیشرو به نسل حاضر فعالین جنبش سندیکایی و کارگری ایران بوده است. وی در این مصاحبه از وضعیت اجتماعی و معیشتی کارگران در دوره های گذشته ، از مبارزان سرشناس این جنبش که هم رزمان او بوده اند و از دستاوردها، کامیابی ها و عدم کامیابی های جنبش سندیکایی با خوانندگان کار سخن خواهد گفت. به علت طولانی بودن این مصاحبه ما آن را در چند شماره کار درج خواهیم کرد. با تشکر از کلیه کسانی که امکان این مصاحبه را فراهم کرده و یا در این مصاحبه ما را یاری کرده اند.
# # #
بعد از این که من به تهران گریختم پلیس و ساواک در خوزستان حمله می کنند و عده زیادی را که سابقه توده ای و یا فعالیت سندیکایی داشته بازداشت می کند، اما هیچ یک از این ها جزو کسانی نبودند که با من ارتباط داشتند. تنها یک نفر از کسانی که با من ارتباط داشته پس از دستگیری ها دچار ترس می شود و خودش می رود و چیزهایی را به پلیس می گوید. رفیق ((ن)) را که من قبلا به او هشدار داده و او را از ارتباط با افراد مشکوک برحذر کرده بودم را گرفتند و به جرم گرفتن پول و داشتن ارتباط با دکتر رادمنش به ١٢ سال زندان محکوم کردند. من خیلی محتاط بودم و به آسانی سرنخ به کسی نمی دادم. به عنان مثال در زمانی که مشغول سازماندهی فعالیت سندیکایی بودم روزی رفیق کارگری که از قضیه بو برده بود به سراغ من آمد و گفت رفیق ((ب)) شنیده ام که خبرهایی هست ، اگر چیزی هست ما را هم بی خبر نگذار. من به تندی جواب دادم که پسر برو به مادر و خواهرت رسیدگی کن. فعلا هیچ خبری نیست ، بعدا که ماجرای دستگیری ها پیش آمد شنیدم که این رفیق گفته بود خدا پدر (ب) را بیامرزد که مرا درگیر این قضیه نکرد والا من هم می بایستی الان در زندان باشم ، در کار مخفی آنچه که اهمیت دارد سازماندهی است و به حرکت درآوردن غیرمستقیم کارگران لذا باید از جمع آوری افراد و گسترده کردن شکبه اکیدا پرهیز کرد زیرا که امکان لورفتن را افزایش می یابد. در آن موقع چون ما در آغاز کار سازماندهی و احیا مجدد فعالیت سندیکایی بوده از عضوگیری گسترده پرهیز می کردیم زیرا نمی خواستیم که هم کارگران فعال را گرفتار کنیم و هم شبکه را در معرض تهدید پلیس قرار دهیم. بعدا شنیدم که این رفیق را پلیس بازداشت می کند و به زندان انفرادی منتقل می کند اما چون در واقع امر نه من چیزی به او داده بودم و نه او اطلاعی از کم و کیف فعالیت ما داشت چیزی از او دستگیر پلیس نشد. واقعا تجربه ماها در آن زمان کم بود، مثلا رفیق دیگری را در همان ارتباط که با رفین (ن) تماس داشت بازداشت می کند که این رفیق به خاطر سادگی در جواب پرسش بازجو که از او پرسیده بود برای چه به خرمشهر رفته بودی ؟ می گوید رفته بودم بپرسم چه خبر است ؟! که خوب این پاسخ سرنخی می شود برای پلیس. این رفیق بعدا گفت که پس از دادن این جواب به بازجو، بازجو به او گفت پس اگر تو کاری به این کارها نداشتی ، برای چه رفته بودی ببینی در آنجا چه خبر است ؟!
س – شما کی بازداشت شدید؟
ج – یک سال بعد. یک سال بعد در تهران. من یک روز در خیابان سعدی شمالی در پیاده رو مشغول رفتن بودم که به ناگهان ماموران ساواک که با تاکسی مشغول گشت زنی بودند با فریاد آی دزد آی دزد به طرف من هجوم آوردند و مرا بازداشت و با خود بردند.
س – چرا با تاکسی ؟
ج – تاکسی پوشش بود، و آی دزد، آی دزد هم برای این بود که بازداشت مرا توجیح کنند. بعدا متوجه شدم که شخصی به نام حامی بود که قبلا فعالیت سیاسی داشت ، اما رفته بود و پلیس شده بود و آن روز مرا در خیابان دیده بود و شناسایی کرده بود، خلاصه ما دوباره بازداشت شدیم و از زندان قزل قلعه سر درآوردیم.
و دوباره روز از نو روزی از نو. وقتی که وارد دفتر زندان شدیم حامدی که در آنجا ساقی بود، روی به من کرد وگفت تو کجا این جا کجا؟ و من پاسخ دادم اینجا برای من آشناست. من قبلا هم اینجا بوده ام و خطاب به وی گفتم فلان فلان شده اگر بیرون گیرم بیافتی شکمت را پاره می کنم و او در جواب من گفت حالا که گذشت.
س – حامدی را از کجا می شناختی
ج – او قبلا عضو شورای شهر آبادان بود و مرا به خوبی می شناخت. پس از این که وارد زندان شدم بعد از بازجویی اولیه مرا به یک سلول انفرادی که بدترین سلول آنجا بود منتقل کردند. مقامات زندان از این سلول که بغل توالت بود برای تسلیم زندانیان استفاده می کردند. می گفتند سرهنگ جلالی که در آن موقع مسئول زندان بود خودش شخصا به دیدار زندانیانی که در این سلول زندانی بودند می رفت تا شاهد درهم شکستن و تسلیم آن ها باشد، اما من در این سلول شش ماه به سربردم بدون این که اظهار ندامت و ناراحتی کنم و در طول آن مدت توانستم هم با زندان عمومی و هم با سلولی که یک افسر را در آن ها به عنوان جاسوس زندانی کرده بودند تماس برقرار کنم. سرانجام پس از شش ماه سرهنگ جلالی دستور داد که مرا به زندان عمومی منتقل کنند. در زندان عمومی علاوه بر رفیق (ن)، رفیق شناسایی را هم ملاقات کردم. او در آن زمان می گفتند که ضعف نشان داده ، اما من چون او را می شناختم و از ماجرای فعالیت های او اطلاع داشتم. می دانستم که قضیه او چیز دیگری بود، ضعفی در کار نبود. شناسایی اگر می خواست ضعف نشان دهد عده ای نظامی را می بایستی لو داده باشد چون او آن ها را می شناخت. اما او این کار را نکرده بود. به برخی از فعالیت های خود اعتراف کرده بود که فعالیت های دیگری را بپوشاند و افرادی را که با او مرتبط بود مصون نگاه دارد. وقتی من وارد زندان عمومی شدم او بایکوت بود، اما من این بایکوت را شکستم ، زیرا که می دانستم او شایسته بایکوت نبود.
س – در زندان آیا افراد دیگری از فعالین جنبش سندیکایی آن دوران نیز بودند؟
ج – بله علی امید و تقی باقری هم بودند، بچه های دیگر هم بودند. بعد از یک ماه ماها را به زندان قصر منتقل کردند، من با علی امید در شماره سه زندان قصر هم بند بودم ، در زندان موقت هم با تقی باقری هم بند بودم. اکثر زندانیان بند ٣ قصر توده ای بودند. عده ای افراد عادی بیشتر در میان ما بودند. به هر حال پس از مدتی محاکمه من شروع شد. اما چون مدرکی در دست می داشتند. سرانجام پس از مدتی مرا آزاد کردند. جالب این که آقای شهریار، حتی به برادر خودش نیز رحم نکرده بود و علاوه بر کارگران شیرازی و خوزستانی برادر خودش را نیز لو داده بود. او که نامش حسین شهریاری بود سه سال در آن دوره در زندان به سر برد. شهریاری حتی بعد از آن که چهره اش برای همه شناخته شد بازهم دست بردار نبود، و پیوسته سعی می نمود که دوباره در میان ما نفوذ کرده و اطلاعات به دست آورد. او پس از افشای چهره واقعی اش رئیس کشتیرانی آریا به عهده گرفته بود. روزی رفیقی را که هنوز گویا از ماهیت او باخبر نبود و یا شاید اگر بود با او همکاری می کرد مجددا به سراغ ما فرستاد. اما ما به او جواب سربالایی دادیم و به او بیشتر هشدار دادیم که مراقب رابطه خودش با شهریاری باشد. برادرم که برای بدرقه این شخص به گاراژ تی بی تی فیشرآباد تهران رفته بود تعریف می کرد که عباس شهریاری در حالی که عینک دودی به چشم داشت به ملاقات این رفیق آمده بود. گویا قول قرارهائی از قبل را هم گذاشته بودند. اما خوشبختانه ما این بار هم از افتادن در این دام نجات یافتیم.
در دوران انقلاب مجددا فعالیت سیاسی و سندیکایی در بین کارگران خوزستان شروع گردید و این فعالیت ها بتدریج اوج گرفت ، در دوران انقلاب به غیر از حزب توده ایران سازمان های دیگری مثل چریک های فدایی ، مجاهدین و بعدا پیکار هم وارد عرصه کار و فعالیت سندیکایی شدند. چریک ها ستادی را تشکیل دادند، عده ای نیز رفتند و سندیکای کارگران پروژه ای را سازمان دادند. خیلی از کسانی که قبلا توده ای بودند حالا با چریک ها همکاری می کردند. من در آن زمان که ستاد چریک ها تشکیل شده بود چون گردانندگان ستاد را می شناختم به سراغ آن ها رفتم و آن ها را تشویق می کردم که به جای کار ستادی کار سندیکایی بکنند و حتی روزی به یکی از مسئولین اصلی ستاد که رفیقی به نام ن – خ بود پیشنهاد کردم که ستاد را منحل کرده و کارگران را تشویق به تشکیل سندیکا و شرکت در فعالیت سندیکایی بکند اما ن – خ ضمن رد پیشنهاد من گفت ما بازوی مسلح خلق هستیم و خلاصه به شکلی فعالیت سندیکایی را تحقیر می کرد و یا لااقل اهمیتی برای آن قائل نمی شد، خوب البته این رفیق الان دیگر خیلی تغییر کرده است. با دست اندرکاران و فعالان سندیکایی کارگران پروژه ای هم زیاد صحبت می کردم و سعی می کردم که تجربیات خودم را در اختیار آن ها قرار دهم. آن ها هم که بعضی هایشان پیکاری بودند اندیشه و برداشت های خطایی نسبت به فعالیت سندیکایی داشتند و تحت نام سندیکا بعضی اوقات کارهایی می کردند که با فعالیت سندیکایی مغایرت داشت.
س – از مبارزان جنبش سندیکایی قبل از انقلاب کمی برایمان بگویید.
ج – بعد از کودتای ٢٨ مرداد وقتی که دوباره زندانی شدم در زندان مدتی را با تقی باقری هم بند بودم و ما اغلب با یکدیگر درباره مسائل سندیکایی و کارگری گفتگو می کردیم. پس از کودتا عده ای راجع به مخفی کردن فعالیت شورای متحده صحبت می کردند. تقی با این فکر و ایده مخالف بود و می گفت که سندیکا و اتحادیه را نمی توان مخفی کرد و اگر چنین کنید این ها فلسفه وجودی خودشان را از دست می دهند. من هم با او در این باره هم نظر بودم. مشکلی که در زمان تشکیل شورای متحده مرکزی وجود داشت این بود که تشخیص رهبران حزبی و سندیکایی از یکدیگر غیرممکن بود. باقری معتقد بود که این ها باید اصلاح شوند. باقری یک رهبر سندیکایی محبوب و برجسته بود. من یک بار که برای آموزش یک دوره سندیکایی در فدراسیون جهانی سندیکایی اعزام شده بودم همین نظر و دیدگاه را در آنجا مطرح کردم. لوسائیان دبیر وقت فدراسیون و ایرج اسکندری نماینده شورا در فدراسیون بیشتر در این باره با من هم رای و نظر بودند و تایید می کردند که نظر تقی باقری صحیح بوده است. علی امید هم اعتقاد شدیدی به اصول کار سندیکایی داشت. به همین دلیل پس از آن که امید، به اتفاق ، کاوه ، نجفی ، منوچهر معلم و تربیت به آبادان آمدند. اولین اقدامی که کردند سندیکایی مرکزی را بوجود آوردند که در مراحل اولیه شکل گیری بین ٢۵ – ٢٠ اتحاد را متحد می کرد تا زمانی که امید این اتحادیه را رهبری می کرد ما توانستیم خواسته های زیادی را مطرح و آن ها را تحمیل کنیم ، کار سندیکاها در این دوره واقعا مفید بود.
و ما توانستیم در آن موقع حقمان را بگیریم ، به نظر من این پیروزی ها که در آن زمان به دست آوردیم مدیون افرادی مثل امید، باقری و سایر رهبران فعال و به نام جنبش سندیکایی بود. بعد از این که فعالیت های سیاسی و سندیکایی و سندیکاها سرکوب شدند ما دیگر هرگز نتوانستیم سندیکاها و اتحادیه های با آن کیفیت که داشتیم بوجود آوریم. پس از سرکوب اتحادیه های قلابی بوسیله مقامات دولتی و بختیار بوجود آمدند و همه ساله کسانی را به عنوان نماینده به ژنو و خارج می فرستادند که همگی فرمایشی بودند. البته اجازه هم نمی دادند که کارگران حتی عضو اتحادیه هایی که خودشان بوجود آورده بودند بشوند. زیرا که از پیوستن کارگران به این اتحادیه ها هم وحشت داشتند و می ترسیدند که کارگران بیایند، یا ماهیت آن را تغییر دهند و یا با الهام از آموزش و تجربه ای که بدست می آوردند اتحادیه های مطلوب خود را بوجود آورند. خلاصه سخن این که این اتحادیه ها تنها در نام وجود داشتند و با آن ها و به نام کارگر هر کاری که می خواستند می کردند و اعتراض کسی هم به جایی نمی رسید. درست مثل الان و درست مثل خانه کارگر که عمومیت پیدا نکرده و به صورت دکور وجود دارد. آن موقع هم همین طور بود. پس از انقلاب هم اکثر کسانی که فعالیت سندیکایی را شروع کردند افراد سیاسی بودند. مثلا اکثر بنیان گذارن انجمن همبستگی در تهران که من عده زیادی از آن ها را می شناختم بیشتر افراد سیاسی بودند تا سندیکایی و تشکلی بود که از بالا شکل گرفته بود. در سال های اول پس از انقلاب که شعار افزایش تولید مطرح بود من جزو کسانی بودم که مخالف این شعار بودم و می گفتم ما نه دولت را در دست داریم که بخواهیم شعار افزایش تولید بدهیم ، و نه حتی سندیکاها را به رسمیت می شناسد که این ها بروند با دولت و کارفرمایان مذاکره کرده و با گرفتن امتیازهائی به نفع کارگران متقابلا تولید را بالا ببرند. از همه این ها گذشته اصولا افزایش تولید و ساعت کار شعار جنبش سندیکایی نیست ، شعار جنبش سندیکایی می بایستنی کاهش ساعت کار و افزایش دستمزد باشد. حسن حسین پور هم سندیکالیست ورزیده ای بود و سابقه درخشانی در فعالیت سندیکایی داشت. حسین پور واقعا یک رهبر و فعال محبوب هم بود، یک بار فکر می کنم در سال ١٣٢۵ بود که او را بازداشت کردند و به زندان احمدآباد بردند. در آن زمان زندان احمدآباد پر بود از افراد شرور و لومپن ، حسین پور را نیز بردند و به همراه این افراد در آنجا حبس کردند. اما حسین پور آن چنان تاثیری در زندان گذاشت که عده ای از این افراد بعدها تبدیل به فعال سیاسی شدند. تاثیرات تعیین کننده حسین پور باعث گردیده بود که حکومت حتی نتواند گروه نیمه فاشیستی سومکا را که برای مقابله با فعالیت های حزب توده و سندیکاهای کارگری بوجود آورده بودند در آبادان پابگیرد.
س – گفته بودید که مایلید در پایان کمی بیشتر راجع به علی امید و تقی باقری و خاطراتی که از آن ها دارید صحبت کنید.
ج – بله ، با کمال میل. من هم در قزل قلعه و هم در زندان قصر با امید هم بند بودم. امید ٢٢ سال از عمر خود را در زندان گذرانید. یک بار او را آن قدر شکنجه کردند که به جای رضاخان ، بگوید رضا شاه ، اما او هرگز این کار را نکرد.
س – علی امید اهل کجا بود؟
ج – امید، بلوچ بود.
تنها دارایی امید چند درخت خرما بود که به ارث برده بود، اما همین چند درخت را رفته بخشیده بود. امید علاقه بسیار زیادی به کمونیست و شوروی داشت. یک بار هم پس از کودتا سعی کرده بود که به شوروی برود اما دستگیر شده بود. امید پس از آن که از زندان آزاد شد، به خاطر دوستی که با دکتر هشترودی داشت در حمام سونای هشترودی به عنوان صندوق دار کار می کرد. ولی پولی را که می گرفت ، به سه قسمت تقسیم می کرد. یک قسمت را به خانواده پرجمعیتی که نام این خانواده را قشون گذاشته بود می داد، قسمت دیگری را به رفیق از کارافتاده اش و قسمت سوم را هم به پسرش یوسف می داد. این مرد کوتاه قد، سیه چرده بلوچ که سر و وضعش را هم همیشه مرتب و تمیز نگاه می داشت زبان ترکی را بیشتر به مانند زبان مادرش صحبت می کرد. سرانجام پس از دست و پنجه نرم کردن با یک بیماری در خانه رفیق هم رزمش علی شناسایی که او نیز یکی از برجستگان جنبش سندیکایی است با زندگی وداع کرد.
تقی باقری رهبر سندیکای کارگران دخانیات بود. تقی تیپ بسیار مردمی داشت و از نفوذ و وجهه زیادی در میان کارگران و مردم برخوردار بود. تقی پس از آن که از زندان آزاد شد، به قزوین تبعید شد وقتی با خانواده ما رفت و آمد داشت و ما اغلب به اتفاق مظاهری که او هم یک سندیکالیست برجسته بود و رفقای دیگری مثل سلمان پور و دیگران دسته جمعی به شمال می رفتیم ، به قول معروف هم فال بود و هم تماشا، هم دور هم بودیم ، هم با یک دیگر بحث و گفتگو می کردیم. تقی ازدواج نکرده بود و او هم مانند علی درآمد خود را به دیگران کمک می کرد. من تعجب می کنم که چرا حتی پس از انقلاب افرادی مانند علی امید و تقی باقری که جزو بهترین رهبران جنبش سندیکایی و کارگری ایران بوده اند گمنام باقی مانده اند و شماها اسمی از این دیدارها نیاورده اید.
س – درباره اعتصاب دخانیات که به وسیله باقری هدایت و رهبری می شد کمی برایمان بگویید.
ج – این اعتصاب در زمان تیمور بختیار بود، تاریخ ها را ممکن است کمی نادقیق بگویم. شما لطفا دقت کنید. اعتصاب در محل دخانیات بود. این اعتصاب یکی از آن اعتصاباتی است که مورد پشتیبانی مردم قرار داشت و حتی وقتی که کارگران در محاصره نیروهای نظامی بودند مردمی که نمی توانستند کمک ها و خود را به کارگران برسانند. آن ها را از بیرون به داخل دخانیات پرتاب می کردند. پس از آن که ماموران نظام نتوانستند این اعتصاب را که خیلی خوب توجیه و سازماندهی شده بود درهم بشکنند. تیمور بختیار که فرمانده حکومت نظامی بود دستور می دهد که باقری را دستگیر کنند و به نزد او ببرند. وقتی که باقری را پیش بختیار می برند او با مشاهده مرد کوتاه و نحیفی که در مقابلش ایستاده حیرت زده می شود و فریاد می زند تقی باقری این است. بختیار تصور می کرد کسی که جرات کرده تا در مقابل او و نظامیان بایستد می بایستی کسی مثل کوه باشد. و به واقع بختیار اشتباه نکرده بود. تقی به مانند یک کوه استوار بود و جنبش کارگری ایران به رهبری مانند او نیاز دارد. در زندان هم هر کاری کردند تا از او تنفرنامه بگیرند اما او می گفت اگر همه عمرم را مجبور باشم در این جا بگذرانم تنفرنامه نمی نویسم. در آن موقع ، وارطان هم در آنجا زندانی بود ه مدتی بعد در اثر شکنجه کشته شد.
تقی باقری سرانجام به هنگام یک عمل جراحی در بیمارستان با زندگی وداع کرد. مراسم یادبود تقی با شکوه فراوان که بیشتر شبیه به یک میتینگ سیاسی بود برگزار شد، علاوه بر کارگران دخانیات که با چندین اتوبوس برای تجلیل از رهبرشان به ابن بابویه آمده بودند عده زیادی از فعالین سیاسی و اجتماعی نیز در این مراسم شرکت داشتند.
س – شما به چه جرمی زندانی شده بودید؟
ج – به جرم این که با عده ای از رهبران سندیکاها و اتحادیه های آن دوره به دعوت فدراسیون سندیکای جهانی به مجارستان سفر کرده بودم. شورای متحده مرکزی عضو فدراسیون بود و در آن زمان مرکز فدراسیون در مجارستان بود. به هنگام بازگشت همگی ما را در لبنان بازداشت کردند و با یک هواپیمای نظامی به تهران فرستادند. وقتی که به تهران رسیدیم همه ما را از فرودگاه ، یک سر، به زندان بردند.
س – به چند سال زندان محکوم شدید؟
ج – پنج سال
س – با تشکر از وقتی که برای این مصاحبه در اختیار ما قرار دادید
این مصاحبه کمی خلاصه شده است