کار ما شاید اینست
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
(سهراب سپهری در غم اعدام خسرو گلسرخ
تعجب کردم از الم شنگه ی خانم شکوه میرزادگی(*) در برخورد به واژه ی «تواب» که از زمانهای دور در فرهنگ ما آمده و رایج بوده، و مربوط به این یا آن حکومت مستقر در ایران نیست.
تواب در فرهنگ دهخدا «نعت است از توبه بمعنی بازگشتن از گناه» یعنی صفت شخص توبه کار. و سعدی، بزرگ ما می گوید:
ای که پنجاه رفت و در خوابی / مگر این پنج روزه دریابی (… )/ غیب دان و لطیف و بی چونی / سترپوش و کریم و توابی.
آقای شاکری زند، که نه ایشان را با شما کاری بوده و نه خود را با هرکسی طرف می کنند، روی سخنشان با شما نبوده است که مقاله ی ایشان را بهانه ای برای یک تمرین ناموفق ادبی کرده، به دستاویز واکنش، لحن اهل غوغا را برگزیده اید؛ مگر نه آنکه ایشان در مقاله شان، باعنوان «یکی از پرگویی های کاشف “سکولاریسم نو”» در یک جمله فقط نوشته اند:
«حتی به مناسبات خصوصی او نیز، یعنی این که وصلت وی با یک “تواب” دوران ساواک که در جریان محاکمه ی گروه گلسرخی در تلویزیون شاه اظهار ندامت کرده بود، و اینکه اینگونه روابط نشانی و کنایه ای از وصلتی سیاسی با قدرت زمانه بوده باشد، کاری نداریم.»
و این تمام آن چیزی است که در این مقاله در باره ی «رابطه ی اجتماعیِ» آقای نوری علا نوشته شده است، نه یک کلمه بیشتر! آخر، اگر ایشان را با شما کاری بود و قصد برخورد به شخص شما را داشتند مگر گفتنی در پرونده ی شما کم بود؟
در آنچه هم درباره ی برخورد جهال بعضی ناحیه های تهران به یکدیگر نوشته اید نیز ظاهراً به امثال شعبان جعفری ملقب به تاجبخش، طیب حاج رضایی، رمضان یخی، ملکه ی اعتضادی و پری آژدان قزی، این «انقلابیون» روز ۲۸ مرداد نظرداشته اید که خود و خلقیاتشان با دیکتاتوری پهلوی و کارگزارانش چون شما بیشتر سنخیت داشته اند و دارند تا با مخالفان شناخته شده ی آنها.
و درست از این روست که حال شما، و واخورده های عامی و بدزبان دوران پهلوی که با استفاده از مواهب دموکراسی غربی، بجای ستایش همین دموکراسی، بدون احساس کمترین شرمی همچنان به ستایش جنایات یک دیکتاتوری شکست خورده مشغول اند، ناگهان«کشف» کرده اید که روابط اجتماعی «تابو» محسوب می شود و بر سر آن این الم شنگه را براه انداخته اید. اینکه این کار شما از روی جهل سیاه باشد یا تجاهل متقلبانه، در هرحال فقط برای افراد نادان وهوراکشی مانند خودتان کارگراست نه برای مردمان آگاه از حقایق تاریخی که سابقه ی مزدوری در آن دستگاه فاسد را نداشته اند.
واساساً این حساسیت به آنچه که عوام الناس امور «ناموسی» می نامند و تابو ساختن از آن نیز خود به «فرهنگ» لوطیان و جهال تعلق دارد، نه به تاریخ و روشنگری سیاسی و امور و فعالیت های مربوط به آنها؛ و این نکته بسیار جالب است که شما چه طبیعی و خوب به یاد این اعتقادات لوطیان افتاده و به سراغ آن رفته اید، و در عین حال هم چه ساختگی و تصنعی بدان متوسل شده اید!
مردم منصف و آگاه می دانند که در تاریخ نویسی و تفحص سیاسی برای کشف حقیقت هیچ تابویی وجود ندارد؛ اگر جز این بود نه کسی باید درباره ی تبهکاری های اولمپیاس مادراسکندر مقدونی چیزی می نوشت، نه درباره ی پاپ بورژیا، موسوم به الکساندر ششم، و روابط مشکوک او با دختر نامشروعش لوکرس بورژیا؛ نه درباره ی روابط مهد علیا مادر ناصرالدین شاه با نمایندگان انگلستان، دلباختگی او به امیرکبیر، و تحریک پسرش ناصرالدین شاه به قتل امیر؛ نه درباره ی خیانت و فساد اخلاق اشرف سوادکوهی ملقب به پهلوی، خواهر والاگهر شاه که نه تنها همچون یک کارگزار سی آی اِی در کودتای ۲۸ مرداد شرکت داشت، و چند تن از «دوستانش» را هم به نخست وزیری کشور رسانید، که آوازه ی مفاسدش در همه جا پیچیده و تشت رسوایی اش از بام افتاده بود نمی بایست کسی کلامی به زبان می آورد، همچنان که درباره ی مادر بدنام شاه، که از مظاهر فساد دربار پهلوی بود.
بنا بر قیافه ی مظلوم نمایی که برای هتاکی به ما گرفته اید همه ی این حقایق نه سیاسی و تاریخی، که، به قول شما و فوج کامنت نویسان حرفه ای شما، تابوهای «ناموسی» بوده است. در این بی فرهنگی زننده ی شما زن می تواند در همه کاری مشارکت داشته باشد جز در مسئولیت کارهایش.
آیا این خود بدترین شکل عقب ماندگی و بزرگترین اهانت به مقام زن نیست که در پاسخ به مسئولیت هایش، به بهانه ی تابو بودن روابط اجتماعی، صغیر یا در ردیف محجورانِ غیرمسئول شمرده شود. مگر همان دیکتاتوری آریامهری نبود که برای نخستین بار مجازات اعدام برای زنان را در قانون مجازات ایران وارد کرد و این حرمت نسبت به زن در مجازات اعدام را شکست بطوری که آخوندهای دستپرورده ی شاه که دیکتاتور سی وهفت سال گردنشان را مانند شما کلفت کرده بود بعداً آنگونه به جان زن ایرانی افتادند. چنین دلیل تراشی های مضحکی در هیچ جای دنیا وجود ندارد چون خریدار ندارد.
امروز در هرجای دنیا کسانی که برای پوشاندن گناهان خود به چنین شگردهایی متوسل شوند رسواتر و بی آبرو تر می شوند؛ تنها شما و دسته ی کامنت نویسان بسیار تربیت شده شما، هستید که ملت ایران را چنان ابله تصور می کنید که هنوز می خواهید با وقاحت هر ادعای پوچ و بی مقداری را به خورد مردم بدهید. حیرت انگیز است که هنوز نفهمیده اید که علی رغم جنایات آخوند جماعت اینگونه ترهات دیگر در جامعه ی ایران خریدار ندارد. جز آنکه بر سعدی آفرین و درود فرستیم که از امثال شما چندان دیده و کشیده بود که فرمود: با سیه دل چه سود خواندن وعظ / نرود میخ آهنین در سنگ!
آش نخورده و دهان سوخته
هیچ انسان شرافتمند و عاقلی، بخصوص اگر از ابتدای کار ریگی به کفش نداشته باشد، حاضر به لو دادن دوستان خود وهمکاری با دشمن نیست مگر آنکه آن دشمن، اینجا ساواک، با زیر فشار گذاشتن و شکنجه، شخصیت و جان او را خرد و له کند. و اگر خانم میرزادگی دوستانش را لو نداده باشد، چرا باید شرمسار باشد و نیاز به معذرت خواهی داشته باشد، و چنانکه گویی بار نخست است که به این سابقه ی او اشاره می شود، تظاهر به سراسیمگی کرده، با هو و غوغا چنین وانمود کند که به وی شدیداً برخورده و بکوشد تا ثابت کند که تواب نبوده و توابی نکرده است.
حال معلوم نیست که اگر خانم میرزادگی خسرو گلسرخی را لو نداده و یا در طرح گروگان گیری پهلوی ها شرکت نداشته، پس چرا اینطور که می نویسد، بوسه بر گونه ی شاهزاده رضا زده و از او پوزش خواسته است و حتی مایل است همین کار را نیز با شهبانو انجام دهد. آخر چرا ؟ از چه چیز شرمنده است؟ از “آش نخورده و دهان سوخته.” یا اینکه کوچکترین شانسی در بازگشت خانواده ی سلطنتی می بیند و می خواهد از اغیار عقب نیفتد؟
و راستی چرا از خانواده ی مردانی که در اثر وادادگی و اعترافات او اعدام شدند بازدید نمی کند. و دسته ای از گلسرخ برای همسران گلسرخی و کرامت دانشیان نمی برد و بوسه ای بر گونه ی دامون، پسر خسرو گلسرخی نمی زند.
محبوبیت گلسرخی و دانشیان ترس ساواک را برانگیخت و به تکاپو افتادند تا شاید در آخرین لحظات در آنها رسوخ کنند. پیشنهاد شد که از شاه تقاضای عفو کنند. اما آن دو فقط پوزخند زدند.
خسرو گلسرخی در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به اتهام واهی شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی، علیرغم اینکه به خاطر بودن در زندان ساواک آریامهری هرگز نمی توانست چنین کاری را انجام دهد، و صرفاً به خاطر دفاع از عقایدش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در میدان چیتگر تیرباران شد.
خسرو گل سرخی در دادگاهگفت: “من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم، و حتی برای عمرم… آری من برای جانم چانه نمیزنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم…من از خلقم جدا نیستم“
او و دانشیان در قطعه ۳۳ بهشت زهرا به خاک سپرده شدند که محل دفن بسیاری از کسانی است که در مبارزه با دیکتاتوری پهلوی جان باختهاند.
او در وصیت نامه اش می نویسد :
«من یک فدائی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میکنم. و شما آقایان فاشیست ها که فرزندان خلق ایران را بدون هیچگونه مدرکی به قتلگاه می فرستید، ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمی خیزد و روزی قلب شما را خواهد شکافت.
شما ایمان داشته باشید که حکومت غیرقانونی ایران که در ۲۸ مرداد به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده های ستم کشیده ایران واژگون خواهد شد.
ضمنا“ یک عدد حلقه پلاتین(طلای سفید) و مبلغ یک هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند.»
در سالهای پس از اعدام گلسرخی، شاعران از اینکه اشعارشان را به کلماتی چون «گل» تقدیم کنند، توسط ماموران سانسور حکومت شاه، منع شدند و استفاده از کلماتی چون «گل سرخ»، «شقایق»، «حصار» و یا «دیوار» یا هر واژه دیگری که میتوانست به گلسرخی اشاره داشته یا بر «مقاومت» دلالت داشته باشد، در آثار نوشتاری ممنوع شد.
اسناد و مدارک و شواهد بسیاری موجود است که همه و همه از تسلیم و اعترافات خانم میرزادگی علیه گلسرخی و دانشیان حکایت دارد.
خانم عاطفه گرگین*، همسر خسرو گلسرخی در مصاحبه ی سال گذشته با صدای آمریکا می گوید:
«…نمایشی بود که ساواک درست کرد… در شهریور ماه یک عده را گرفتند، از همین گروهی که می خواستند کارهایی انجام دهند، حالا جدی بود یا شوخی. بعد یکی از این افراد، خانمی که همکار خسرو گلسرخی در روزنامه کیهان بوده، یک تک نویس هایی برای خسرو می کند و در واقع به اعتراف های او، خسرو گلسرخی را از زندان قصر می برند در اوین و می بندند به این گروه…»
روایت آقای عباس سماکار** ، یکی از افراد گروه چنین است:
«ماجرا از این قرار بود که دو سال قبل از اون، یعنی در سال پنجاه، خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم و شکوه فرهنگ، در ارتباط با هم طرح اعدام شاه رو می ریزند و بعد از یک مدت شناسایی و سنجش امکاناتشون پی می برن که این طرح اصلا عملی نیست و بی نتیجه ولش می کنند. بعد هم خسرو و منوچهر و یکی دو نفر دیگر در بهار سال پنجاه و دو دستگیر می شن یعنی دو ماه قبل از این که من و علامه زاده چنین طرحی رو شروع کنیم.»
«اما شکوه فرهنگ پس از دستگیری مثل ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و ایرج جمشیدی فورا تسلیم ساواک شد و حتی برای خوش خدمتی ماجرای طرح اعدام شاه رو در دو سال پیش از اون که ساواک روحش هم خبر نداشت لو داد و به این ترتیب پای خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم رو به این پرونده گشودند… به همین دلیل هم طرح ترور شاه حتی غلیظ تر از طرح گروگانگیری در روزنامه ها اعلام شد و مرکز این نقشه ها جلوه داده شد و گلسرخی و مقدم را هم جزو اعضای ردیف دوم و سوم پرونده قرار دادند. یعنی من که قرار بود به عنوان عامل اصلی عملیات رو انجام بدم و شکوه فرهنگ و مریم اتحادیه که قرار بود مهناز پهلوی رو گروگان بگیرن در ردیف بالاتر پرونده قرار گرفتند.»
چه کسی خسرو گلسرخی را به ساواک لو داد؟، لغت نامه دهخدا***
ماجرا از این قرار بود که در سال ۱۳۵۰، «خسرو گلسرخی» به همراه «عاطفهٔ گرگین» (همسرش) و «شکوهمیرزادگی» (یا شکوه فرهنگ) که هر سه برای روزنامهٔ یومیه «کیهان» کار میکردند، بهمراه چند نفر دیگر، محفلی را شکل داده و سعی میکنند تا «محمد رضا پهلوی» را ترور کنند. «شکوه میرزادگی» از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشته، در جریان رفت و آمدها و محلهای که شاه در آنها اقامت میکرده، قرار میگیرد و اطلاعات جمع آوری شدهاش را در اختیار گروه قرار میدهد. طرحهای ابتدایی متفاوتی ریخته میشود، ولی از آنجایی که هیچ یک از آنها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی میشود.
گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی میافتند، البته این بار بدون حضور «شکوه میرزادگی». اعضای این گروه یعنی «خسرو گلسرخی»، «عاطفه گرگین» و «منوچهر مقدم سلیمی» همگی در همان ابتدای شکلگیری گروه، در بهار ۱۳۵۲، دستگیر میشوند.
به گزارش پارسینه****
«شکوه میرزادگی بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و همکاری های خود با ساواک را ادامه داد و در شمار افرادی چون پرویز نیکخواه قرار گرفت و سردبیری نشریه “تلاش” را بر عهده گرفت.»
«بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند ۱۳۵۷ شکوه میرزادگی که قصد خروج از کشور را داشت، توسط پاسداران انقلاب موقتا بازداشت شد، و به نوشته روزنامه اطلاعات، در فرودگاه مهرآباد شکوه فرهنگ معروف به شکوه میرزادگی دستگیر شد.»
روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.
روزنامه اطلاعات نوشت:
«به شکوه فرهنگ این اتهام زده شده است که خسرو گلسرخی، دانشیان و یارانشان را به مأموران ساواک لو داده بود.»
دوستی می گفت گلسرخی از آن جهت هنوز در میان مردم قابل احترام است که در کار خود صداقت داشت و صداقت گوهری است که در بازار مکاره ی امروز بهایی بیش از حد تصور دارد .
پس اکنون دیگر اصرار و ابرام خانم شکوه میرزادگی در عدم مسئولیت در لو دادن خسرو گلسرخی و مقصر نبودن در اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، و عدم همکاری فعالانه با دیکتاتوری سابق و ساواک قابل پذیرش نیست.
شکوه میرزادگی در دادگاه گفت: “…ولی من اقرار می کنم آن قدر شرمسارم که کلامی پیدا نکنم تا پوزشی باشد از اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر، رهبر واقعی مردم وطنم.”
ما نه منکر آنیم که می توان اشتباه کرد و نه اینکه اصل اشتباه امری است طبیعی که پس از وقوف به آن شخص می تواند راه درست تری در پیش گیرد؛ و این برای هر کس می تواند رخ دهد. اما، این یک چیزاست و بعد از آن به همان شکنجه گران پیوستن و، علاوه بر همکاری در زندان، تازه در بیرون از زندان نیز به اصطلاح برایشان خوشرقصی کردن چیز دیگری؛ چه درست است این حکمت مردم که می گویند «تب تند عرقش زود در می آید»، وانگهی، چه بسا که در مورد این نویسنده ی بی استعداد هم عرق و هم تبش، هر دو، از نوع تمارض بوده باشد.
گویی با دایر کردن چند سایت اینترنتی، که امروز از هر دانش آموزی که چند عکس خود از دوران کودکی را در سایت بگذارد و آن را با خودستایی پرکند ساخته است، امر بر خانم شکوه میرزادگی و آقای اسماعیل نوری علا مشتبه شده، تا آنجا که ایندو جبهه ملی ایران و اعضای آن را نیز، همچون دیگر گروه های سیاسی که با آنان توافق و همکاری ندارند، در عالم خیال رقیبی برای خود به حساب آورده اند!
از سرکینه وعنادی که شبیه آن تنها در عوامل رژیم سابق دیده شده از هر راه و به هر وسیله سعی می کنند ضمن مداخله در بحث های داخلی آنان و شیطنت و تفتین این افراد و این سازمان را تخطئه کرده با نوشتن مطالب توهین آمیز آنان را تحقیر و بدنام کنند.
اما با این کارها این دو فرد وابسته به هم “…عِرض خود می برند و زحمت ما می دارند”.
سخنم را با شعری از سهراب سپهری در غم اعدام خسرو گلسرخی به پایان می برم.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ / کار ما شاید اینست / که در افسون گل سرخ شناور باشیم…
کار ما شاید اینست / که میان گل نیلوفر و قرن / پی آواز حقیقت بدویم.
(سهراب سپهری در غم اعدام خسرو گلسرخی)
دکتر پرویز داورپناه
۲۷ آذرماه ۱۳۹۳
(*) از جنس درخت …از شکوه میرزادگی
http://shokoohmirzadegi.com/2014/az-jens-derakhat.htm
منابع:
*گفتگوی صدای آمریکا با عاطفه گرگین، همسر خسرو گلسرخی
https://www.youtube.com/watch?v=EVTmUgHx6vQ
** کتاب من یک شورشی هستم از عباس سماکار
***خسرو گلسرخی، لغت نامه دهخدا
**** پارسینه:
http://www.parsine.com/fa/news/17321/%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%DB%8C
در همین زمینه:
راز گل سرخ: احترام آزادی