با ورود بە قرن بیست و یکم بە نظر می رسد نقش دولتها علیرغم پدیده جهانی شدن، در نظم بخشی بە مسائل داخلی خود نه تنها تضعیف نشدە، بلکه افزایش هم یافتە و دولت بە عنوان مهمترین عامل سمت و سو دهنده در پهنای جغرافیائی ـ سیاسی کشورها نقش اساسی را بازی می کند. البته این پدیده در قرن بیستم توسط میشل فوکو توصیف و پیش بینی شدە بود. فوکو میگفت که قدرت در دولت مدرن از تلاش برای کنترل جسم انسانها بە منظور بازتولیدِ اتوریته خود، بە نظم و دیسیپلین بخشی بە طریقی دیگر فرا می روید کە در آن قدرت در تک تک انسانها درونی شدە و بە این ترتیب دیگر نیاز چندانی بە کنترل بیرونی مشاهده نمی شود. هر چند کارآیی چنین پدیدەای در کشورها بە نسبت پیشرفت آنها می تواند متفاوت باشد.
با این حساب این سئوال پیش می آید کە در دوران ما طبقه یا طبقات از چە طرقی می توانند بر ساختار قدرت سیاسی تاثیر داشته باشند، و در تصمیم گیری های آن دخالت کنند؟
تاثیرگذاری طبقات و لایەهای متفاوت اجتماعی بر دولت بر فرض فعال بودن جامعه مدنی بطور عمده از دو طریق تامین می شود: ١ـ انتخابات و وجود نهادهای مدنی (در دولتهای دمکراتیک) از طریق ساز و کارهائی کە در قانون مشخص شدەاند ٢ـ حضور خیابانی و اعتراضات خودجوش کە مرزهای قوانین ضد دمکراتیک موجود را در می نوردند.
تا جائیکه بە طبقه کارگر در سطح جهانی مربوط است، این طبقه در کشورهای دمکراتیک از طریق تشکلهای صنفی و مدنی، و نیز از طریق حضور در پای صندوقهای رای قادر بر تاثیرگذاری مشخص بە ساخت قدرت سیاسی می باشد. در این کشورها با وجود اینکه سندیکالیسم بە هویت و وجود اصلی و ساختاری طبقه کارگر تبدیل شدە، و دیگر خبری از اعمال انقلابی گری نیست، اما نوعی آرایش طبقاتی تعریف شدە و قابل رویت با مرزهای مشخص خود وجود دارد کە امر مبارزە طبقاتی را در واضحترین سطوح خود نگە می دارد. طبقه کارگر در این کشورها از طریق سندیکالیسم و گاە حضور خیابانی، تصامیم دولتها را جابجا می کنند و مهر منطق مبارزە طبقاتی خود را بر دولت می کوبند.
اما امر مبارزە طبقاتی در کشورهای غیر دمکراتیک بە طرقی نامشخص و غیر تبلور یافتە پیش می رود. بە این معنی کە در غیاب سازمانها و نهادهای مستقل طبقاتی ـ صنفی کارگران و زحمتکشان، مبارزە خصلت تودەای، پراکندە و غیر مشخص می گیرد و ابعاد تاثیرگذاری های آن چە از لحاظ کیفی و چە از لحاظ کمی مشخص نیست، و یا در سطح کاملا پایینی است. در این کشورها امر مبارزە صنفی طبیعتا می تواند خیلی سریع بە مبارزە کلان سیاسی فرابروید، و خواستهای صنفی را بە تغییر در ساختار قدرت در کشور معطوف کند.
چنین پدیدەای بعنوان نمونه در روسیه تزاری بە منصە ظهور رسید، و در کشورهای دیگری از طریق سازمان یابی کمونیستها، بە نام طبقه کارگر و زحمتکشان (مانند چین و کوبا) خواستهای صنفی بە خواست سیاسی فراروئیدند و تحول در زیست طبقه کارگر بە امر انقلاب وابسته شد.
البته در این کشورها بعد از پیروزی انقلاب، با توجه بە نقش برجستە و بی بدیلی کە حزب و دولت در امر هدایت جامعه و ساختارهای آن ایفاء می کنند، نقش طبقه کارگر مشخص نیست. آنچه آنجا وجود دارد وجودی یگانه و بی بدیل از درهم آمیختگی دولت و حزب است کە رابطه مستقل و خودمختار طبقه کارگر، طبقەای کە دارای تشکلات مستقل خود باشد و از تاثیرگذاری های مشخص خود بر دولت ـ حزب برخوردار باشد، تعریف نشدە است. بنابراین در این کشورها بر خلاف کشورهای سرمایەداری دمکراتیک فرض بر این است کە دولت متعلق بە طبقه کارگر است و طبقه کارگر متعلق بە آن، و بنابراین در یک همذات پنداری، دیگر نیازی بە نقش مستقل طبقه کارگر وجود ندارد. ولی آنچه از این کشورها می شنویم، بر خلاف کشورهای سرمایەداری پیشرفته، نقش مداوم دولت در پیشبرد جامعه و عدم وجود بدە بستان میان طبقه کارگر و قدرت سیاسی است. بە بیانی دیگر در این کشورها طبقه کارگر تابع قدرت سیاسی شدە و حزب مسلط، بخودی خود عالیترین مقام منعکس کننده منافع طبقه کارگر هم هست. هر چند کە این همذات پنداری و دیگر-انطباقی هیچوقت در هیچ رقابت و یا انتخاباتی دوباره، در بوته آزمایش قرار نمی گیرد.
اما آنچه در کشورهای دیکتاتوری می گذرد، بعنوان نمونه ایران، نه سندیکالیسم مرسوم جوامع پیشرفته سرمایەداری است و نه وجود دولتی با ادعای هویت کارگری. در اینگونه کشورها نه وضوح مبارزه طبقاتی ـ صنفی بسان کشورهای دمکراتیک وجود دارد و نه هم انطباقی و هم ذاتی دولت ـ طبقه کارگر. آنچه هست ساختاری دولتی است کە بە یمن قوی شدن امکانات تکنولوژیکی تسلط بر جامعه، از هرگونه برآمد طبقاتی ـ صنفی جدی کارگران جلوگیری می کند. در چنین نظمی دولت تلاش می کند امر دیسیپلینِ درونی شدە را، چنانکه فوکو از آن سخن می گوید، عملی کند، هرچند بنابر دلایلی چند قادر بە عملی کردن صد در صدی آن نیست. از جمله بە این دلیل کە لازمه دیسیپلین بخشی مدرن، ایجاد دولت مدرن در معنای متعارف آن است کە در آن از جمله مفهوم فرد و آزادی هم بنوعی برجستە اند.
بنابراین طبقه کارگر در ایران در شرایط ویژەای زندگی می کند کە در آن با توجه بە اختاپوسی شدن نقش قدرت سیاسی از یک طرف، و نبود سازوکارهای دمکراتیک تاثیرگذاری بر آن، و نیز عدم تطابقی کە در کشورهائی مانند چین و کوبا مابین دولت و طبقه وجود دارد و در ایران نیست، بشدت در فشار است.
در چنین کشورهائی طبقه کارگر دو راە بیشتر ندارد: یا پیشبرد مدلی کە در کشورهای پیشرفته سرمایەداری وجود دارد، و یا پیشبرد مدل چین و کوبا. و لازمه هر دوی اینها انقلاب است. یا انقلاب دمکراتیک، و یا انقلابی با هویتهای ادعائی در چین و کوبا.
اما با توجه بە افزایش نقش دولتها در جهان کنونی، کدامیک از امکان و احتمال بیشتری برخوردارند؟
زیر نویس:
این مقاله برگرفته از بولتن کارگری شماره ۲۵۱ (اسفند ۱۴۰۱) است