در غرب به لیبرالهایی که به انتقاد از بعضی جنبه های سرمایه داری عریان می پردازند، لیبرال چپ می گویند. گروهی از آنان می پرسند: “چرا میان دمکراسی و کاپیتالیسم یکی را باید انتخاب کرد؟ آیا برای انسان دمکراسی مهم است یا سرمایه داری؟”
کولین کروچ از پست دمکراسی زمان حال می گوید. رسانه های جنجالی و مبتذل این گونه جوامع طبقاتی، ارگان مرکزی فلسفه روزمرگی شده اند. نئولیبرالها، همچون نیچه، خواهان تغییر ارزشها هستند. اندیشمندان بورژوایی می گویند از ثروتمندان باید حفاظت کرد و بی پولها را آرام نمود.
گروه دیگری مدعی اند که کاپیتالیسم نیازی به دمکراسی ندارد. مردم باید رای بدهند و بعد هم ساکت باشند. بخشی از لیبرالها اشاره می کنند که سرمایه داری چنان رشد کرده که با آزادی سازگار نیست. در دمکراسی هر چند سال از مردم بعنوان حیوانات انتخاباتی استفاده می شود و بعد خواسته هایشان فراموش می شود. مارکس می گفت که تاریخ سرمایه داری تاریخ بحرانهای آن است.
روزا لوکزمبورگ بیش از ۸۰ سال پیش رفرم کاپیتالیسم را غیرممکن دانست. او می گفت که دمکراسی یک کالای صادراتی نیست. امروزه باید گفت که راه نجاتی در دمکراسی رسانه ای وجود ندارد. هر شهروندی می داند که حق رای او تاثیری در اوضاع و نتایج ندارد. اینها بخشی از انتقاد لیبرالی از دمکراسی کاپیتالیستی است.
یک زمان در غرب روی زمین نشستن در تظاهرات ممنوع بود. امروزه آنارشیستها روی ریل های خط قطار دراز می کشند تا اقتصاد کشور را دچار وقفه و فلج کنند. در بعضی از این کشورها در حالی که ورود به چمن پارک و خیابان ممنوع است ولی خود به کشورهای دیگر جهان سوم لشکر کشی می کنند و می گویند در دمکراسی نقد و انتقاد باید در چهارچوب قانون باشد و شکایت می کنند که در انقلاب بجای تحلیل و تئوری، رومانس و خشونت حاکم است و بجای تئوری، ادبیات جوانی سروده می شود.
روسو در کتاب امیل می نویسد که شهرها مانند اژدها انسانها را می بلعند. او بازگشت به دامن طبیعت و روستاها را توصیه می کرد. بعد از ورشکستگی سوسیالیسم بوروکراتیک استالینیستی پیروزی نئولیبرالیسم نیز ظاهری و موقت است، چون دچار ورشکستگی اخلاقی است.
اقتصاد نئولیبرالی از نیمه دهه ۸۰ قرن گذشته شروع شد. ضرب المثلی می گوید کسی که شروع به تفکر و چاره اندیشی کند نصف راه عمل را پیموده است، چون کاپیتالیسم دیوی نیست که به این سادگی قابل راندن باشد. در مکتب فرانکفورت گفته می شد که مقاومت حق قانونی هر فرد در دمکراسی است و دموکراسی همیشه ایدئولوژیک است. گروه دیگری مدعی اند که مقاومت صلحجویانه وجود ندارد و سلاح لازم است.
لیبرالها شکایت می کنند که سیاست دچار بیگانگی شده است. رای دهندگان علاقه شان را به سیاست از دست نداده اند بلکه سیاستمداران علا قه شان به مردم را از دست داده اند. والتر بنیامین کاپیتالیسم را دین بت و شخصیت پرستی نامید، یعنی فوق العاده ترین و متعصب ترین نظام اجتماعی، چون بجای دگم و الهیات، بت پرستی حاکم شده، به دین برتر ادیان بدل و بر دوئالیسم ایده آلیسم و رئالیسم غالب گردیده است.
مورد هابرماس نشان می دهد که یک بدبینی روشنفکرانه در جوامع غرب وجود دارد. در حالی که آنها از مدرنیته گلوبال می گویند، آینده شان بشکل منفی اشغال شده و انحصار قدرت و استفاده از خشونت در اختیار دولت است. در حالی که لیبرالها، تروریسم و خرابکاری را جزو جنون جوانی می دانند، آنارشیستها می گویند که خرابکاری و تروریسم نیز یک فرم فعال سرکشی و نافرمانی مدنی است.
لیبرالها مدعی اند که انسان در جستجوی برابری نیست، بلکه خواهان عدالت در نابرابری است. عدالت یک تقوای مطلق است، در حالی که برابری فقط یک صفت عقلگرایانه است. ضرب المثلی می گوید ابتدا خوردن و جویدن و سپس اخلاقی بودن. تمام تفکر سیاسی بدلیل نابرابری انسانها شروع شد. روشنگری در فرانسه بر پایه نظرات روسو خواهان برابری انسان گردید که طبیعت نیز خواهان آن است.
مارکس می گفت که در شرایط آب و هوای مختلف منطقه ای نیازهای طبیعی نیز مانند غذا و لباس و مسکن و گرما گوناگون اند. فقر ارزشی آماری نیست بلکه وضعیتی است سیاسی. لیبرالهای چپ اشاره می کنند که نظرات آدام اسمیت امروزه با فلسفه اخلاق در سرمایه داری هماهنگی ندارند. بازار رقابت خود فاقد کیفیت اخلاقی است و در جامعه بدون اخلاق انسان مثل جانور می شود.
لیبرالهای سنتی مدعی اند که نئولیبرالها ایده لیبرالیسم را وارونه معرفی می کنند. ضرب المثل دیگری می گوید که فاجعه ها هر قدر قابل پیش بینی باشند، غیرمنتظره می ایند و بمبی را که منفجر شده دیگر نمی توان خنثی کرد.
ارسطو عدالت را تقوای کامل می دانست که شامل تمام تقواهای دیگر می شود. ژان راول عدالت را مهمترین تقوای هر سیستم اجتماعی می داند؛ مانند حقیقت که بهترین تقوا در سیستم فکری است. برای ارسطو عدالت نه موضوع خدایان و نه مسئله طبیعت، بلکه مشکل انسانهاست.
لیبرالها می گویند که غیبت و نبود بیعدالتی خود نشانه عدالت است.هاینس باور، جامعه شناس، می نویسد که احساس بیعدالتی یکی از قویترن احساسات انسان اجتماعی است. در خود کشورهای غربی هر دو شاخه مسیحیت، یعنی کاتولیکها و پروتستانها، به انتقاد از گلوبالیسم می پردازند و خواهان یک رفرم اجتماعی و ساختاری بازار آزاد اجتماعی اند، گرچه صلیب در مسیحیت به معنی ادامه زندگی ابدی است.
در ادیان ابراهیمی، ایوب می پرسد چرا خدانشناسان به زندگی ادامه می دهند و پیر می شوند و تعدادشان مرتب زیاد می شود؟ او می گوید که انسان از خدا بهتر است و می تواند بهتر عمل و رفتار کند. ارنست بلوخ در این رابطه می نویسد: “ایوب به دلیل سرخورد گی از عدالتخواهی خدا، در باره چگونگی اداره جهان، به بحث و جدل با او پرداخت”.
بخش دیگری از لیبرالها توصیه می کنند که نباید مبارزه کرد، چون هر مبارزه ای دشمنان جدیدی را بوجود می آورد. آنها پیش بینی می کنند که اگر در چین فعلی کاپیتالیسم نتواند دمکراسی و لیبرالیسم را تحمل کند، حکومت دوباره بدست کمونیستهای سابق می افتد.
اسکار نگت می نویسد که فقط اتوپیها هنوز واقعیت دارند. خرابکاران ارتجاعی اند و نه انقلابی. آنارشیستها شعار مرگ بر پول و وام و شغل و پلیس و نظم و سندیکاها و بوروکراتی خردشان را سر می دهند. مارکوزه می گفت که اقلیتها حق مقاومت و دفاع از خود را دارند. سازمان چریکی ارتش سرخ آلمان حین فعالیتش میان سالهای ۲۰۰۰- ۱۹۷۰ حدود ۲۱ قربانی داد و ۳۳ نفر از مقامات و سرمایه داران آلمان غربی را بقتل رساند و بعد از سقوط شوروی منحل شد.
گروهی از لیبرالهای به اصطلاح چپ اشاره می کنند که سنت گرایان و ارتجاعیون فاقد سیستم ارزشی اند که بخواهند از آن دفاع کنند. غالب آنهایی که با سیاست کاری ندارند یا سیاسیون غیرسیاسی و یا غیرسیاسیون سیاسی نام گرفته اند.
در دهه ۵۰ قرن گذشته جنبش چپ دچار ۲ تحول شد: استالین زدایی و سوسیال دمکرات گرایی. اختلاف میان کمونیسم و سوسیال دمکراسی توسط مارکس در سال ۱۸۷۵ در کتاب “نقد برنامه گوتا” یایه گذاشته شد و بقول ریچارد ژنت شروع برادرکشی رسمی گردید. تراژدی تجزیه جنبش چپ بیش از ۱۵۰ سال است که ادامه دارد. وحدت چپ مهمترین موضوع هر انقلاب اجتماعی در آینده است، گرچه انگار قانون درونی جنبش چپ، فره گرایی و تجزیه است.
منبع.