اندیشه مذهبی، حداقل در مذاهب سامی واقعا موجود بر اساس رابطه مستقیم انسان با خداوند قرار ندارد. این رابطه با واسطه پیامبران، انسان هایی استثنایی که پیام آور سخنان خداوندی هستند، و سپس از طریق جایگزین های آنها، حواریون و ائمه و در نهایت دستگاهی متشکل از متدینین حرفه ای، روحانیت، برقرارمی شود.علیرغم تمام تلاش هایی که توسط نحله های صوفی ماب در جهت حذف واسطه از این رابطه انجام شده است، این رابطه هنوز رابطه ای غیرمستقیم است. از طرف دیگر در این ادیان، محور و گذرگاه رهایی و سعادت انسان متدین از طریق انطباق زندگی او با تعالیم و آموزه های کتب مقدس تعیین می شود. علیرغم تمام تلاش هایی که بوسیله اصحاب تعقل در جایگزینی اولویت عقل بر آنچه که وحی ویا سنت نامیده می شود، صورت گرفته است، هنوز وحی و سنت،غالب بوده و اگر عقل نیز جایگاهی داشته باشد، مختص عقل حکما بوده و نقش عقل عوام، فوق العاده محدود است. عوام الناس می توانند مرشد و یا حکیم و یا مجتهد خویش را انتخاب و به اطاعت آموزه های وی بپردازند تا به بهشت برین برسند. از طرف دیگر ادیان سامی مدعی حقیقت مطلق و یگانه هستند. اگر متدین بپذیرد که آیات مقدس ترجمان اندیشه خداوندی به زبان انسانی است، برای او بدیهی خواهد بود که این آیات منعکس کننده واقعیت و نیز حقیت هستی خواهند بود. و چون ذات باریتعالی واحد است این آیات نیز یگانه انعکاس واقعیتها وحقایق هستی می باشند.
سرنوشت اگاهی طبقاتی و پرولتاریا و تئوری حزب طراز نوین نیز از این سنت دینی تبعیت کرده است. قبل از هر چیز تئوری رهایی طبقه کارگر به صورت ایده های مارکس فورمولبندی شده وآنها را نه به عنوان گزارش تحلیلی از مبارزه طبقاتی جاری زمانه مارکس، به عنوان انسانی که شخصا درگیر این مبارزه بود، و ناظر بیطرفی نیست، بلکه به صورت استنتاجات مارکس از فلسفه هگل و فویرباخ و اقتصاددانان کلاسیک و اندیشه های سوسیالیستی تخیلی، درک کرده ایم. بنابراین شخصیتی روحانی، شخصیتی که مربوط به عالم ایده هاواسمانی است به این گزارشات تحلیلی وقایع زمینی داده ایم و بدین ترتیب این تحلیل ها برای ما کتاب مقدس شده اند و آوردن نقل قول های مارکس، پیشه ما. از طرف دیگر به این نتیجه رسیده ایم که راه رهایی و سعادت ما و کارگرانی که مدعی طرفداری آنها هستیم، در نوشته های مارکس مکتوب است و اگر کسی بتواند به عمق این نوشته ها پی برده و زندگی و عمل خویش را با آنها منطبق کند، رمز سعادت را یافته است. ولی کارگرانی که درگیر نان شب خویش هستند، بیش از آنچه که به مقتضیات تامین نان شب مربوط است، یعنی مبارزات اکونومیستی نمی پردازند، و نمی توانند هم بپردازند. بنابراین رمز سعادت و رهایی، آگاهی طبقاتی می بایست توسط افرادی استثنایی که دغدغه نان شب ندارند و بنابراین می توانند در مکتوبات مارکس تعمق کنند، یعنی خارج از جرگه کارگران قرار دارند، به طبقه کارگر عرضه و برای اعضای این طبقه حلاجی شود.تا اینجا کتاب آسمانی و ائمه اطهار مروج این کتاب را تامین کرده ایم. ولی ترویج و توجیه این آیات از عهده یک و یا دو نفر ساخته نیست و مستلزم سازمانی از مروجین تمام وقت است که مشغله آنها همین کار باشد. بنابراین سازمان حزبی طراز نوین را تاسیس می کنیم، تا معادلی برای دستگاه روحانیت داشته باشیم. ولی این همه باید که در خدمت یک حقیقت باشند و جایی برای مباحثه و بدعت نیست. اگر حقیقت، انعکاس واقعیت در ذهن انسان است، مشروط بر اینکه این انسان جز زنجیر هایش چیز دیگری نداشته باشد که این انعکاس را مخدوش کند، ذهنیات پرولتاریا حاوی حقیقت است. ولی پرولتاریا درگیر نان شب است. اینجاست که حزب به مثابه اندیشه پرولتاریا نماینده حقیقت مطلق می شود. ولی اعضای حزب به درجات متفاوت از مکتوبات مارکس بهره برده اند. ولی کیست که عمیق ترین تعمق را در این مکتوبات انجام داده است؟ بدیهی است که دبیر کل حزب. بنابراین اندیشه های رهبر حزب، نماینده زمینی اندیشه های آسمانی مارکس، یعنی حقیقت مطلق می شود، تا معادلی برای ولایت فقیه و یا پاپ نیز داشته باشیم. فقط حکم ارتداد از این تصویر آینه وار ناقص بود که بازار ان نیز مدتها است که گرم است.
ولی مارکسیسم اگرکاربرد این واژه را مجاز بدانیم، دین نیست. بنابراین منشا آن، سه جزء پیش گفته لنینی، یعنی صور آگاهی فلسفی، اقتصادی و یا اتوپیایی نیست. بلکه گزارش موشکافانه جنبش واقعا موجود کارگری به روایت گزارشگران درگیر در این مبارزه است که از سنگر پرولتاریا گزارش می شود. کافی است تا نگاهی به کتاب هیجدهم برومر لویی بناپارت بکنیم تا نمونه ای عالی از گزارش تحلیلی وقایع این مبارزه را دریابیم. مارکسیسم دین نیست. بنابراین به پیغمبر و حواری وحزبی نیازی ندارد تا امورات جنبش کارگری را بر اساس این نوع و یا آن نوع تقسیم کار پیش ببرند، و یا راه رهایی را به کارگران یاد بدهند.مارکسیسم، حقیقت وعدالت وسعادت و زیبایی مطلق و ازلی و ابدی را در خود ندارد بلکه تاریخ کوشش انسانها یی است که به جستجوی آنها برمی خیزند، و در جریان این تلاش خود و جامعه و طبیعت و بنابر این محتوای این مفاهیم را، تغییر می دهند.
ولی اندیشه مارکسیستی به مثابه نمود ذهنی جنبش کارگری در قرن گذشته اندیشه ای دین گونه بوده است. آیا این واقعیت از کتاب چه باید کرد لنین منشا گرفته است؟ نگاه افرادی که که گناه این سردرگمی را در آثار لنین می جویند، و یا بدتر از آن آنرا به گردن استالینیسم می اندازند، هنوز نگاهی ایده الیستی است. لنین، تروتسکی و استالین، همه وهمه بیانگر سطح رشد پرولتاریای زمانه خویش بودند. پرولتاریای کارخانه های عظیم.
این مارکسیسم قرن گذشته، مارکسیسم کارگرانی است که صبح زود از خانه خارج می شوند، تمام روز در فضای محدود کارخانه و با همکاران خود سر می کنند، و دیرهنگام به خانه برگشته و ساعتی بعد در خوابند تا روز دیگری آغاز شود. این کارگران از مسائل اجتماعی خارج از کارخانه، ایزوله هستند، جای تعجب نیست که این مارکسیسم از مسئله محیط زیست سالم و هزاران مسئله مشابه غفلت می کنند. این کارگران براساس نقشه تدوین شده ای که فلان مهندس، از بالا فرمان اجرای آنرا صادر کرده است و تعدادی سرکارگر، بر اجرای بی کم کاست آن نظارت می کنند، کار می کنند. بدیهی است که دمکراسی، بحث بر سر امکانات آلترنالیو برای آنها بیگانه باشد. آنها جز در تلاطم وضعیت انقلابی، خلاقیت انسانی خویش را باز نمی یابند، و با فروکش این وضعیت، به عادت دیرین فرمانبرداری خویش بازمی گردند و اجازه می دهند تا شوراهای آنها، به زایده ارگان های حزبی بدل شوند، و این مارکسیسم در گرداب سانترالیسم در عمل و دمکراتیسم در حرف غوطه ورباشد. آنها را در فضای محدود کارخانه و خانه های مجتمع های کارگری که در مجاورت کارخانه ها ساخته شده اند، محصور کرده اند، و تنها تفریح انها دنبال کردن متعصبانه نتایج مسابقات فوتبال تیم کارخانه خودشان در لیگ سراسری است. بدیهی است که افق دید انترناسیونالیستی این مارکسیسم به منافع ملی اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود، محدود باشد. و این قصه سر دراز دارد.
ولی وضعیت تغییری اساسی کرده است. تکنولوژی و مبارزات کارگران برای محدود کردن ساعات کار، فرصت بیشتری در مقایسه با اوایل قرن گذشته برای تفکر و تامل برای کارگران فراهم کرده است. سواد، رادیو، تلویزیون، اینترنت گسترش یافته است. تعداد بیشتری از فرزندان کارگران به دانشگاه راه می یابند و افق دید خانواده های کارگری گسترش یافته است. و این قصه نیز سر دراز دارد.
اما مهمترین تغییر، پیوستن کارکنان، تولید فکری به صفوف پرولتاریا است. معلمین، دانشگاهیان، هنرمندان، روزنامه نگاران، پزشکان، پرستاران، مهندسین، محققین و غیره که در گذشته به صورت خویش کارفرما عمل می کردند، یا عمدتا از درآمد هایی غیر از این کارها امرار معاش می کردند، اکنون به صورت مزدبگیران درآمده اند. جنبش کارگری، دیگر به کارخانه محدود نیست. این جنبش جنبش کارخانه محض نبوده بلکه جنبش کارگران آزمایشگاه، دانشگاه، کلاس درس، و بیمارستان و غیره نیز هست. تمام مسائل اجتماعی موضوع فعالیت آنها است. بحث و جستجوی آلترناتیوها ی نو، اساس دمکراسی، عادت آنها است. آنها نه به دلیل کار و زندگی در مکانی محدود و خط تولیدی یکسان، بلکه از طریق اینترنت با یکدیگر مربوط هستند. آنها مجریان طرح های دیگران نیستند، بلکه خود طراح اندیشه ها و ابداعات نوین هستند. تا کدامین طرحی نو در فلک اندازند.