مثل یک باد وزان شد بر من
همچون رنگین کمان
پس از باران
…
دیدم او را …
چه گریان بود!
مانده بودم در آن لحظه
این گریه از بهر چه هست؟
شادی یا اندوه دگر؟
گفته بودند،
رنگ و رنگین کمان مظهر خوشالی اند
پس چرا گریان است؟
مانده بودم در خود.
…
با خود این آهنگ زمزمه کردم:
«گریه کنم یا نکنم حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو دل بکنم یا نکنم
تو بال بسته منی من ترس پرواز توام
برای آزادی عشق از این قفس من چه کنم»
…
گفتم با خود،
او که مرا می داند
در سپیدار آن سرسبز گل مهر مرا میجوید.
…
قبله ها رو به خدا نیستند
باورم این بود که قبله ام آبی ست،
سمت و سویش روشن،
باورش به زمان،
به سوی عشق.
…
رنگ ها با هم صمیمی نیستند
ریشه اش را در تجربه باید دید
تو عزیز،
همان کودک معصوم و منتظری
منتظر یکرنگی.
…
خنده های دروغ
گریه های پوشالی
و خدائی که در این بین
مثل شبنم تنهاست
من و تو و چند آغاز دگر،
همچون بهار.
باید جنگل شویم
نه فقط باغچه ی خاطره ها
نه چند اقاقی و گل سرخ
باید امید پرواز شویم
درآییم از پیله ی تنهائی خود.
….