اگرچه بیست سال از اضمحلال اتحاد شوروی می گذرد و در این سالهای پس از فروپاشی شوروی، دشمنان مارکسیسم شتاب زده و سر از پانشناخته بارها، مرگ مارکسیسم را اعلام کرده اند و آن را نظریه ای ناکارآمد یا تحقق ناپذیر در زندگی بشر دانسته اند، اما از منظر حقوق زنان، نمی توان به خدمات مارکسیسم به حقوق زنان بی اعتنا بود. با نگاهی به تاریخ مارکسیسم و احزاب چپ می توان به سهم انکار ناپذیرشان در جهت رفع ستم جنسیتی و طرح مطالبات زنان پی برد. بخشی از مبارزات مارکسیستها همواره معطوف به تلاش برای برقراری برابری جنسیتی و رفع ستم جنسیتی از زنان بوده است. در این نوشتار کوتاه در پی آن هستم که به اجمال مروری داشته باشم بر نظریات مارکسیستها و دستاوردهای آن ها در احقاق حقوق زنان.
برابری جنسیتی یکی از اصول بدیهی و مسلم نظریه مارکسیستی است که از ابتدا مورد توجه بنیانگذاران مارکسیسم و سایر صاحبنظران مارکسیست بوده است. مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست در سال ۱۸۴۸ جسورانه اعلام کردند که:” خانواده کنونی، خانواده ی بورژوایی، برچه مبنایی استوار شده است؟ برمبنای اندوختن سرمایه، منفعت شخصی…یک بورژوا وجود زن خود را صرفا به عنوان یک ابزار تولید می بیند. او شنیده که قرار است همه ی ابزار تولید به صورت همگانی بهره برداری شوند، و لذا طبیعتاً نمی تواند به نتیجه ی دیگری جز این دست یابد که همگانی شدن ابزار، زنان را هم شامل می شود… او حتی گمان نمی کند که هدف واقعی مورد نظر چیزی نیست مگر از بین بردن شرایطی که جایگاه زنان را صرفاً به عنوان ابزاری برای تولید می پندارد.” انگلس بیش از مارکس و به شکل مستقیم تری به مسأله زن پرداخته است. به باور او نخستین ستم طبقاتی با نخستین ستم بر جنس مؤنث از سوی جنس مذکر متقارن و در نتیجه امری تاریخی است. او رهایی زنان و برابری آنان با مردان را منوط به تغییرات اجتماعی می داند.(مشیرزاده۱۳۸۸: ۲۱) انگلس در سال ۱۸۸۴ ریشه های ستم جنسیتی و فرودستی زنان را در کتاب منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت تجزیه و تحلیل کرده و نوید داده است که: با مالکیت اشتراکی ابزار تولید، خانواده فردی واحد اقتصادی جامعه نخواهد بود. خانه داری خصوصی به صنعت اجتماعی تغییر می یابد. نگهداری و آموزش فرزندان امر عمومی می گردد. جامعه به طور مساوی از همه کودکان، بدون توجه به اینکه آنان محصول پیوند ازدواج هستند یا نه مراقبت می کند…” آوگوست بِبِل نویسنده کتاب زن و سوسیالیسم یکی دیگر از صاحبنظران مارکسیست در حوزه مسأله زن است.ببل نیز مانند مارکس از حق اشتغال زنان دفاع می کرد. این مسأله هنوز موضوعی بحث برانگیز بود و هنوز نبردی دیگر با پرودون، سوسیالیست فرانسوی را دربرداشت که می اندیشید جای زنان در خانه است. ببل نشان داد که اشتغال زنان، معیارهای زندگی کارگران را بهتر و به آنان توانایی سازماندهی می دهد. او برآن بود که قانون باید بدترین تأثیرات استثمار را کنترل کند.(روباتام ۱۳۸۷: ۲۱۱) لنین نیز یکی از مدافعان جدی و پیگیر حقوق زنان و برابری جنسیتی بود. کلارا زتکین در مقدمه ” لنین و مساله زنان” می گوید: «لنین بارها مسایل مربوط به حقوق زنان را با من به بحث گذاشت. بدیهی است که وی اهمیت زیادی برای جنبش زنان قایل بود. جنبشی که در نظر او یک جزء حیاتی جنبش توده ای بود و در شرایطی می توانست در پیروزی این جنبش قاطع عمل کند. لازم به گفتن نیست که لنین برابری اجتماعی کامل زنان را به مثابه یک مساله اساسی می دید؛ مساله ای که هیچ کمونیستی نمی توانست آن را نادیده انگارد.»
در واقع، از بدو پیدایش جنبش مارکسیستی تاکنون، انقلابیون مارکسیست مبارزه ی بی وقفه ای را در درون عرصه ی گسترده ی جنبش طبقه کارگر پیش برده اند تا نسبت به مبارزه برای آزادی زنان برخورد و نگرشی انقلابی ایجاد کنند. آنها مبارزه کرده اند تا این جنبش بر پایه ی تاریخی و ماتریالیستیِ مطمئنی استوار شود؛ و تمامی پیشقراولان طبقه ی کارگر را آموزش داده اند تا از اهمیت مبارزه ی زنان برای تساوی کامل و رهایی از خفت بردگی خانگی، که قرن ها از قدمت آن می گذرد، درک صحیحی به دست آورند.(واترز۱۳۸۴: ۱۵) مارکسیسم با شناخت ریشه های ستم بر زنان، درصدد است، رهایی زنان را از موقعیت فرودست ، محقق کند و برابری جنسیتی را برای زنان به ارمغان آورد. رویکرد مارکسیستی به منشأ ستم به زنان به شرح زیر است:
نخست: زنان همیشه ستمدیده یا جنس دوم نبودند. انسان شناسی، یا مطالعه پیش از تاریخ، خلاف آن را به ما توضیح می دهد. در میان جامعه بدوی، که دوران اشتراک قبیله ای بود، زنان مساوی مردان بودند، و این تساوی نیز توسط مردان و جامعه کاملاً پذیرفته شده بود. دوم، تنزل مقام اجتماعی زنان در جامعه درست مقارن بود با شکست کمون طایفه ی مادرسالارانه و جایگزینی آن توسط تقسیم طبقاتی جامعه با نهادهای خانواده پدرسالارانه، مالکیت خصوصی و قدرت دولتی منتج از آن.
عوامل اصلی که باعث این وارونگی در موقعیت اجتماعی زنان گردید حاصل انتقال از اقتصاد گردآوری خوراک و شکار به شیوه ی تولید بالاتری بود که مبتنی بر کشاورزی، افزایش ذخیره و صنایع شهری بود. تقسیم کار پیچیده ی اجتماعی پیچیده تر جایگزین تقسیم کار ابتدایی بین جنس ها گردید. بازدهی بیشتر کار منجر به تولید اضافی قابل ملاحظه شد، که ابتدا سبب تمایزات و سپس عامل تقسیم های عمیق فزاینده میان بخش های متفاوت جامعه گردید. با توجه به نقش های موثر و مستقیمی که مردان در سطح وسیع کشاورزی، آبیاری، پروژه های ساخت و ذخیره سازی داشتند، ثروت اضافی به تدریج از طریق مراتب اجتماعی همانند مالکیت خصوصی برای مردان متناسب شد. این به نوبه خویش، مستلزم نهاد ازدواج و خانواده بود تا مالکیت قانونی و ارث از دارایی مرد را تثبیت کند. از طریق ازدواج تک شویی، همسر به کنترل کامل شوهر درآمد و پسران قانونی را در ارث بردن از ثروت پدری مطمئن گردانید. همزمان با مردان که بیشترین فعالیت های تولید اجتماعی را به دست گرفتند، با ظهور نهاد خانواده، زنان برای خدمت شوهران و خانواده شان به چهاردیواری خانه تنزل مقام یافتند. دستگاه دولتی تحکیم یافت و نهادهای مالکیت خصوصی، تسلط مردانه و پدر خانواده را قانونی کردند، که بعدها توسط آیین های متفاوت تقدس یافت.
برخورد فوق، به طور خلاصه، رویکرد مارکسیست به منشاء ستم زنان است.چنین رویکردی نشان می دهد که: تابعیت زن از مرد ناشی از هیچگونه نقص بیولوژیکی جنسی نبوده است، بلکه منتج از تغییرات اجتماعی-انقلابی بود که جامعه متعادل تبار مادرسالاری یا طایفه را نابود کرد و جامعه طبقاتی معاصر را به جای آن نشاند، که از بدو تولدش با تبعیضات و نابرابری های گوناگون زیاد، از جمله نابرابری های جنسی متمایز گردید. رشد این نوع ستم که میراث نظام اجتماعی- اقتصادی بود، دلایل تنزل موقعیت تاریخی زنان بود.(رید۱۳۸۱: ۴۴-۴۵) مارکسیست ها، نابرابری جنسیتی را از تبعات سرمایه داری و دیگر جوامع طبقاتی می دانند و تنها در یک جامعه بی طبقه است که این نابرابری به طور کامل محو می شود. یکی از ویژگی های آشکار سرمایه داری و همه جوامع طبقاتی، نابرابری جنسیتی بین زن ومرد است. مردها در اقتصاد، فرهنگ، سیاست، و زندگی روشنفکری برترند و زنان نقش زیردست و فرمانبردار را بازی می کنند. و تنها در سالهای اخیر است که زن ها از آشپزخانه ها و کودک سراها برای چالش با انحصارگری مردها بیرون آمده اند. اما هنوز نابرابری اصلی پابرجاست.این نابرابری جنسی نشانه آشکار جامعه طبقاتی از همان آغاز یعنی چندهزار سال پیش است، و در تمام سه مرحله ی اصلی آن ادامه داشته است: بردگی، فئودالیسم (بزرگ مالکی) و سرمایه داری، بنابراین، آنچنان که درخور جامعه طبقاتی بوده مردسالاری ویژگی آن گردیده است. این برتری را سیستم مالکیت خصوصی، دولت، کلیسا، و شکلی از خانواده که در خدمت خواست مردان بوده حمایت کرده و پایدار نگاه داشته اند. بر پایه این وضعیت تاریخی، پاره ای ادعاهای نادرست درباره ی برتری اجتماعی جنس مرد همچون اصلی ثابت وابدی، رواج یافته است. و این طور وانمود شده که برتری اجتماعی مردان به سبب برتری طبیعی آنهاست. اما این جامعه طبقاتی بود ونه طبیعت که زنان را به رده پایین تر و مردان را به رده بالاتر کشانید. درست است که مردان برتری اجتماعی خود را در مبارزه با زنان و پیروزی بر آنان به دست آوردند. اما این مبارزه ی جنسی جزو یک مبارزه بزرگتر اجتماعی بود، یعنی واژگونی جامعه ابتدایی و برپایی جامعه طبقاتی. فرودستی زنان ثمره ی یک سیستم اجتماعی است که نابرابری ها، فرودستی ها و فراداشت ها های بی شمار دیگری را هم به وجود آورده و پرورانده است.اما این تاریخ اجتماعی را پشت این افسانه که زنان به طور طبیعی از مردان پست ترند، پنهان کرده اند.این جامعه طبقاتی بود که نه طبیعت که زنان را از حق شرکت در وظائف برتری اجتماعی محروم کرد و تاکید اصلی را بر وظائف حیوانی- مادری گذاشت. و این دستبرد به زنان با استفاده از یک افسانه دوگانه اجرا شد.(رید۱۳۸۰: ۵۶) مارکسیسم برای نخستین بار برای آزادی زنان بنیانی ماتریالیستی ِ علمی بنا نهاد. مارکسیسم ریشه های ستم کشیدگی زنان را عیان ساخت، رابطه ی این ستمدیدگی را با تولید به شیوه ی مبتنی بر مالکیت خصوصی و جامعه ی تقسیم شده به طبقات – که یک طبقه صاحب ثروت و طبقه ی دیگر مولد ثروت است – روشن کرد و نقش آن را در استمرار ستم کشیدگی زنان آشکار ساخت. فراتر از اینها، مارکسیسم مسیر رسیدن به آزادی زنان را نشان داد. مارکسیسم تشریح کرد که چگونه لغو مالکیت خصوصی موجب خواهد شد پایه های مادی لازم ایجاد شود تا همه ی مسوولیت های اجتماعی شاقی که بر دوش خانواده ها قرار دارد، به عهده ی کل جامعه محول شود-نظیر نگهداری از سالمندان و مریضان؛ تغذیه ؛ تامین البسه و آموزش جوانان. مارکس اشاره دارد به اینکه توده های زنان، پس از آنکه از زیر بار این مسوولیت های سنگین فارغ شدند، قادر خواهند شد بندگی خانوادگی را در هم بشکنند و به عنوان اعضای جامعه خواهند توانست تمام ظرفیت های خلاق و مولد خود را به کار گیرند، نه صرفا ظرفیت تولید مثل را. هنگامی که خانواده ی بورژوایی از بند فشارهای ناگزیر اقتصادی، که وجود خانواده را الزامی می کند، رها شود، آن گاه محو خواهد شد. روابط میان مردم نیز دگردیس و به روابط آزاد میان انسان های آزاد تغییر خواهد یافت. (واترز۱۳۸۴: ۱۷ )
زنان در اتحاد شوروی
در اتحاد شوروی که برای نخستین بار، ایده های مارکسیستی مجال عمل می یافتند، رویکرد به مسأله زن، رویکردی است که تا پیش از آن بی سابقه بوده است. طبق قوانین شوروی، تساوی زن ومرد در همۀ زمینه ها به رسمیت شناخته شد. درقانون ۱۹۲۶ مساوات کامل میان زن ومرد تصریح شده است. طبق ماده نهم زن آزادانه می تواند به کار مورد علاقۀ خود اشتغال ورزد. درهای تمامی مشاغل به روی زنان باز است…قوانین وضع شده در ۱۸ و ۱۹ دسامبر ۱۹۱۷ ازدواج غیرمذهبی را بنا نهاد و طلاق را با درخواست یکی از زوجین مجاز دانست.(بن سعدون۱۳۸۰: ۱۱۶) مطابق قانون سال ۱۹۶۲ هر یک از زوجین می توانست با ارسال یک کارت پستال (مخصوص طلاق) به همسر خویش، به رابطۀ زوجیت خود با او خاتمه دهد.(حکیم پور۱۳۸۲: ۴۰۸)
لنین اقدامات دولت اتحاد شوروی در زمینه تلاش برای برابری جنسیتی و احقاق حقوق زنان را، در یکی از سخنرانی هایش برشمرده است: «قدرت شوروی یعنی قدرت زحمتکشان در ماه های اول هستی اش انقلاب مسلمی در تدوین قانون که مربوط به زنان بود انجام داد. هیچ یک از آن قوانینی که در جمهوری شوروی باقی مانده اند زنان را در موقعیت پایین تر قرار نمی دهد. من بخصوص راجع به قوانینی صحبت می کنم که از موقعیت ضعیف تر زنان سوء استفاده نموده و آنان را در موقعیتی نابرابر و اغلب حتی ، در موقعیتی تحقیرآمیز قرار می داد ،یعنی قوانین طلاق و بچه های متولد خارج از ازدواج (غیر حلال زاده) و حق یک زن در مورد شکایت از پدر بچه در مورد نفقه. بخصوص در چنین محیطی که باید گفت حتی در پیشرفته ترین کشورها ،قوانین بورژوایی از موقعیت ضعیف تر زنان برای تحقیر آنان سوء استفاده نموده و به آنان موقعیت اجتماعی نابرابری می دهد. بخصوص در چنین محیطی بود که قدرت شوروی هیچ یک از قوانین کهنه و ناحق را که برای زحمتکشان تحمل ناپذیر بودند باقی نگذارده است. ما اکنون ممکن است با افتخار و بدون اغراق بگوییم که به غیر از روسیه شوروی هیچ کشوری در دنیا نیست که در آن زنان از تساوی کامل برخوردار باشند و زنان را در موقعیتی تحقیرآمیز که به ویژه در زندگی روزانه خانوادگی احساس می شود قرار ندهد. این یکی از اولین و مهمترین وظایف ماست.»
احزاب چپ ایرانی و حقوق زنان:
در دورۀ پهلوی اول و دوم احزاب چپ ایرانی در زمینه حقوق زنان مترقی ترین و رادیکال ترین نظرات و برنامه ها را داشتند که متأثر از ایدئولوژی مارکسیستی این احزاب بود.
فرقه دموکرات آذربایجان ، حق رأی زنان را به رسمیت شناخت و زنان برای کار مساوی با مردان، از دستمزد برابر برخوردار شدند.( زاهد وخواجه نوری۱۳۸۲: ۱۱۳) حزب توده در برنامه های خود برای زنان، خواستار حقوق مساوی، کمک های رفاهی برای مادران بی بضاعت و حقوق مساوی در قبال کار مساوی شد. در اولین کنفرانس حزب توده به بسیج و وحدت بخشیدن به فعالیت های زنان در مقابل طرفداران ارتجاع توجه شد. این امر نشان دهنده آن است که زنان در دیدگاههای چپ به عنوان یکی از نیروهای مهم و تأثیرگذار تلقی می شدند. در سال ۱۳۲۲ نمایندگان حزب توده در مجلس، طرحی مبنی بر دادن حق رأی به زنان تقدیم مجلس کردند. سندی مبنی بر میزان حمایت از این طرح از سوی محافل روشنفکری غیرکمونیستی یا دیگر گروههای زنان وجود ندارد.(ساناساریان ۱۳۸۴: ۱۱۳-۱۱۴) در سال ۱۹۴۷ م، تشکیلات زنان حزب توده، عضو فدراسیون دموکراتیک بین المللی شد و در کنفرانس های بین المللی که در بوداپست مجارستان و پکن چین تشکیل شد شرکت کرد. در ۱۹۴۹ م، این تشکیلات غیرقانونی اعلام شد و حزب توده تشکیلات دموکراتیک زنان را جایگزین این تشکیلات کرد. یکی از رادیکال ترین گروه های زنان، «تشکیلات زنان ایران»، شاخه ای از حزب توده ایران بود که به سال ۱۳۲۲ تشکیل شد. هدف این سازمان آزادی کامل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی زنان بود. در سال ۱۳۲۳این سازمان نشریه ای به نام بیداری ما منتشر کرد. این مجله به صراحت دیدگاه بسیار رادیکالی از حقوق زنان را منعکس می کرد. تشکیلات زنان ایران بر ضرورت محو استثمار زنان کارگر در کارخانه ها تأکید داشت و خواسته مرخصی باحقوق برای زنان، ایجاد مهد کودک برای مادران و حقوق مساوی برای کار مساوی را مطرح می کرد. در نشریه بیداری ما، مؤسسات آموزشی و روحانیت به شدت مورد نقد قرار می گرفتند و رضاشاه به عنوان دیکتاتوری که قصدش استثمار بیشتر زنان بود مطرح می شد. به رغم آزادی نسبی در این دوره نشانه هایی از وجود فشارهای غیرمستقیمی بر این سازمان دیده می شود.(ساناساریان۱۳۸۴: ۱۱۳)
پس از حزب توده، سایر احزاب چپ نیز بخشی از برنامه های خود را به مسأله زن اختصاص داده اند و برابری جنسیتی و آزادی زنان یکی از دغدغه هایشان بوده است. البته، بررسی کارنامه احزاب چپ ایرانی در مورد زنان و نقاط ضعف و قوت آنها در این خصوص، نیاز به بررسی دیگری دارد که خارج از توان مولف و حوصله این نوشتار است.
منابع:
– بن سعدون نای(۱۳۸۰). حقوق زن از آغاز تا امروز، ترجمه گیتی خورسند، تهران: کویر
– حکیم پور محمد(۱۳۸۴). حقوق زن در کشاکش سنت و تجدد، تهران: نغمه نواندیش
– روباتام شیلا(۱۳۸۷). زنان در تکاپو: فمینیسم و کنش اجتماعی، ترجمه حشمت الله صباغی، تهران: شیرازه
– رید ایولین(۱۳۸۰). آزادی زنان، ترجمه افشنگ مقصودی، تهران: گل آذین
– زاهد سیدسعید و خواجه نوری بیژن(۱۳۸۲). بررسی و تحلیل اجمالی نقش اجتماعی زنان در تاریخ ایران، فرهنگ، شماره ۴۸
– ساناساریان الیز(۱۳۸۴). جنبش حقوق زنان در ایران/طغیان، افول و سرکوب، ترجمه نوشین احمدی خراسانی، تهران: اختران
– مشیرزاده حمیرا(۱۳۸۸). از جنبش تا نظریه اجتماعی- تاریخ دو قرن فمینیسم، تهران: شیرازه
– واترز ماری آلیس(۱۳۸۴). فمینیسم و جنبش مارکسیستی، ترجمه مسعود صابری، تهران: طلایه پرسو
– زتکین کلارا (۱۳۸۳) ،لنین و مساله زنان ، نشر کارگری سوسیالیستی
http://www.javaan.net/nashr.htm
– لنین ولادیمیر ایلیچ (۱۳۸۳) ، وظایف زنان کارگر در جمهوری شوروی ، نشر کارگری سیوسیالیستی