در سحرگاه تاریخ، قبایل کوچ نشین به محض آنکه گرفتار بحران معیشتى و کمبود مواد غذایى شدند، چشم طمع به محصولات و ذخایر غذایى کشاورزان دوختند و براى غارت و تصاحب آنها به حربه جنگ و ستیز چنگ زدند و میان خود و آنان بذر دشمنى افشاندند.
انتخاب گزینه «غارت»، به طور اجتناب ناپذیرى آنان را در دشمنى و ستیز با کشاورزان قرار داد. کشاورزان که با کار و تلاش فکرى و یدى، روش هاى تولید را بهبود بخشیدند و با حفر قنوات و احداث سیستم هاى آبیارى مصنوعى، به توسعه کشت و افزایش محصول مبادرت ورزیدند، چون نیازى به غارت محصول دیگران نداشتند، انگیزه اى هم براى دشمنى و جنگ در آنان پدیدار نگشت، به عکس با انتخاب گزینه تولید و توسعه، به طور اجتناب ناپذیرى به حفظ روابط صلح آمیز و همکارى و همدردى و همزیستى مسالمت آمیز با دیگران مصر بودند.
کشاورزان، پیشه وران و دیگر قشرها و طبقاتى که به تولید فکرى یا یدى اشتغال دارند و از این راه زندگى خود را اداره مى کنند، در شرایط عادى نه دشمن مى تراشند و نه رغبتى به جنگ دارند. ابتدا قبایل و اقوام غارتگر و سپس حکومت هاى مستبد و خودکامه اى که همانند آنها به لحاظ اقتصادى متکى به غارت منابع طبیعى و تصاحب مازاد تولید کشاورزان و استثمار پیشه وران بودند، جنگ را بر نیروهاى تولیدکننده در شهرها و روستاها تحمیل کردند. چنانکه تا پیش از آغاز حملات اقوام مزبور و قبل از تاسیس دولت هاى استبدادى، اقوام ایرانى در واحدهاى کوچک و مستقل عشیرتى، به صورتى خودمختار مى زیستند.
آنها به دامدارى و کشاورزان اشتغال داشتند، زمین، ملک مشاع همگان بود که با همکارى کشت مى شد و به اشتراک مورد بهره بردارى قرار مى گرفت. شورایى از ریش سفیدان نیز مسئولیت داورى و حل اختلافات و اداره امور مشترک جمع را بر عهده داشت. آنچه افراد این جامعه هاى مستقل و خودمختار را به همکارى و همبستگى و زندگى صلح آمیز در کنار هم وامى داشت، علاوه بر خویشاوندى و وابستگى به یک قبیله و فرهنگ و معتقدات گروهى، فعالیت تولیدى بود که باید به اشتراک انجام مى گرفت و همگان به نحوى در آن مشارکت مى کردند. عاملى از داخل نمى توانست این همکارى و همزیستى صلح آمیز را به طور جدى برهم زند و در همبستگى گروه، شکاف ایجاد کند.
تا روزى که این مردم صلح دوست و علاقه مند به همکارى و تولید و آبادانى، مورد هجوم قبایل چادرنشین قرار گرفتند که تصمیم گرفته بودند، مشکلات و کمبودهاى خود را از طریق غارت محصولات کشاورزان از بین ببرند. این حملات مقدمه یک رشته منازعات طولانى بود که سرنوشت حیات اجتماعى و سیاسى مردم ایران را رقم زد. از درون این جنگ ها و کشمکش ها و فضاى میلیتاریستى بود که ابتدا اتحادیه هاى نظامى میان اقوام و قبایل تشکیل شد و سپس دولت هاى استبدادى پدید آمدند و با آن استقلال جامعه هاى کشاورز از بین رفت. اراضى به مالکیت دولت درآمد و مردم ایران به رعایاى شاه بدل شدند.
دولت با قدرت متمرکز و برتر خود، به نزاع هاى داخلى میان قبایل پایان داد و از ادامه حملات قبایل چادرنشین جلوگیرى به عمل آورد، اما داستان به همین جا پایان نیافت. زیرا عامل محرکه جنگ و ستیز که همان «شیوه معیشت مبتنى بر غارت» بود، از بین نرفت و هر زمان که اقتدار دولت مرکزى رو به ضعف مى نهاد، از سرگرفته مى شد. واضح است که هزینه این جنگ ها را باید روستاییان و پیشه وران مى پرداختند. یعنى آنها در هر دو حالت جنگ و یا صلح «غارت» مى شدند.
اولین دولت متمرکز و مستبد پادشاهى در ایران با همین شیوه تاسیس شد. یعنى پارس ها با زور بر مادها و سایر اقوام و قبایل غلبه کردند و دولتى یکپارچه به وجود آوردند. درست است که بعد از تثبیت قدرت، پادشاهى در خاندان آنان موروثى شد، اما این «سنت» به تنهایى وفادارى و اطاعت همه اقوام و اجزاى ملت را جلب نمى کرد و آتش طمع را در دل رقیبان خاموش نمى ساخت. جانشینان بلافصل نیز مى باید با نشان دادن چنگ و دندان و اعمال زور و خشونت عریان و دائمى، فکر مخالفت و اقدام علیه خود را از مغز همه حریفان و دشمنان خارج مى کردند.
اما امتیاز داشتن برترى در زور و اعمال خشونت براى همیشه در دست هاى یک گروه باقى نمى ماند. زیر تاثیر بحران ها، ضعف ها و غفلت ها و دشمن تراشى ها و رخنه فساد در ارکان حکومت و بى اعتنایى به خواسته ها و نیازهاى ملت و دچار شدن به کبر و غرور مفرط، تدریجاً قدرت آنان که از راه زور به دست آمده بود رو به زوال مى نهاد و تیغه شمشیرشان کند مى گشت. اختلاف و نزاع داخلى میان اجزاى طبقه حاکمه شدت مى گرفت و رقبا و دشمنان و زخم خوردگان و آنان که کشورشان میدان تاخت و تاز شاهان قرار گرفته بود و یا قبایل و اقوامى که بسیارى از افرادشان در جنگ با آنان کشته شده بودند، فرصت را مغتنم مى شمردند و حملات خود را براى انتقام و غارت و یا به چنگ آوردن قدرت از سرمى گرفتند.
نزاع و خصومت ادامه مى یافت تا سرانجام گروهى که زور و مهارت بیشترى در جنگ و خشونت داشت، حکومت را از آن خویش مى کرد و سلسله پادشاهى جدیدى را بنیان مى نهاد. اسکندر آن را از دست هخامنشیان ربود و پارت ها بر سلوکیان غلبه کردند و ساسانیان در میدان جنگ بر پارت ها پیروز شدند و سپس عرب ها آمدند و سپاهیان یزدگرد سوم را شکست دادند .
ابتدا فقط شاهان و امپراتوران و روساى اقوام و قبایل چادرنشین و کوچنده بودند که یکدیگر را دشمن مى دانستند و با ستیز و جنگ، اختلافات فیمابین را فیصله مى بخشیدند و با همین حربه از موجودیت و کیان پادشاهى و مایملک خود در برابر رقیبان و دشمنان دفاع مى کردند. انتخاب چنین شیوه اى براى دفاع از موجودیت و تثبیت و گسترش آن، از سوى حکومت هاى مستبد و خودکامه، امرى گریز ناپذیر بود، زیرا کسى که با زور و غلبه در میدان جنگ گوى قدرت را از حریفان مى رباید، در وهله اول همه بازندگان و شکست خوردگان را دشمن مى دارد و انتظار دارد به محض دستیابى به عِدّه و عُدّه بیشتر، براى جبران شکست و به دست آوردن تاج پادشاهى، جنگ تازه اى را علیه وى آغاز کنند.
پس به مغلوب شدنشان قناعت نمى کند و براى پیشگیرى از هر تهدید و تهاجمى در آینده، با تصرف پایگاه ها و مصادره امکانات و انهدام کامل نیروهاى آنان و تسلط و تملک منابع اقتصادى و اسارت و بردگى مردم آن، خیال خود را از جانب آنها براى همیشه فارغ گرداند. اما این جنگ ها و کشورگشایى ها دشمنان بیشترى به وجود مى آورد و حملات انتقام جویانه ادامه مى یابد. به طورى که بیشتر سال هاى زمامدارى شاهان و امراى ایران در طول تاریخ، صرف جنگ هاى تهاجمى و لشکرکشى به سرزمین هاى دور و نزدیک یا دفاع در برابر حملات متقابل و لشکرکشى ها و کشورگشایى هاى قدرت هاى مستبد و خودکامه دیگر شده است.
از سوى دیگر امیران مستبد که با این منطق به قدرت مى رسیدند و پیوسته نگران توطئه و دسیسه چینى از سوى رقیبان داخلى و اطرافیان خود بودند، به زودى یاد گرفتند که همه نزدیکان و یاران و همدستان و حتى کسانى که آنان را در رسیدن به قدرت یارى کرده اند، یا آرزوى جانشینى آنها را دارند، بالقوه دشمن دارند، دشمنانى که پیوسته آرزوى مرگ حاکم را در سر مى پرورانند و اگر فرصتى دست دهد و قدرتى بیابند، دست به کار خواهند شد. بر این اساس پیوسته نگران دسیسه ها و خیانت آنها بودند، لذا همه جا و همه وقت آنها را زیر نظر و مراقبت مى گرفتند و به محض مشاهده کوچک ترین و کم اهمیت ترین نشانه یا دریافت گزارشى از یک خبرچین، با شتاب بى آنکه مجال بررسى و کشف حقیقت به خود دهند، آنها را نابود مى کردند و از سر راه برمى داشتند.
قدرت هاى متمرکز و خودکامه، همواره از یک تناقض دردناک رنج مى بردند: از یک طرف براى تامین امنیت و تضمین بقاى خود، مجبور به گسترش دامنه جنگ ها، گشودن سرزمین هاى بیشتر و توسعه قلمرو اقتدار خویش بودند و تا زمانى که همه قدرت هاى مستقل هم طراز و یا قوى تر و بالقوه تهدیدکننده را مغلوب و مقهور خویش نمى ساختند و همه منابع قدرت و ثروت را تحت تملک و نظارت خویش در نمى آوردند و مردم را رعیت و پیرو و برده خود نمى کردند، آرام نمى گرفتند و نگرانى آنها را ترک نمى کرد.
اما همین اقدامات که بر مبناى منطق دشمنى و ستیز، صورت مى گرفت فضاى حیاتى شان را بیش از پیش ناامن مى ساخت، زیرا هر اندازه نیروهاى بیشترى را مغلوب و مقهور مى کردند و بیشتر به قتل مى رساندند، یا آزار و شکنجه مى دادند، و دارایى ها و سرزمینشان را تصاحب مى کردند و یا به زور و جبر، به بردگى، رعیتى و خدمت به خویش مجبور مى ساختند، دشمنان بالفعل و بالقوه بیشترى علیه آنان انگیخته شده و جبهه ستیز وسیع تر مى گردید.
از سوى دیگر بار هزینه هاى سنگین جنگ و خشونت و اداره نظام ادارى گسترده و پرخرج و ریخت و پاش ها، فسادکارى ها و تجملات و زرق وبرق جشن ها و مراسم بى شمار و تبلیغات بى حساب که براى مرعوب و مجذوب ساختن و خیره کردن چشم هاى مردمان و ترساندن دشمنان انجام مى گرفت، همه بر دوش هاى نحیف تولیدکنندگان و رعایا تحمیل مى شد چون مالیات هاى مقرر و معمول کفایت نمى کرد، اخاذى ها و اجحافات بیشترى نیز علاوه مى گردید.
این همه موجبات خشم و نفرت توده تولیدکننده را علیه حکام و اربابان فراهم مى ساخت. بدین ترتیب پادشاهان ایران با خصلت استبدادى و خودکامه، تکیه بر غارت منابع و مازاد تولید، فضاى حیاتى خود را پیوسته ناامن تر از قبل مى ساختند. همین وضعیت آنان را در پیروى از منطق دشمنى و ستیز مصرتر مى نمود. مطابق این منطق آنان پیوسته خود را در محاصره دشمن و در معرض تهدید دائمى آنان مى یابند. سیاست هایشان واکنشى است به رفتار دشمنان و سپر ایمنى شان جنگ و ستیز است.
انقلاب مشروطیت براى آن بود که حاکمیت این منطق پایان داده شود و منطق تفاهم و همکارى از طریق گفت وگوى صلح آمیز، اساس تشکیل حکومت و اداره امور مملکت قرار گیرد. اما این شیوه در عمل دیرى نپایید و با کودتاى نظامى ،۱۲۹۹ منطق نزاع و خصومت که هرگز به کلى نمرده و محو نشده بود، احیا و حاکم گردید و به رغم آنکه نام و عنوان مشروطیت و حکومت مبتنى بر رضایت و راى مردم رسماً از قانون اساسى کشور حذف نگردید، ولى عملاً میدان دار سیاست و فصل الخطاب اختلافات و کشمکش ها و رقابت ها در حوزه سیاست بوده و هست.
در این مدت دست کم دو کوشش و خیزش عمومى دیگر به ترتیب در دهه هاى بیست و پنجاه براى احیا و برقرارى دوباره تفاهم و همکارى صلح آمیز پدید آمد. با گذشت زمان، رویه نزاع و خصومت به حوزه قدرت و حکومت محدود نماند، بلکه به عرصه مناسبات و تعامل هاى درون جامعه نیز نفوذ کرد و بر زندگى مردم در زیست جهان نیز سایه افکند و آن را زیر تاثیرات مخرب خود قرار داد.
تاثیر منفى منطق مزبور بر رفتار و تعامل هاى ذهنى، اجتماعى و سیاسى درون جامعه استمرار «وضعیت تجاوز و خصومت» در طول تاریخ چند هزار ساله ایران، باعث شد که تدریجاً این منطق، همراه با فرهنگ و اخلاقیات مبتنى بر غارت و سلطه، توسط سران و بزرگان طوایف (اشرافیت قبیله اى)، شاهان، امرا و روساى دولت هاى مستبد و سلطه جو، به افراد، گروه ها و قشر هایى از مردم که ارتباط مستقیمى با حوزه قدرت داشتند، سرایت داده شود. قاعده بر این بوده و هست که هر فرد و قشر اجتماعى اى که از کار مولد فکرى و یا یدى فاصله مى گیرد و معیشت خود را بر مازاد تولید به غارت رفته متکى مى سازد، ناخواسته، تابع منطق مزبور مى شود.
البته بخشى از مردمى هم که عهده دار تامین خدمات ضرورى به اقشار و طبقات تولیدکننده اند، وضعیتى مشابه نیرو هاى مولد دارند. به عکس قشر هایى که در خدمت طبقه حاکم اند، به شدت از روحیه و فرهنگ غارت و به تبع آن خصومت و ستیز تاثیر مى گیرند. معیشت مبتنى بر غارت و رفتار و فرهنگ مبتنى بر منطق دشمنى و ستیز، در اشکال بسیار متنوعى ظهور دارند. حملات مسلحانه سواران طوایف براى غارت روستاها، مزارع و شهر ها، کهن ترین شکل آن است که امروز جاى خود را به اشکال متنوع و پیچیده نوین دلالى، رانت خوارى، تاسیس شبکه هاى مافیایى مالى و اقتصادى، قاچاق کالا و رشوه و اختلاس و اخذ مزایا و ریخت و پاش هاى دولتى، حق کمیسیون و انواعى از مشاغل کاذب و انگلى داده است.
منطق دشمنى و ستیز اگر در گذشته تنها در شکل جنگ و نزاع آشکار و مسلحانه و تن به تن یا دسته جمعى بروز مى کرد، بعدها صورت هاى بسیار متنوع و مدرنى به خود گرفت. که از آن میان مى توان از خشونت هاى سیستماتیک قدرت هاى مستبد نام برد. ضمناً رفتار و فرهنگ خشونت، محدود به رابطه حکومت ها با مردم باقى نماند استمرار درازمدت حاکمیت هاى مبتنى بر غلبه به زور و فرهنگ غارت، که در درجه اول قشر ها و نیرو هاى مولد جامعه را هدف قرار مى داد، و مسدود بودن راه هاى دفاع مسالمت آمیز قانونمدار و سازنده، بسیارى از مردم را واداشت تا براى دفاع از موجودیت و حقوق خویش به طور واکنشى تابع منطق دشمنى و ستیز شوند.
زیرا در جامعه اى که این منطق مسلط است و از سوى طبقه حاکمه به طور منظم بازتولید مى شود، تضاد ها، فوراً شکل خصمانه «آنتاگونیستى» پیدا مى کنند. به طورى که حتى اختلافات عادى میان اعضاى خانواده ها، همکاران، محفل هاى دوستى و روشنفکرى و در زندگى روزمره عموماً به صورت خصمانه همراه با خشونت بروز مى کنند.
شدت و وسعت این نوع رفتار در میان افراد جامعه، تابعى از شدت و ضعف سیاست هاى خشن و میزان غارت و سوءاستفاده افراد طبقه حاکمه و قشر هاى انگل جامعه شد. چنانکه با تشدید غارت منابع طبیعى و انسانى که با گسترش کم سابقه فقر و محرومیت و بیکارى و آسیب هاى اجتماعى همراه بود و با تعمیق شکاف میان مردم و حاکمیت، خشونت بر ضد نیرو ها و اقشار آگاه و مولد جامعه نیز تشدید شد و در اثر آن رفتار خصمانه و خشونت آمیز در میان مردم به ویژه در شهر هاى بزرگ، شیوع و رواج بى سابقه اى پیدا کرد. این امر دور باطلى از رفتار تهاجمى را سبب شده است.
خلاصه کلام آن که:
۱- حکومت ها و طبقات اجتماعى متکى بر شیوه «غارت» در فعالیت مادى و منطق «خصومت و ستیز» در سیاست و روابط اجتماعى، با تولید فقر و محرومیت، با تشدید تضاد و تبعیض و نابرابرى میان افراد، گروه ها و طبقات و ایجاد انواع ناایمنى هاى جسمى، فکرى، عاطفى و روحى و اجتماعى نه تنها نیروهاى اجتماعى وابسته و در خدمت قدرت و دارایى که بخش عمده اى از نیرو هاى اجتماعى تولید کننده فکرى و یدى را به پیروى از این منطق و کاهش علاقه به تولید و صلح جویى و همدردى و گرایش به سوى دلالى و غارت مجبور مى سازند.
۲- این وضعیت به روابط و مناسبات میان اکثریت مردم ایران که به طور معمول به فعالیت هاى تولیدى کشاورزى، صنعت و پیشه ورى و دانش و تحقیق یا خدمات وابسته به این بخش ها اشتغال داشته اند، آسیب جدى و این روابط را که در طول تاریخ بنا بر ماهیت کار مولد، بر همکارى، همدردى، اعتماد، صلح، دوستى و گذشت و یاورى استوار بوده است به سموم بدبینى و سوءظن، بى اعتمادى، رقابت خصمانه، ستیز و خشونت آلوده کرده است.
۳- این آلودگى، بستر هاى عینى و فضاى امن فکرى، عاطفى و روانشناختى لازم براى برقرارى جریان گفت وگو و تعامل ذهنى، اجتماعى و سیاسى سالم و سازنده میان افراد و گروه ها را به شدت ضعیف ساخته، در اثر آن تولید اندیشه، شکل گیرى خرد جمعى و ایجاد تفاهم بر پایه ملاک هاى عقلى و ارزش هاى اخلاقى و روابط صلح آمیز عملاً دشوار و یا ناممکن گردیده است.
۴- وفاق و همبستگى پایدار میان مردم ایران که پیش از این و به طور معمول بر محور همکارى و مشارکت در فعالیت هاى تولیدى، همیارى و همدردى در تامین نیاز ها و حل مشکلات روزمره، عواطف انسانى نوع دوستانه، علایق مشترک به سرزمین و استقلال و هویت ملى، علایق مشترک و به ارزش هاى اخلاقى و دینى تحقق مى پذیرفت، زیر فشار منطق خشونت و خصومت و مناسبات مبتنى بر غارت، به اتحاد و همبستگى هاى ناپایدار و کاذب در دو سوى صف بندى هاى خصمانه بر پایه علایق غارتگرانه مادى و یا عصبیت هاى مذهبى، ایدئولوژیک و قومى تغییر وضع داد.
۵- در نظام مبتنى بر شیوه غارت و منطق غلبه و زور، انسان ها به مثابه گله هاى دامى هستند که به طور منظم دوشیده مى شوند، از پشم و گوشت آنها استفاده مى شود. وسیله اى هستند در خدمت ارضاى نیاز ها و اطفاى هوس هاى حکام و طبقات مسلط. آنان در زمین و کارگاه یا در میدان هاى جنگ، دربار سلاطین و کاخ هاى اشراف به عنوان بردگان، رعایا، مزدوران و خدمتکاران براى اربابان کار مى کنند و یا مى جنگند.
«وسیله» قرار دادن مردم همانند منطق ستیز و دشمنى، خصلت تفکیک ناپذیر مناسبات مبتنى بر غارت و سلطه است. همه گروه ها و قشر هایى که در عرصه سیاست یا اجتماع، پیرو این شیوه و منطق اند، با مردم برخوردى «ابزارى» دارند. این نحوه نگاه، کثیرى از روشنفکران و گروه ها و احزاب سیاسى را نیز که خود را وقف خدمت به مردم و تحقق آرمان هاى دموکراتیک و عدالتخواهانه کردند را تحت تاثیر قرار داد.
۶- بسیارى مى پندارند که عرصه سیاست محدود به حوزه قدرت و حاکمیت است. در حالى که اگر تعریف کلى و عام سیاست، انباشت و کاربرد قدرت براى تامین مقاصد خاص باشد، و اگر بپذیریم که قدرت تنها در حکومت جمع نیست و در اشکال گوناگون در سراسر جامعه، میان همه افراد، نهاد ها، قشر ها و طبقات به نحوى نابرابر توزیع شده است، آنگاه متوجه مى شویم که عرصه سیاست، به اندازه همه جامعه وسعت دارد و با توجه به این که کلیه فرایند هاى زندگى اجتماعى متضمن کاربرد متقابل قدرت براى دستیابى به هدف است، پس زندگى سراسر سیاست است.
با توجه به این واقعیت است که ملاحظه مى کنیم سلطه درازمدت حکومت هاى مستبد و خودکامه و اصرار بر ادامه تثبیت شیوه هاى گوناگون غارت و کاربرد منظم منطق ستیز و دشمنى، به تدریج همه مناسبات درون جامعه را از روابط مسالمت آمیز و مبتنى بر تعامل برابر و انسانى تهى کرده، واکنش هاى افراد، گروه ها، نهاد ها و قشر هاى اجتماعى را تابع منطق فوق کرده است. به طورى که براى رهایى از سلطه و غارت و ستیز و خشونت کافى نیست که تنها به اصلاح رابطه و مناسبات میان حکومت و ملت پرداخت بلکه لازم است روابط گسترده میان افراد و گروه ها در درون جامعه که زیر تاثیر سه پدیده فوق آسیب دیده و توسط انگیزه هاى سلطه جویانه، غارتگرانه و ابزارگرانه آلوده شده اند نیز تغییر کنند.
۷- براى تغییر مناسبات مادى متکى بر دلالى و غارت و تعامل سیاسى بر منطق و ستیز، نیرو هاى مولد جامعه که خود قربانى این آفات و بیمارى ها هستند، آمادگى بیشتر و انگیزه قوى ترى دارند. آنها از اقدام براى تجدید حیات مناسبات مبتنى بر برابرى، صلح، عدالت و تولید و پیشرفت استقبال خواهند کرد و در مقابل بیشترین کارشکنى ها و دشمنى ها از ناحیه قشر ها و گروه هاى غیر مولد که زندگى و معیشت انگلى دارند و منطقى جز دشمنى و ستیز نمى شناسند، بروز خواهد کرد.
۸- در چنین فضاى ناامنى هیچ نوع گفت وگو و تعامل آزاد و برابر انسانى ممکن نیست، لذا نباید انتظار داشت که همکارى هاى صلح آمیز و درازمدت در عرصه تولید، تحقیقات علمى، ابداعات فکرى و فنى و مشارکت سیاسى و شکل گیرى خرد جمعى انجام گیرد. حاکمیت این منطق بر فضاى سیاسى و اجتماعى ایران و نیز جنبش هاى اصلاحات و توسعه سیاسى و اجتماعى با هدف تحقق دموکراسى و عدالت اجتماعى در گذشته، این کوشش ها را محکوم به شکست کرده است. کنش هاى اجتماعى که در درازمدت برپایه این منطق شکل گرفته و نهادى شده است، جز در بستر یک جنبش نوزایش فکرى و فرهنگى و به موازات آن یک رشته جنبش هاى اجتماعى تغییر نمى کنند.
برقرارى مناسبات دموکراتیک و ایجاد جامعه اى که در آن حقوق و حیثیت افراد از سوى کسى مورد تعرض قرار نگیرد و همکارى و تعامل آزاد، برابر و انسانى جاى رقابت خصمانه و ستیز و خشونت را بگیرد، نیاز به پشتوانه اى از یک نهضت فکرى _ فرهنگى دارد که، در بستر آن، شهروندانى فعال در عرصه تولید فکرى و یدى، مجهز به عقلانیت انتقادى و بینش علمى و متعهد به ارزش هاى اخلاقى انسانى پرورش یابند. پیشرفت در این عرصه، مستلزم تضمین حداقل شرایط آزاد و امن و رها از دغدغه بیکارى ، گرسنگى و بى عدالتى و تامین امنیت و ثبات پایدار براى انجام فعالیت هاى تولیدى و ابداعات علمى، هنرى و فرهنگى معیشتى و اجتماعى براى همه افراد، قشرها و طبقات جامعه است.
هدف هایى که توافق روى آنها ناممکن نیست. تا حداقل قابل قبولى از امنیت، آزادى، عدالت و رفاه مادى در سایه امنیت شغلى و محور قرار گرفتن تولید به جاى دلالى، براى همه مردم تامین نگردد، جریان سالم گفت وگو و تعامل اجتماعى صلح جویانه و خلاق میان افراد، گروه ها و اقشار جامعه برقرار نمى شود و نهضت نوزایش فرهنگى و علمى پا نگرفته، عقلانیت و هویت فرهنگى نوینى که باید اساس وفاق و همبستگى، آموزش و پرورش و همکارى در نوسازى جامعه قرار گیرد، پدید نیامده، پذیرش عام پیدا نمى کند.
در بستر یک چنین جنبش فکرى _ فرهنگى و تعامل هاى اجتماعى در کلیه عرصه هاى تولید اقتصادى، فکرى و علمى و هنرى و زیباشناختى و خدماتى است که رفتار و خلقیات مبتنى بر دلالى و غارت و مصرف، تنبلى و تابعیت و دشمنى و ستیز تدریجاً جاى خود را به رفتار و اخلاقیات مبنى بر خردگرایى و تولید، سخت کوشى و پشتکار، خلاقیت فکرى و یدى، همکارى و همزیستى مسالمت آمیز و تعامل برابر انسانى و دموکراتیک خواهد داد. بر پایه چنین فرهنگ و رفتارى نهادها و مناسبات دموکراتیک گسترش یافته، پایدارى نشان خواهند داد.