از زمانی که به «بیدارزنی» قول نوشتن این ستون را دادم بیش از دو ماه میگذرد. با وجود تمام مشغلهها، موضوع آنقدر مهم بود که نمیشد گفت: نه، برایش وقت ندارم. حتی نمیشد گوشهی ذهنت بگذاریاش و هر وقت فرصت شد به آن برسی. این بود که تمام این دو ماه را لحظه به لحظه به آن فکر کردم؛ به اینکه چطور با زبان ساده برای خوانندگانی که شاید خواندن متون تخصصی از حوصلهشان خارج باشد این را – که یکی از مهمترین دغدغههای تمام سالهای نوشتنم بوده است – توضیح دهم، که: بله، متن، بر خلافِ تصورِ بسیاری، «نباید» فاقد جنسیت باشد. البته در اینکه نخستین شماره را با شعرهای چه کسی شروع کنم تردیدی نداشتم. مگر چند شاعر زن داریم که با جنسیتشان مینویسند و حین نوشتن، آن جنسیت را با تمام بایدها و نبایدهایش، با تمام حرفهای فروخوردهاش، با تناش که جُدای از روحش نیست، فراموش نمیکنند؟ شعر رؤیا تفتی، بی لحظهای تردید، سرلوحهی این ستونها قرار میگیرد، چرا که دست کم من، در شعر فارسی از شعر او «زنانهتر» نمیشناسم:
– نکن
: نکن
(نکن)
من نباید دختر میشدم؟
(نکن)
: نکن
– نکن
من نباید زن میشدم؟
[نکن]
من چرا مادر شدم؟
استخوانهایم به تیـر میشود کشیـده
تیـر از استخوانهایم کشیـدهتر
تیر، تیرِ تمام شده
شعر «نکن»، از کتاب «رگهایم از روی بلوزم میگذرند» رؤیا تفتی
وقتی از متن زنانه حرف میزنیم، سخن از ظلمِ یک «تاریخ» به زنان نیست، یک تاریخْ «ادبیات» چرا. سخن از این نیست که کلمهها زنانه و مردانه دارند، برعکس، سخن از این است که آنچه متنهای ما را از جنسیت تهی کرده، برای کلمهها نیز صفتِ مردانه و زنانه تعیین کرده است. آنچه زنانگیِ ما را از متنهایمان دزدیده و باعث شده همه در یک ساختار و با یک صدا بنویسیم و صداهای دیگری را که میشد از متنهایمان شنیده شود خفه کنیم، یک تاریخْ «ادبیات» است. ادبیاتی که «تعیین» میکند که شعر همین است و بس؛ داستان همین است و بس.
به شعر بالا نگاه کنید. چند صدا در آن حرف میزنند؟ چند ذهن؟ کدام تفکر، غالب است؟… شعر، بسیار کوتاه و با این حال، چندصدایی است. مرکزیتی در آن وجود ندارد، انگار که چند روایت است در یک روایت. شعر رؤیا تفتی بیشک جدای از ادبیاتی است که تکصدایی را تبلیغ میکند و با چوبی در دست بالای سرمان ایستاده مبادا از همصدا بودن با صدای غالب، صدای بی جنسیت، صدای بی هویت، صدایی که تنها خودش را میشنود، تخطی کنیم.
با هر دو دستم مینویسم امشب برای چشمِ سوّمت
سَرَم تاکرده بالشی انارهای طوق گردن آویزانم کج
خوابم دیدم کفشهای دو رنگت آهو میجوشد شکار
چشمش چسباندم به تابلوی اتاقم کج
چه فرقی میکند هر اتاقی باشد عقربه های ساعت کج وُ
هزار کمد لباس یکی هم سبزش کج
کنارِ کوچه دانه دانه سر رفتهام با چشمهای دو رنگم همرنگِ سایههای چنارم
کج
تو کج کجا که من جناغم شکستهای وُ رج میزنم هنوز
اما
کج
شعر «سبزِ کج»، از کتاب «سایه لای پوست» رؤیا تفتی
رؤیا تفتی زنی است که نه تنها از تمام قوانینِ نوشته و نانوشته برای «شعر» نامیدنِ متون، تخطی میکند و قوانین خودش را برای رسیدن به شاعرانگیِ مستقل از تعاریفِ کلیشهایِ شعر میآفریند، که بر خلافِ اغلب شاعران، اعم از زن و مرد، اجازه نمیدهد تنها یک ذهنیت در شعرهایش سخن بگوید؛ ویژگی شعر او این است که با سوالهای متعددی که طرح میکند تک ذهنیتی شدنش را به چالش میکشد و این چیزیست که به طور دقیق، نقطهی مقابلِ خودمحور شدنِ هر نوع ذهنیتی است؛ نقطهی مقابل «دیکتاتوریِ متن»ی که قرنها در ادبیات فارسی شاهد آن بودهایم.
در لحظهای عجیب رسیدم به قطع امید
شدم زنده با خودم
کلی معاشرت کردم
لطیفیِ دستهایم را که حین برگشتن
به رو نیاوردید
از کنارهگیریْتان
به شکلِ دستپاچهای
فهمیدم عیب بزرگی دارم
با نمونههای سبک
حتماً به نتایج میرسیدم
پایینتر آمدهام
اعتراف کنم
من به طرز فجیعی جلفم وَ گاهی آخ میگویم .
شعر «آخ»، از کتاب «رگهایم از روی بلوزم میگذرند» رؤیا تفتی
هلن سیکسو، شاعر و فیلسوف فمینیست فرانسوی و خالقِ برخی از علمیترین متون مرجع در باب نوشتار زنانه، در مقالهی Le Sexe ou la tete مینویسد: «تاریخ جبر مختص زنان است، جبر اعظمی که عملاً گردن میزند. زنان هیچ انتخاب دیگری به جز گردن نهادن ندارند؛ و در تمامی موارد، امر اخلاقی چنین حکم میکند که اگر آنها در عمل، سر خویش را از دم تیغ شمشیر ندزدند، گردنشان زنید –یعنی آنها فقط تحت شرایطی میتوانند سر خود را نگه دارند که گموگور و سر به نیست شوند – یعنی تبدیل شدن به آدم ماشینی در سکوت کامل… مجازات تعیین شده در قبال بینظمی زنانه […]، گردنزنی است. اگر مرد از روی تهدید به اختگی (ترس از کستراسیون) عمل میکند؛ اگر مطابق با فرهنگ، مردانگی بهواسطه عقده اختگی نظاممند شده است؛ میتوان گفت که واکنش و کارکرد این اختلال اختهکردن، در مورد زنان جای خود را به گردنزنی، بهدار آویختن و بر باد دادن سرشان داده است.»[۱]
رؤیا تفتی نمیخواهد آدم ماشینی شود، نمیخواهد دربارهی زنانگیاش سکوت کند. خودش را سانسور نمیکند؛ بینظمیِ زنانهاش را:
فکرش میکردی؟
الان درست یک سال و هشت روز و شش ساعت و نَه هفت ساعت و بیست دقیقه است
خوش نشستهام به رقص
در نظارهاش
او که رشـد میکند معلوم است
منم که تا به تا میشوم وُ لا
زندگی استانداردتر از این؟ (چه ریتم روانی دارد این کلمه!)
هر عملی را عکسیست برای خلاف
ـ درسهای بیخودی
و البته کیفیت چشمها
نبود توی کتاب
جنگِ ریزهها و درشت
تا فرصتی که اتفاقاً نمیشود
پوستم که بیهوا کلفتی نکرده
با اینحال همینجا اعلام میکنم
شاهد باشید با گردن کشیده اعلام میکنم
ترجیحاً از خون در حالی که میریزد بیوقفه اعلام میکنم
خوش نشستهام به رقص
در نظارهاش
تک تک شما پسانداز ماهانه منید
روزی که معشوقه خودم بودم
و بیمه عمر
دستهایم را ندید
اعلام میکنم
وقتی از چیزی خوشم میآید
اینجوری می خوابد روی زانوم
از تاریکی دوست میدارمش مگر به موقع خواب
چه قَدَر رفته عقب، افتاده میشود اول به موقع خواب
خانه را گرفته کرده؟
یا اتاق
خاک تو سری میکند با رویاش!
ـ مگر ما زندگی نکردیم؟!
برای من این چهار تا کلمه خیلی مهم است
نیایم؟
با روی زانوم خواب؟
لااقل اندازه مهم شده است
بگردم
با حاضر جوابیش عیناً خودم
بگردم
روی سینهام
به اسم تو شد
به احتمال زیادیتر کارم را هم از دست دادهام
روزنامه کو؟
وقتی خودش را اساسی تر میکند
دیگر باید عوض شود
پیراهنهای سفید در تالار مولوی، هنگامی که اثری دو بار کشف میشود، آدمهایی که داستان وهمی مینویسند آدمهای بزرگی اند،
همایش ماه گرفتگی، دادِ علنی گاهِ غیرعلنی، لغو محدودیت اعزام دختران دانشجو به خارج از محدوده (اِی بخشکید شانس!)، خواهرخواندگی تهران ـ پری
توصیههای ایمنی برای پیشگیری، شلیک پنج گلوله سبک و جلف، ایست قلبی یک کودک سه ساله، به بندی دیگر منتقل شد
حذف انحصارات و آزاد سازی اقتصاد از خرید و فروش و کشک
زودتر باید عوض شود
دور ایران بگردیم، جمع و تفریق کودکان خیابانی، استعدادهای اشتعالزایی، ۸۸% تریاک جهان در ایران شناسایی میشود، اینترزرت و مسائل فرهنگی، نخستین کشتی باربری پس از ۵۵ سال در بندر ترکمن سینه پهلو گرفت، (سه نقطه)ها با اصل هم مساله دارند، وزنه برداری از هویت واقعی خود، عکسبرداری از روی حافظه، برخورد قاطع با لهو و لعب، خنده از زور قلب محافظت میکند، وقوعزلزله از تهران قطعی ست، همایش بین المللی میراث فرهنگی، …دور ایران بگردیم
باغبان گر پنج روزی….
………………صبر بلبل بایدش
رند عالم سوز را……………
……چون به دام افتد تحمل بایدش؟
با ویژه چطوری؟
یک کله کار میکند
و استانداردتر از این!
ـ بچهداری که قدیمی نمیشود
یادم بنداز تا اسفند هرچه دیدم دود کنم
بنداز بپیچم توی پوشکش
روزنامه را
با یک ردیف سر وُ دقیقاً هزار تا سودا
(البته من بیشتر نتوانستم دقت به خرج دهم)
بفرما!
بـاز
هم دور
ایران
بگردیم؟
بغلش بگیرم
او هنوز یک سال و هشت روز و… بگیرید، نُه روز دارد
میفشارممش
و باز مثلِ رگهایی که از روی بلوزم میگذرند تا هر سوی لذ ذ تم دویدنی است
این آبرو را
هرجایی بریزمش
ریختهگری کردهام
بفرما!
شعر «تقدیم به نام خانوادگی» از کتاب «رگهایم از روی بلوزم میگذرند» رؤیا تفتی
اگر بخواهم یکی از زنانهترین شعرهای تاریخ ادبیات ایران، به خصوص از نظر ویژگیهای ساختاری را نام ببرم، همین شعر بالاست. او تمام آنچه را که باید با صداهای مختلف و از دیدگاههای مختلف میگفته در شعر بالا گفته است، به بینظمترین و زنانهترین شکلِ ممکن، و با زبانی که مختصِ خود اوست و مختصِ جنسیتش.
رؤیا تفتی، چنانکه خود نیز در سومین مجموعه شعرش، «سفر به انتهای پر» اعتراف میکند، هیچگاه «اهلیِ» آن شعری نشد که در قاموسِ همیشگیِ ادبیات فارسی، حتی ادبیاتِ روز، شعر نامیده میشود؛ او در اشعارش تنها شاعر نمانده، زن نیز مانده است. و این چیزی است که اغلب شاعران و نویسندگانِ زن، حین نوشتن سانسور میکنند یا اصلا به آن فکر نمیکنند و دغدغهشان نیست. هرچه بگوییم، بهتر از خود شعر او نمیتواند این همه را ثابت کند. پس او را با نااهلیها (اینجا بگیرید به معنی سرکشیها)ی زنانهاش بخوانید:
نه تفتیِ اهل شدم
نه اهلیِ تفت
دست خودم نبود پای خودم
در تقاطع زرتشت، شاه ولی، حافظ، نیچه، مثنوی
کوهِ مرتضی علی
از خدا که پنهان نیست
رفت….
از شما نباشد
نه اهلیِ شعر شدم
نه شاعرِ اهل
بلکه نااهلی سرنوشت من است
تا وقتی گریست پا به پایش گریسته بودم؟
من که همخانهی اهلی برای جنون مادرزادیام هم نبودم
نااهلی نکند سرشت من است؟!
حریفِ سایه بودم و کولی
رفتن تنها نشانی دقیقم بود
پوزخند نشانی دقیقترم شد
گیرم که مثل کوه
کوهِ عقاب
پَر میکشم توی تنم
و فکر کن چه میآورد سر راه
چه میآورد سر شهر
چه میآورد سرخود
اگر که اوج
اگر که ببالد
اگر که بگیرد
“خودنوشت” به جای مقدمه، کتاب «سفر به انتهای پر» رؤیا تفتی
[۱] ترجمهی مهدی سلیمی، وبسایت مایندموتورhttp://mindmotor.biz/Mind/?p=3947#more-3947