مطلبی که ملاحظه می کنید،، نقدواره ای بر نوشته رفیق علی صمد است که عنوان «چپ نو بدنبال یافتن زبان مشترک و متحد برای برآمد در جامعه» https://www.kar-online.com/node/9416 را بر صدر دارد.
ایشان در فرازی از نوشته اش تاکید دارد :” چپ امروز، مانند چپ دیروز نیروئی است که در جبهه کار و مزدبگیران و اقشار متوسط برای آینده ای مطلوب تلاش می کند.” این گزاره جبهه کار را مختص به چپ کلاسیک- سنتی – و نیز برای چپ نو نیز می داند و می خواهد، اما جایگاه جبهه کار دو الگوی چپ را آشکار نمی کند. آموزه های ادبیات سیاسی در این زمینه گواهی می دهند که چپ دیروز اردوی کار را جبهه اصلی مبارزه علیه سرمایه داری قرار داده بود و جبهه های فرعی را حول آن رده بندی می کرد؛ اما چپ امروز حضور در جبهه کار را البته نه در الویت، بلکه یکی از وظائف چندوجهی خود می داند و نه بیشتر. برای تبیین جبهه اصلی و جبهه های فرعی و علت آنها ناچار به تذکر نکته ای هستم تا یادمان آید حضور در جبهه کار جهت مبارزه علیه سرمایه داری، از مختصات چپ مارکسیستی کلاسیک یا مارکسیسم ارتدوکس*۱ بوده و اولویت نخست و بار عمده داشت. ولی امروز چپ نو{ از این پس نئومارکسیسم } تمایل به حضور در جبهه های متنوع و متفاوت را بروز می دهد. آنچه عبور مبارزه چپ از تک وجهی و رسیدن به مبارزه چندوجهی را رقم زد، فروپاشی استالینیزم، ورشکستگی مائوئیسم و سلطه بلامنازع نئولیبرالیسم بود که باعث شد، جریان چپ دستخوش چرخشی کاملا متفاوت تر از گذشته شود. بنابراین بقول علی صمد ” چپ امروز ” به چندگرائی کلی و منسجم می رسد و مجموعه از آنها را در خود تجمیع می کند. بنیان نظری حکم می کنند که منشاء بعدی هر نحله چپ نو در یک رویداد سیاسی – اجتماعی خاص نهفته است که مهمترین آنها فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، اعتصابات عظیم کارگری سال ۱۹۹۵ فرانسه، اعتراضات سال ۱۹۹۹ سیاتل آمریکا، فوروم اجتماعی پورتو الگرو*۲ در سال ۲۰۰۱ ، سقوط سیستم بانکی سال ۲۰۰۸ و اعتصابات عظیم توده ای در فرانسه در سالهای اخیر است که هرکدام بنا به مضامین خود نوید ساختن دنیایی نو را می دادند.
آموزه های علوم سیاسی در حوزه اقتصاد چپ سنتی استانداردی را دریافت کرد و آموزش داد که مقوله استثمار نامیده شد. از دید یک مارکسیست کلاسیک یا مارکسیسم ارتدکس استثمار استاندارد جبهه اصلی مبارزه کار و سرمایه است و سایر اَشکال ستم طبقاتی نظیر ستم ملی – ستم بر اقلیت های قومی -، سلطه مردانه ، استعمار و… در جبهه های فرعی طبقه بندی می شوند. اما از دید چپ نو جبهه های فرعی در ادامه مبارزه کار و سرمایه بیشتر و بیشتر می شدند. چنانچه جهان و چپ شاهد تکثر جبهه های فرعی می شود، جبهه های جدیدی نظیر مبارزات فمینیستی، جنبش جوانان، جنبش های همجنس گرایان و جنبش های زیست محیطی یا اکولوژی سیاسی از زمره آنها است. به نظر می رسد که چپ نو با ظهور این جنبش های فراقتصادی نمی تواند از مقوله اقتصادی و محوری چپ سنتی یعنی استثمار حرکت کند تا استفاده کافی نماید، زیرا برخلاف چپ سنتی بدنبال نقش خود نیست.
رفیق علی صمد در پاراگرافی دیگر می نویسد : ” امروز چپ نو باید همچنان فعالیت کنونی خود را حفظ کند. ادامه فعالیت کنونی یک موفقیت برای چپ نو است. “یا اینکه در ادامه می افزاید؛ ” چپ نو سالهاست که تلاش همه جانبه ای را در عرصه فکری، سیاسی و اجتماعی انجام می دهد تا بعد از درس گیری از شکست ها، برآمد دیگری را سازمان دهد.” مسئله این است وقتی که قرار است بستری مهیا شود تا چپ نو برآمدی دیگر را سازمان دهد؛ برآمدی که بعد از شکست و ناکامی ها باید محقق شود. چرا علی صمد برآمد مجدد چپ در قالب نوین را به میان می کشاند، لیکن از کنار علل شکست و ناکامی چپ به راحتی می گذرد. آیا بدون تبیین علل ناکامی و آسیب شناسی شکست الگوی سوسیالیسم می توان بار دیگر توصیه به تلاشی را صادر نمود؟ توصیه ای که می تواند در سطح جهانی و تا حدودی در منطقه روائی نتیجه بخش باشد، لیکن تحقق آن در ایران هزاره سوم اگر نه غیرممکن ولی بعید می نماید. بدین لحاظ اگر قرار است چپ نو در سیمای دیگر سازمان داده شود.
آیا در راه تحقق الگوی دیگر و متفاوت از الگوی شکست خورده سوسیالیسم دولتی چه حرکتی را مدون کرده است؟ یا خواهد کرد؟ آیا احتمال نمی رود چپ نو صرفا نوعی پایبندی لازم به پاسداری از ارزش های سوسیالیستی را مدنظر قرار می دهد و نه فراتر از آن ؟
مطلب رفیق علی صمد چپ نو طرفدار وحدت و اتحاد را از حداکثرخواهی منع می کند. ولی به تشریح و تفسیر مصادیق حداکثرخواهی در راه اتحاد و اتحاد اتحادها نمی پردازد تا علل نافرجامی پروژه ها اتحادی را فرموله بندی کند و در سطح هواخواهان اعلام نماید، چرا تاکنون اتحادهای سازمانی به اتحاد اتحادها فراتر نرفته است و در دور تسلسل گرفتار آمده و می آیند.
رفیق علی صمد ایجاد در راه اتحادهای بزرگ ایجاد یک پروژه ملی در سطح کشورمان با دیگر جریانات سیاسی دمکرات و آزادیخواه ایران را ضامن موفقیت چپ نو می داند و توصیه و اندرز می دهد که چپ نو با هر گرایش دمکراتیکی در اپوزوسیون می بایست تعامل کند. آیا قید ” هر گرایش ” تکرار تلخ مکرر مسئله ساز نیست؟ چپ نو اگر در کلیت خود خواهان کسب قدرت حکومتی توسط حزب طبقه کارگر و حفظ آن از طریق اعمال زور یا دیکتاتوری پرولتاریا نیست. چرا پروژه ملی اتحاد جبهه ای را عنوان می کند. و اگر به حضور در قدرت باور دارد ناممکن بودن زعامت طبقه کارگر باعث نشده بنیاد تفکر ایجاد جبهه ای را پی ریزی کند تا بطریق چسبندگی حالا ائتلاف با جریانات هم جنس – نظیر ائتلاف حزب کمونیست با حزب سوسیالیست فرانسه یا غیرهمجنس به روش سازش تاریخی حزب کمونیست با دمکرات مسیحی در ایتالیا به قدرت برسد. وانگهی مگر چپ نو از حمایت نیروهای متفرقه یا محافل سیاسی در داخل کشور برخوردار شده تا پایگاه اجتماعی آنها را با خود همراه کند.بنابراین طرح تکراری این موضوع که همه جریانات از چپ تجزیه طلب و برانداز تا پهلویستها قرار است دمکرات دیده شوند. چندان با استقبال در داخل کشور مواجه نخواهدشد. با این اوصاف سخن هایی از این دست برگ عبوری برای گشودن مجدد باب گفتگو با جریانات اپوزوسیون نیست؟ و اگر هست، برگ عبوری خواهدشد که برای چندمین بار سر از زمین سوخته و بیحاصل اتحاد اتحادها در می آورد.
در شگفتم که چرا علی صمد معادل چپ نو از نئومارکسیسم حذر دارد و که برای چپ نو در سطح جهانی جریانی بسیار جذاب است. اگر مارکسیسم کژی ها و ناراستیهای مدرنیته را به رخ سرمایهداران لیبرال میکشید؛ چپ نو نیز ادعای چنین رسالتی دارد. اگر چه مجمع الجزایر شوروی به عنوان نماد مارکسیسم – لنینیسم فروپاشید اما مارکسیستها پس از گذر از دوره تحیر، مأیوسی و فترت، توانستند خود را از لحاظ تئوریک بازسازی کنند و با ادبیاتی فلسفی – چپ نو برخلاف مارکسیسم سنتی، سویه فلسفی قویتری دارد -، و گره زدن مقولات فلسفی با زندگی روزمره، جریان نئومارکسیسم را دلفریب کرده است.
اینکه چرا علی صمد به پردازش خاستگاه چپ نو وارد نمی شود و چرا چپ نو را الحاقی نئومارکسیسم نمی خواند؟ در صورتی که طرفداران نظریه مزبور هنگام بحث و بررسی پیرامون گرایش فکری و جنبشی که خودرا “چپ نو” یا ” نئومارکسیسم ” می نامند، تاکید می کنند؛ چپ نوهرگز و در هیچ مقطعی از پیشینه کوتاه خود در قامت جنبش هماهنگ و منسجم و یکپارچه از نظر اجتماعی ایدئولوژیک و سازمانی قد نکشید و به همین دلیل هم، ارایه تعریفی دقیق از آن دشوار است. غالباً در ادبیات اندیشه سیاسی، جریان نئومارکسیسم، با ایدههای مکتب فرانکفورت – مکتب انتقادی – شناخته میشود که مکتب فرانکفورت به مثابه نحله از نئومارکسیسم، برخلاف سنت مارکسیسم ارتدوکس*۲ تأکید بیشتر بر عنصر فرهنگ { به تعبیر چپ سنتی روبنا }به جای اقتصاد { به تعبیر چپ سنتی زیربنا } در تحلیلهای جامعهشناسانه دارد. مکتب بیشترین تأثیر را بر چپ نو در ایران داشته است.
ضمنا جنبش “”چپ نو”” در برخی خطوط عمده خود از نظرات ” کارل کُرش “*۳ ، ” آنتونیو گرامشی” ، ” تئودور آدورنو ” ۴ و ” هربرت مارکوزه ” سود برده و استفادهها نموده است. در ضمن جریان نئومارکسیسم، اکنون نمایندگانی چون ” اسلاوی ژیژک” ۵{مارکسیست رسانه ای }، ” جورجو آگامبن”*۶ (ایده حیات برهنه، و انسان هوموساکر) و …، را دارد که ضمنا بسیاری از آثار این متفکران توسط جریان چپ نو در داخل کشور ترجمه و به جامعه فکری ایرانی معرفی شدهاند.
تلاشگران مجموعه فکری و محفلی چپ نو در فضای بقول علی صمد بعد از درس گیری از شکست ها، ناکامی ها و نیز فضای سرکوب، عزم آن دارد برآمد دیگری را سازمان دهد تا شاید بازتابی از تحرک و تکاپوی اقشار و طبقات بینابینی جامعه ایران باشد که از دیکتاتوری و استبداد وبطور کلی از جمهوری اسلامی صدمات اساسی دیده اند. با کمی تامل در می یابیم ویژگی گرایش نظری چپ نو در سطح جهانی بهره گیری از از عقب نشینی جنبش کارگری و کمونیستی جهان طی دهسال گذشته است. بدین ترتیب نظریه پردازان چپ نو در اروپا و آمریکا نیز از ضعف و آشفتگی جنبش کارگری و کمونیستی یا به بیانی چپ سنتی، از طرح و برنامه بدیلی خود استفاده کردند و به همین منظور چرخه نوینی از فعالیت و مطرح ساختن خود را آغاز نمودند تا شاید بتوانند نظیر چپ سنتی در سطح جهانی و ملی – ایران – نیرویی هم مطرح و هم اثرگذار باشند تا به جایگاه رفیع تعیین کنندگی دست یابند. من بر این باورم که چپ نو از جمله عناصری از فدائیان با اقتباس از نظریه پردازان اروپایی خود هنوز در پی هویت دست نیافتنی است، هویتی که برای دستیابی بدان قرار است از طریق چسبندگی به دیگر جریانات سیاسی حتی غیرهمجنس- غیرچپ – برخوردار از پایگاه اجتماعی می جوید ولی بعید می نماید که بیابد.
قدرت، موضوع کلیدی دیگری است که چپ اعم از مارکسیستی و نئومارکسیستی به فراخورحال به آن توجه دارند. نگاه به قدرت از چپ سنتی آغاز و به چپ نو دامن گستر شده است. یکی از جنبه های مهمی که چپ نو را از چپ سنتی متمایز می کند، مسئله قدرت است؛ تا قبل از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی، چپ کلاسیک یا سنتی بر اصل کسب قدرت دولتی از طریق قیام تاکید می کرد. اما در پروسه چالش درونی چپ در سطح جهانی مفهوم قدرت اشکال پیچیده تری بخود گرفت، چنانچه در سالهای پس از جنگ جهانی دوم احزاب کمونیست در کشورهای اروپائی در نظام بورژوائی این کشورها ادغام شدند و این امر به تدریج به رها کردن اصل کسب قدرت دولتی از طریق قیام انجامید. بنابراین مشی انتقال قدرت از طریق قهر و قیام مشی انتقال دمکراتیک به سوسیالیسم توسط احزاب کمونیستی اروپائی باعث سلسله ائتلاف های استراتژیک می شود که تجلی آن در ائتلاف انتخاباتی بین حزب کمونیست و حزب سوسیالیست فرانسه در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۱ فرانسه دیده می شود که موجب پیروزی فرانسوا میتران سوسیالیست می شود یا در ایتالیا سازش تاریخی به ائتلاف حزب کمونیست با حزب راست دموکرات مسیحی منجر می شود. امروزه تئوری تسخیر قدرت نزد اهالی چپ نو دغدغه نیست. شاید بی دغدغه گی ناشی از این است که چپ نو آرمان رسیدن به سوسیالیسم، انقلاب سیاسی، انقلاب اجتماعی برای کسب قدرت و اجتماعی کردن ابزار تولید را کنار گذاشته است و در یک کلام برقراری یک جامعه بهتر و برابر دیگر دغدغه اصلی نبوده و در اولویت نیست. وقتی به لایه های زیرین مشی چپ نو در می نگرم، می بینم مشغولیت فکری چپ نو رهائی انسان از خودبیگانگی در زندگی روزمره ، در روابط خانوادگی، در مناسبات جمعی و در مناسبات اش با انسان های دیگر است؛ چپ نو آن چنان جوانب هستی، زندگی روزمره و عوامل پیش افتاده را سیاسی کرده است که اصولا سیاست دیگری را باقی نگذاشت. بنابراین با توصیف علی صمد از چپ نو و رجعت به منابع علمی، چپ نو در ایران فقط می تواند به مثابه یک آرمان اجتماعی و نظام ارزشی پذیرفته شود، پذیرشی که توصیه به هرگونه تلاش برای تبدیل آن به ساختار را کمرنگ می کند.
رویدادهای پیشگفته ثابت می کند که تاثیر عوامل پیشگفته بر تعمیق شکاف در جریان جهانی چپ انکارناپذیرست. شواهد هزاره سوم نشان می دهند شرائط چپ امروز دیگر شباهت چندانی با عصر چپ سنتی – زعامت سوسیالیسم – ندارد و در مواجهه با چنین شرائط متفاوتی است که چپ نو عزم آن دارد پاسخی غیرکلاسیک – غیر سنتی – برای مشکلات کنونی جهان سرمایه داری پیدا کند. چپ نو نیز در ایران که هنوز از نظر بنیان های نظری یا تئوریک بسیار ناتوان و لاجرم فراتر از محفل نرفته است، خود را چگونه ارزیابی میکند.
آیا چپ نو حداقل میزان تمایلات واقعی و توانمندی کافی مردم داخل کشور را نسبت به خود را سنجه نموده است؟ مردمی که شناخت شان از چپ سنتی علیرغم ناگواریها بیشتر از پارادیم چپ نو است.
—————————-
پانوشت ها :
۱- مارکسیسم ارتودکس با توجه به تفسیر ماتریالیسم تاریخی مارکس از جمله اعتقاد وی به اقتصاد، به عنوان زیربنا که در آثار متاخر او مثل کتاب سرمایه و در نوشته ها و آثار همکاران نزدیک وی مثل انگلس و کائوتسکی دیده می شود می توان قائل به مارکسیسم کلا سیک بود. این تفکر بیشتر در اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم مطرح بوده و بیشتر در سوسیال دموکراسی و مارکسیسم لنینیسم تجلی می یابد.
۲-ورتو آلگرو : کمیته سازمانهای برزیلی تشکیل دهندهء Forum Social Mondial [از این پس فوروم] که اولین نشست فوروم را از بیست و پنجم تا سی ام ژانویه سال 2001 در پورتو آلگرو برگزار کرد. فوروم یک فضای جمعی، متنوع ، غیردولتی، غیر ایمانی و غیر جانبدار است، و بصورت یک شبکهء غیرمتمرکز تعریف می شود. نهادها و جنبشها که برای انجام حرکات مشخص؛ در سطوح محلی یا بین المللی، برای ساختن “دنیای دیگر” متعهد می شوند. فوروم، جنبش های جامعه مدنی تمام کشورها را در بر می گیرد، اما ادعا ندارد که خود، نمایندهء یک جامعهء مدنی جهانی است. آلترناتیوهای پیشنهاد شده در فوروم، در تقابل با جهانی شدن سرمایه داری، تحت فرمان شرکتهای بزرگ چند ملیتی و حکومتها و نهادهای بین المللی است که در خدمت منافع آنها قرار دارد. فوروم، روندی است برای مطرح کردن درخواستهای جنبشهای اجتماعی که در آن شرکت می کنند.
۳- کارل کُرش (۱۸۸۶-۱۹۶۱) ابتدا یکی از برجسته ترین مارکسیستهای آلمان بود. برتولت برشت او را استاد خود در مارکسیسم معرفی می کند. وی سپس در دوران تبعید خود در ایالات متحده آمریکا، تحت تاًثیر جو یاس آلود، از مارکسیسم بُرید و به آن پشت کرد.
۴ – تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو ( معروف به تئودور آدورنو آدورنوجامعهشناس، فیلسوف، موسیقیشناس و آهنگساز نئومارکسیست آلمانی بود. زاده آلمان ۱۹۰۳ – درگذشت ۱۹۶۹ . او به همراه کسانی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت بود. او پس از مهاجرت به آمریکا در اثر فشار نازیسم به مطالعهٔ فرهنگ تودهای در شکل آمریکایی و سوداگرانهٔ آن پرداخت و سازمان اقتصادی و اجتماعی سرمایهداری جدید را بهعنوان نظامی که گرایش دارد به نظامی فراگیر و بسته تبدیل شود تحلیل کرد. به عقیدهٔ او صنعت فرهنگ (سینما و دیگر رسانهها) با دستکاری و جهتدهی اذهان، تصویری دوزخی از جهانی تحت کنترل فزاینده را ترسیم میکنند. به نظر او در واکنش به این جهان سرکش و خودستیز باید به بسیج همهجانبهٔ عقل فلسفی پرداخت. اما عقل علمی و محاسباتی خود بخشی از مشکل است.
آدورنو، میخواست ثابت کند که، ترسیم جامعه جانشین جامعه سرمایه داری از نظر فلسفی امکان پذیرنیست و جامعه سرمایه داری با همه گیر شدن فرآیند مصرف گرایی نهایتاً از پیدایش و تکوین هرگونه جنبش و اندیشه رهایی بخش جلوگیری میکند.
۵ – اسلاوی ژیژک : سلاوُی ژیژِک (به اسلونیایی: Slavoj Žižek) (زادهٔ 1949، فیلسوف، روانکاو، نظریهپرداز، جامعهشناس، منتقد فرهنگی و سیاستمدار اهل اسلوونیایی است. ژیژک فیلسوف و نظریهپرداز انتقادی است که بخش عمدهٔ کارش در سنت فلسفی هگلی، مارکسیسم و نیز روانکاوی لاکانی است. او فعالیتهای چشمگیری در زمینهٔ نظریهٔ سیاسی، نظریه فیلم و روانکاوی نظری داشتهاست. شهرت ژیژک برای احیای روانکاوی ژاک لاکان برای یک خوانش جدید از فرهنگ عامه است.
او رسالات گوناگونی دربارهٔ موضوعاتی چون جنگ عراق، بنیادگرایی، سرمایهداری، رواداری، حقیقت سیاسی، جهانیسازی، سوبژکتیویته، حقوق انسانی، لنین، اسطوره، فضای مجازی، پسامدرنیسم، چندفرهنگ کرائی، پست مارکسیسم، آلفرد هیچکاک و دیوید لینچ نگاشتهاست. او به شوخی در مصاحبه با یک نشریهٔ اسپانیایی خود را یک استالینیست لاکانی تندرو معرفی کردهاست. نگاه ژیژک از تیغ نقد مصون نمانده است. مثلا اندیشمندان بسیاری نوشتههای ژیژک را بیاعتبار و فاقد معنا میدانند ” .
نوآم چامسکی” نوشتههای ژیژک را ژستگیریهای توخالی خواند و سبک و روش او در برابر گزارههای آزمونپذیر تجربی حوزههای جدی تر مانند علوم دقیق قرار داد. چامسکی بر این باور است که کار ژیژک را اصلاً نباید جدی گرفت. ” جان گری”، فیلسوف بریتانیایی از ژیژک به خاطر ستایش خشونت و سخنان مهمل و توخالی انتقاد کرد. از نظر ” جان گر “، ژیژک خود یکی از محصولات کالایی سرمایهداری است. ژیژک در شاهکاری عظیم از تولیدات فکری بیشمار، نقدی تخیلآمیز از نظم کنونی ارائه کردهاست؛ نقدی که مدعی طرد و انکار هر آن چیزی است که در حال حاضر وجود دارد. او به معنایی واقعاً هم این کار را میکند، اما همزمان به بازتولید همان دینامیسم ضروری و بیهدفی نیز میپردازد که در عملکرد سرمایهداری میبیند. روز تولد ” چلسی منینگ” روزنامه گاردین از تنی چند از روشنفکران و هنرمندان خواسته بود تا سالروز تولد وی را به او تبریک بگویند. اسلاوی ژیژک نیز یکی از این افراد است.متن نامه: ” چلسی عزیز؛ غالباً میشنویم که چپ رادیکال امروز از طرحریزی یک بدیل عملی ناتوان است. آنچه تو انجام دادی به سادگی یک بدیل بود. به قول گاندی؛ تو خودْ تغییری هستی که در پیاش بودی.”
*۶ – جورجیو آگامبن – ۱۹۴۲ – فیلسوف معاصر ایتالیایی پس از آشنائی با نظرات ارسطو، فوکو، مارتین هایدگر، کارل اشمیت و والتر بنیامین به پی ریزی اندیشه خاص خود پرداخت. آگامبن بیش از همه تحت تاثیر مارتین هایدگر و میشل فوکو است. از اینرو آرای وی امروزه در حوزه های فلسفه سیاسی، زیبایی شتناسی و نظریه انتقادی مطرح است. معروف ترین کتاب آگامبن ” انسان مقدس ” بر مفهوم قدرت حاکم و حیات برهنه متمرکز است. آگامبن با دودمان پژوهی مفهوم حیات در ارتباط با سیاست از دوران ارسطو و روم باستان تا به امروز، به تعبیر خودش خواسته تا از تعارضات نهفته در ساختار قدرت سیاسی پرده بردارد. بدین منظور او با خوانش آرای ارسطو در باب سیاست بر این نکته پای می فشارد که قدرت سیاسی در غرب حیات برهنه یا حیات حیوانی eudaimonia ست- نیک زیستی یا سعادت – و ادغام آن در حیات نیک یا حیات سیاسی به تعبیر ارسطو امکانپذیر شده است. براین اساس آگامبن به اردوگاه ها مثل آشویتس، گوانتانامو توجه می کند و آن را پارادایم- الگوی – مدرنیته سیاسی می داند. به نظر آگامبن اردوگاه های عصر جدید نمایانگر تناقض راستین نهفته در حیات سیاسی غرب است. در واقع در اردوگاه است که انسان از حالت نیک یا حالت سیاسی عاری و از هرگونه هویتی تهی می شود. از نگاه آگامبن، اردوگاه فوران حیات برهنه انسانی ست.