اکبر عزیزم، امروز روز پنجاه و ششم اعتصاب غذای تو و روز هشتم اعتصاب غذای من و آغاز صدمین سال مشروطیت است. ٩٩ سال گذشته است و هنوز سلطانی مستبد بر میهن مان حکمفرمائی می کند. نمی آیی دست به دست هم دهیم تا شاید سال دیگر در چنین روزی او را در شیشه کرده باشیم؟ نمی خواهم بروی. با ما بمان. کار زیادی پیش روست.
چند روزی است که هیچ خبری از تو نیست و من به شدت دلنگران. این روزها مته ی قوی تری را انتخاب کرده ام تا بالاخره این دیوار سربین را سوراخ کنم و به بالینت بیایم. تنها می توانم حدس زنم که چه سناریوی سفید یا سیاه یا خاکستری رنگی در پشت دیوار زندان میلاد نگارش است. من به خاکستری و سیاهش حتا نمی خواهم لحظه ای بیندیشم. امروز نرسیدم که اعلامیه های در هوا پرتاب شده را بخواهم. خواندم که امروز هم همسر و دختران نگرانت به دیدارت نائل نشدند. به آنجلیکا بیر که از این سوی دنیا دیدارت را مشتاق است تذکره نداده اند. خبرگزاری فارس که می گویند نزدیک ترین مناسبات را با مرتضوی دارد در چند پاراگراف، پریشان گویی های غریبی کرده است. آسمان و ریسمانی را به هم بافته است که تنها از ذهن پریشان اندیشانی مثل مرتضویٍ حسین شریعتمداری و امثال آنها می تواند تراوش کند. زحمتت ندهم مثل آن که گفته باشند خسن و خسین دختران معاویه هستند.
گفتم که از دیروز اشک ریزشی را آغاز کرده ام که امیدوارم هرچه زودتر با رسیدن نامه هایم به دستت و گرفتن پاسخ مورد انتظارم از جانب تو پایان یابد.
چربی گیری را ادامه خواهم داد. نمی دانم که میدانی یا نمی دانی که چربی گیری چیست؟ در آخرین سال های حکمرانی سلطان اسبق در خوابگاه ها، دانشجویان به تصور جوانانه خود برای اینکه مقاومت یکدیگر را در برابر شکنجه های احتمالی آینده در زندان شاه بسنجند به “شوخی” و بازی چند نفره سر یک نفر می افتادند و تا می توانستند نیشگون های محکم از او می گرفتند. حالا هم خیلی از یاران آن هنگام شاید با “صبر” خود چربی دهی زندانیان سیاسی را سنجش می کنند تا در دفتر محاسبات خود نمره ی دلخواه را به آنان دهند. اکبر جان تو نمره ی بیست را در امتحان آنها مدتهاست که گرفته ای. ما در سیستم آموزشی خود از ٢٠ بالاتر نداریم. تو چه اصراری داری به گرفتن نمرات بالاتر از ٢٠؟
تو بعد از سوزاندن تمام چربی خود، گوشت و جوارحت را هم بیشتر از حد سوزانده ای. باور کن که الان نوبت اندکی توقف است، به کجا چنین شتابان؟ هر چه در این جهت پیش روی من خود را ملزم میبینم که با سرعتی بیشتر به سویت بشتابم با ترکیبی از چربی سوزی و “آب بازی” با تو تا خمیره ی مختصری از اکسیر حیاتی که در این سال ها در خود اندوخته ام، نوش جانت کنم. اما این اکسیر هم لایزال نیست.
به خودت بیا عزیزم آخر. به همسر و دخترانت بیشتر بیندیش، مرا هم چون برادری در نظر بگیر. در این سو برادر دیگرت ابراهیم را می بینم و الحق که چه نامه ی قشنگی به همسرت نوشته است. در آن سو هم حتمن خیلی ها هستند ولی من خبر ندارم. خاله و دایی زاده ها، عموها و عمه زاده هایت هم کم نیستند و به شدت نگران تو. دستکم عفت و رویا و بهاره و رضا و عباس و نسیم را من می شناسم. از دیروز در سفرم و مبادا فکر کنی از تو دور می شوم. نمی توانم از حمایت قطعی دوستانت در این سوی تیر به میان درخت نشسته ی آرش گزارشی به تو بدهم تا قوتی باشد برای قلب مهربانت. این روزها زیاد به پر و پای آقای ماردوش، مقام معظم ابلهی پیچیده ام. این رسم من نیست چون همانطور که گفتم عدوی او نیستم و تنها منکر پیگیر اویم. من کند ذهنان و روانپریشان فراوان مداوا کرده ام یا در مداوایشان شریک بوده ام. ولی امروز لازم می بینم که خشم و خشونت کور او را که بر رویت متمرکز کرده است منحرف کنم. هرچند به سوی خودم باشد و کار به اندازه کافی دشوار مرا با تو دشوارتر سازد.
می دانم که “مسئله گنجی” این روزها دغدغه جدی اوست. امیدوارم که حواسش جمع باشد و ببیند که “مسئله گنجی” می تواند با مسئله ی دیگری مشابه آن هم همراه شود. انتظار من این است که او هرچه زودتر مسئله ی اول را به سرعت حل کند تا امکان پیدایش مسئله ی جدی جدیدی برایش کاهش پیدا کند. میشائیل نیاورانی که از مشاهیر و نخبگان فرهنگی کشورهای آلمانی زبان است چندی پیش در برابر این سوال که خود را بیشتر ایرانی می داند یا اتریشی گفته بود ١٠٠ درصد ایرانی و ١٠٠ درصد اتریشی. من می توانم او را درک کنم. امیدوارم آقای ماردوش بداند که انبوهی از ایرانیان در انیران خود را کماکان کاملن ایرانی میدانند ولی از حقوق انیرانی خود نیز برخوردارند. از تسلط خوب آقای ماردوش بر زبان فارسی آگاهم. اگر اوضاع طور گونه ای پیش می رفت امروز شاید یک دبیر خوب ادبیات فارسی در یکی از دبیرستان ها می بود. او حتما شاهنامه خوانده است و می داند که فرود از پدر ایرانی و از مادر انیرانی است. امیدوارم برحذر باشد که مسئله ی دیگری شبیه گنجی می تواند برایش گرانتر از آنچه تصور می کند تمام شود. اگر عقلش الان درست کار کند حل این مسئله را در اولویت اولش قرار می گیرد. هر چند می ترسم که این روزها بزرگ ترین دغدغه اش توجه دائم به پشت دست چپ و سابش مکرر آن باشد تا نکند مار جدیدی از آنجا بروید. این ترس از بوسه شاید باعث عکس العمل سریع او در دست کشیدن چند روز پیشش بود.
اکبر جان این نامه نیز طولانی شد. آخر فردا به دیدار چند ده نفری از لشگریان فریدون (یادآوری پیشین فراموش نشود) می روم. همان ها که در آخرین لحظه خود را از چنگال شکارچیان مغز انسان رهانیدند ، می رویم تا با هم شوری کنیم. شاید نامه ی بعدی ام اندکی دیرتر ارسال شود. ولی کماکان تمام دلم با توست و هر لحظه فرصت کنم پی جویت خواهم بود. پاسخ دلخواهم را هر طور که توانستی ابراز کن. این یک لیتر اشکی که هر روز از چشمانم جاری خواهد شد. توانم را محدود و محدودتر خواهد کرد. مرا در یاب.
اکبر جان حق داشتن پزشک معتمد و بستری شدن در بیمارستان دلخواه یک حق بشری است. فاصله ی پزشک و بیمار نزدیک ترین روابط است و انسان خود را به هر کسی نمی سپارد.
از تو تقاضا میکنم که فقط پزشک و بیمارستان مورد نظرت را تعیین کنی. اگر مرا نیز شایسته بدانی در خدمتت هستم. در بیمارستانی کار نمی کنم ولی می توانم ترتیب درمان و توانبخشی تو را در بهترین بیمارستان های کشورمان را بدهم حتما همکاران زیادی از من در ایران و انیران هم می توانند پیشنهاد مشابهی به تو بدهند. به همه پیشنهادهایی که به تو میشود بیندیش عزیزم.
بی صبرانه منتظر پاسخ دلخواهم هستم.
شامگاه جمعه ١۴ مرداد ١٣٨۴
فرود سیاوش پور