فلسفه تفکری است انسانی که همیشه همراه و همزاد انسان اولیه بوده و متعلق به قشر و گروه متخصص نبوده است. فلسفه یونان پیش از مسیحیت، حدود هشت قرن پیش از میلاد شامل فلسفه اسطوره ای، فلسفه طبیعی و فلسفه سقراطی است که تا زمان فلوطین در قرن سوم میلادی ادامه داشت. تفکر آزاد فلسفی یونان باستان در حدود ۲۸۰۰ سال پیش آغاز شد که بخش هزارساله از فلسفه غرب را تشکیل می دهد.
فلسفه غرب را به دوره های فلسفه یونان باستان، فلسفه سده های میانه، فلسفه عصر نو و فلسفه زمان حال تقسیم می کنند. از جمله مکاتب فلسفی عصر هلنی یونان باستان، مکاتب رواقی، اپیکوری و نوافلاتونی بودند. گروهی از مورخان سیر اندیشه، گهواره تولد فلسفه یونان را در شهرهای ساحلی غرب آسیای صغیر در ترکیه امروزی می دانند که معروف به فلسفه ایونی یا فلسفه پیش از سقراط است.
امروزه اشاره می شود که دلیل وجود دو فلسفه اسطوره ای و فلسفه طبیعی پیش از سقراط، شناخت علمی هستی یا شناخت متافیزیک جهان بود.
رقم قابل توجهی از مفاهیمی که انسان امروزی بکار می برد متعلق به زمان پیش از سقراط در ۲۶۰۰ سال پیش اند؛ از آن جمله عنصر، اتم، اصل، ماده، روان، فرم، جنس و غیره. علوم و فلسفه طبیعی پیش از سقراط با نظرات دمکریت (۵۴۶-۶۲۴ پیش ازمیلاد) و تالس شروع شد. فیلسوف متافیزیک این دوره پارامیدس بود.
سقراط نخستین فیلسوف انسانگرای غرب میان سالهای ۴۰۰-۴۷۰ پیش از میلاد زیست. پیش از او پروتاگوراس سوفسطایی (۴۱۱-۴۸۱ پ.م) گفته بود که هر حقیقتی، نسبی، شخصی و ذهنی است و انسان میزان همه چیز است. فلسفه سوفسطاییان زمانی شروع شد که یونان برای ابرقدرت بودن سیاسی خود نیاز به کادرهای سخنور و منطقی داشت. افلاتون بعد ها گفت آنها نه برای حقیقت، حق و انسانیت بلکه برای دسترسی به قدرت سیاسی کوشش می کنند و فلسفه شان فقط به ظاهر پدیده ها اهمیت می دهد و نه به ماهیت و هستی، و عاشق کلمات و سفسطه اند و نه دوستدار فلسفه و حقیقت، چون علاقه ای به تفکر و حقیقت در فلسفه ندارند و هدفشان فقط کسب قدرت است.
گورگیاس ۳۷۵-۴۸۳ پیش از میلاد، می گفت جهان بینی ما سوفسطائیان، نسبیت گرایی است چون حقیقتی وجود ندارد و قابل شناخت و قابل آموزش نیست. طبق افکار این گروه، مقوله های دین، حقوق، اصول و اخلاق هم نسبی اند چون امری طبیعی ابدی و معتبر وجود ندارد. اگر اندیشه و گفته های سه ستاره درخشان فلسفه یونان باستان یعنی سقراط، افلاتون و ارسطو را فلسفه ابدی بنامند، آثار و اندیشه های سوفسطائیان را تبلیغ ایدئولوژی سیاسی بشمار می آورند.
افلاتون ۳۴۷-۴۲۷ پ.م. از جایی در فلسفه یونان شروع کرد که سقراط به دلیل اعدام مجبور به قطع آن شده بود. او می گفت اخلاق باعث شد که فیلسوف به آموزش ایده بپردازد. وی انسان را موجودی تاریخی می دانست که برای عملی کردن نیکی، دولت و سازمان تشکیل می دهد و از طریق شهروندان بالغ می خواهد تا بخشهای اقتصاد، کار، نظم اجتماعی، امور داخلی و امور خارجی را بطور ایده آل فعال کند. افلاتون می گفت که غذای روح، عدالت و حقیقت است و نه فقط کار و تولید. او خدا را میزان همه چیز می دانست و مدعی بود که از طریق دیالکتیک ایده، راه اصلی بسوی خدا کشف می گردد.
ستاره سوم فلسفه یونان باستان، ارسطو ۳۲۲-۳۸۴ پ.م. شاگرد افلاتون است. در فلسفه غرب اهمیت او بیش از افلاتون است، گرچه شباهتهای آن دو بیشتر از اختلافات شان است. ارسطو منطق را علم تفکر و سخنوری نامید. او پایه گذار مفاهیم علمی و علم منطق بود. وی یکی از نخستین اندیشمندان رشته الهیات در ادیان ابراهیمی نیز است. در زمان او نخستین بار بشکل رسمی ایده الیسم در مقابل ماتریالیسم قد علم کرد. ارسطو مدعی بود که هر حرکتی در طبیعت و جهان دارای هدفی است. او می گفت که چهارمین اصل هستی، متافیزیک است که به بحث روح، جهان و خدا می پردازد. دموکریت حرکت در جهان را مکانیکی و ارسطو آن را کیفی و کمی تصور می کرد. در اخلاق ارسطویی خدا معشوق انسان است. افلاتون می گفت انسان باید تا آنجا که می تواند شبیه خدا شود. ارسطو پیشنهاد نمود که انسان باید عالم گردد چون خدا نیز عالم و دانشمند است.
از زمان اپیکور ۲۱۷-۳۱۴ پ.م. و با کمک او فلسفه زندگی شروع شد و تا آغاز فلسفه مسیحی در سده های میانه ادامه یافت. اپیکورگرایی مخالف فلسفه رواقی و به معنی لذت جویی در زندگی بود. در فلسفه رواقی ولی تقوا و پرهیزکاری تبلیغ می شد. اپیکوریها در جستجوی زندگی سعادت آمیز و این جهانی بودند ولی مشخص نیست که منظور آنان، لذت بدنی یا لذت فکری بود.
در زمان فلسفه هلنی، دیگر مانند دوره پیش از سقراط به موضوعات فلسفه طبیعی و علوم پزشکی پرداخته نشد بلکه فلسفه دوباره سراغ علوم منطق، اخلاق و متافیزیک رفت. رونق بحثهای متافیزیکی بدلیل کاهش داستانهای اسطوره ای وجود جهان و ادیان بود.
در زمان امپراتوری روم که مسیحیت رو به رشد نهاد، این وظیفه از فلسفه به دین واگذار شد. در سال ۵۲۹ میلادی فلسفه و مسیحیت علنا با هم وارد جنگ و جدل شدند. فلوطین ۲۶۹-۲۰۴ میلادی، پایه گذار فلسفه مسیحی نوافلاتونی باعث شد که بحث خداشناسی در بحث جهان و هستی شناسی شروع شود. در فلسفه نوافلاتونی، دین در مقابل علم قد علم کرد. مکتب نوافلاتونی نه تنها فلسفه، بلکه دین نیز بود. نوافلاتونی ها از طریق متفکرانی مانند آگوستین، بوتیوس، دیونیسوس و یوهانس روی دین مسیح و فرهنگ قرون وسطای اروپایی تاثیر گذاشتند.