جنبشروشنفکران عدالتجو و آزادیخواه ایران در تکاپوی تعریف هویتی نوین برایخویش است. این تقلا مستلزم تعیین تکلیف با ماهیت بلوک شرق نیز هست. زیرا این اردوگاه دیرزمانی، پرچمدار مبارزه برای عدالت و رهایی زحمتکشانقلمداد می شد. در حال حاضر نیز بخشی از روشنفکران ایرانی با برجسته کردندستاوردهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی (پیروزی بر آلماننازی) این اردو، در پی احیای این چهره بلوک شرق اند. بخشی دیگر، بهاستناد شکستها و ناکامیهای این اردوگاه و بویژه فروپاشی آن، سرگرمارایه چهره ای هرچه کریه تر از بلوک شرق می باشند.
اینمباحثه تازه نیست. از همان فردای انقلاب کتبر، جمعی هزاران دروغ را درباره ستمکاری بلشویکها، با هزاران حقیقت درباره زندگی جفازده مردم ایناردوگاه، به هم بافتند و می بافند، تا اقدام تاریخی و سترگ، هرچندبدفرجام مردم این کشورها را به لجن بکشند و بدین سان چهره کریه و ضدانسانی خودشانرا بزک کنند. این مقاله را با آنها کاری نیست. کسانی نیز که از راهتطهیر این اردوگاه نان می خوردند، با فروپاشی آن سفره خود را در جایدیگری پهن کرده اند.
ولیتمام مخالف گویان این اردوگاه و یا دلباختگان آن، از این قماش نیستند. ازهمان فردای اکتبر عده ای از حقیقت جویان، چه کمونیست و چه غیرکمونیست، نیمه تاریک این واقعه تاریخی را دیدند و به مقابله و افشای آن پرداختند و چه بسا در این راه جان باختند. از طرف دیگر جمعی نیز به نیات شوممشاطه گران سیستم جبار سرمایه پی بردند وبا برجسته کردن نیمه روشن انقلاب اکتبر و چشم پوشی از بخش تاریک آن، بهدفاع مطلق از این اردوگاه پرداختند و چه جانفشانیها که نکردند. این مقالهخطاب به این دو گروه نوشته شده است.
درآغاز منتقدان راستین این اردوگاه، به استناد انحرافاتی که این اردو ازایده الهای انها داشت منکر ماهیت کارگری و رهاییبخش انقلاب شدند. انهافرض را بر این نهادند که انقلاب اکتبر در واقع انقلابی با ماهیت بورژواییاست که ماسک کارگری و کمونیستی برچهره دارد. هرچه باشد خانه خرابیدهقانان روس، قحطیهایمتعاقب آن، امیدهای براورده نشده کارگران برای خلاصی از آقابالاسرهاییکه اکنون کمیسر حزبی نامیده می شدند، چیزی از دوران انباشت اولیه سرمایهداری در اورپای غربی کم نداشت، جز یک ناپلئون با مشت آهنین، که استبداد وبگیر و ببند را حاکم کند، و آنهم با ظهور استالین تکمیل شد. ارزش اینشیوه انتقادی در این بود که از تطهیرسرمایه داری اجتناب می کرد.
کسانیکه به استناد این دوران پربلا، سرمایه داری را مدینه فاضله جا می زنند، فراموش می کنند که هرجنایتی هم که در اردوگاه شرق روی داده، مشابهغربی خود را دارد. آخرین آنها را اگر حمله به افغانستان و حمایت از حکومتی دست نشانده بدانیم، آنهم با حمله ناتو به به افغانستان و حمایت ازحکومت فاسد کارزای، مشابه خود را یافت. بنابراین نکوهش شرق توسط طرفدارانغرب، جز تفی سر بالا نیست.
ولیاین شیوه برخورد علیرغم ماهیت عدالتجویانه اش، در عین حال نمی توانستاختلاف فاحشی را که نتایج انباشت اولیه سرمایه داری در غرب و انباشت بهاصطلاح اولیه سوسیالیستی داشت، توضیح دهد. نتایج این دوران مشقتبار برایمردم این اردو، جهش بزرگیدر رفاه اجتماعی و اقتصادی بود. حتی اگر این رفاه را با زندگی غربیها، تحت دولتهای رفاه غرب مقایسه کنیم، نباید فراموش کنیم که اولا این رفاهنسبی در غرب، عمدتا به یمن غارت جهان سوم حاصل شده است که اردوگاه شرق رااز آن بهره ای نبود، در ثانی این رفاه در غرب به افزایش عمیق فاصله طبقاتیانجامید، که تعمیق این فاصله در شرق ناچیز بود. از طرف دیگر و مهمتراین که این رفاه نتیجه مبارزه رفاه جویانه زحمتکشان در غرب بود که مشابهشرقی این مبارزه پس از استقرار دولت بولشویکی کمرنگ بود و یا وجودنداشت. توگویی در غرب دولت بالاجبار، و در شرقداوطلبانه، رفاه شهروندان را ارتقا داده است. بنابراین اگر بخواهیم حقیقترا بجوییم و تنها بدنبال نجات آرمانهای خود نباشیم، باید از این سادهانگاری فراتر رویم.
ازطرف دیگر دلباختگان این اردو، که پشت سنگر آمارهای رفاهی اعلام شده توسطدولتهای بلوک شرق، رجز خوانی می کنند، از توضیح روند فروپاشی عاجز می مانند. اگر زندگی چنان که آمارها می گویند، سراسر گل و بلبل بود، چرااین بهشت از هم پاشید؟
آنهامجبورند به تئوریتوطئه پناه برند. ولی این نیز مشکلی از آنها حل نمی کند. بقول آنفرزانه چینی، تخم مرغ را گرم کنی جوجه درمی آید، ولی سنگ را هرچقدر گرمکنی، جوجه نمی شود. تازه اگر توطئه ای نیز در کار بود، چرا طبقه کارگریکه انقلاب اکتبر را انجام داده بود، فاشیسم را به زانو درآورده بود و دردامان سوسیالیسم رشد کرده بود، نتوانست حریف این توطئه شود و چنان آساناز کنار این بلا گذشت، و حتی مثلا در لهستان دنباله رو توطئه گران شد؟
سادهانگارتر کسانی اند که تاریخ آغاز فروپاشی را جلو و عقب می برند، تا توجیهی برای آن پیدا کنند. جمعی ظهور استالین را مبدا قرار می دهند. جمعی خروشچف را و جمعی گورباچف را. بسیار خوب، ولی چرا طبقه کارگرکشورشوراها که سرمایه داران را و گارد سفید را فراری داده بود، در برابر اینخائنان یا نادانان و یا توطئه گران، مارکس و یا انگلس و یا لنینی را عرضهنکرد تا انقلاب خویش را نجات دهد؟
عدهای به سطح رشد نازل روسیه در زمان انقلاب اکتبر پناه می برند تا عقربه ساعتفروپاشی را در زمان صفر قرار دهند. اگر این جماعت به گروهی که ماهیتانقلاب اکتبر را سوسیالیستی (نهبورژوایی) ارزیابی می کنند متعلق باشند، باید توضیح دهند که چگونه ممکناست سطح رشد اجتماعی اقتصادی روسیه برای وقوع انقلاب سوسیالیستی کافی، ولیبرای استقرار سوسیالیسم نارس باشد؟
زهیخوش خیالی است اگر به بهانه هایی چون فرسودگی طبقه کارگر در برابر مثلامصائب جنگ داخلی و یا حمله فاشیسم پناه ببریم. توگویی مبارزه، آنهممبارزه پیروزمندانه، می تواند بستر ظهور ضدانقلاب گردد. اگر طبقه کارگراین کشورها در خانه می نشست و به میدان نبرد نمی شتافت، قوی تر می شد؟
عدهای دیگر فاضل نماتر سخن می گویند. توطئه تغییرات قیمت نفت یا تحمیلمسابقه تسلیحاتی را پیش می کشند. ولی چرا طبقه کارگر و دولت شوراها پس ازگذشت سالها از اتمام صنعتی شدن جامعه، هنوز باید در برابر تغییرات قیمتنفت از هم بپاشد؟ یا خود را درگیر مسابقه ساختن موشکهایی کند که حتی یکدهم تعداد موجود انها، برای انقراض حیات از روی کره زمین کافی بود؟
اینقلم ارزیابی کسانی را که ماهیتی بورژوایی برای انقلاب اکتبر قائل هستند ونیز ارزیابیکسانی را که این انقلاب را “انقلابی که زمانی به آن خیانت شد” می دانند، ساده اندیشانه می داند. اگر عمری باقی بود، به رویکردهایعلمی توضیح ماهیت اردوگاه شرق و علل فروپاشی آن خواهم پرداخت.