و این منم
ندا
زنی که در آستانه ی بیست و هقت سالگی
ازعمق ِ گور سخن می گوید
زنی که خو نمی گیرد به مردن و پوسیدن
و روحش رها نمی کند قاتلانش را
مدام پرسه می زنم
در کوچه ای که بر زمین افتادم
با شلیک یک گلوله بر سینه ام
وهر شب نامم را می بینم
که مثل پیچک بر دیوار همان کوچه می روید
و هر صبح مثل لکه ای خون پاک می شود.
آمده بودم بگویم: نه
آمده بودم بگویم: آزادی می خواهم
برای گیسوانم، برای رأی ام، برای رنگ ِ پیراهنم
آمده بودم بگویم: خسته ام از دست دروغ
و از دست دادم جانم را
هرگز دیگر به خانه باز نخواهم گشت
اگر چه پر می کشد دلم برای مادرم
برای کتاب هایم
برای درس های موسیقی ام
و برای پیراهن ِ نویی که هرگز نپوشیدم
تنها به تعقیب ِ قاتلانم می اندیشم.
باید همراهی کنم با روحم
که آتش گرفته است
و خاموش نمی شود دیگر
حتی زیر ِ باران ِ اشک های این همه پیر و جوان
باید همراهی کنم با روحم
که رهانمی کند رد ِ پای فاتلانم را
امروز در لبنان بود م
لابلای جمعیتی که
هورا می کشیدندبرای سردسته ی قاتلانم
و کور بودند و دور
از پل صراط
و انکار می کردند روح مرا
برای اثبات ِ لاشه ی یک رئیس جمهور
انگار نه انگار که از هر انگشت ِ دستش
خون ِ هزاران من چکه می کرد
آغشته به بوی سهراب و صدها برادر ِ دیگرم
انگار نه انگار که ته ِ چشمانِ ریزش
پر بود از سیاهچال ها و نفرین ِ مادران
انگار نه انگار که تارو پودِ وجودش را
با طناب های دار تنیده بودند
و سر ها ی آویخته را انگار نمی دیدند
امروز در لبنان بودم
دیروز در سازمان ملل
پریروز در ونزوئلا
فردا به میهنم باز می گردم
و ادامه می دهم به تعقیب ِ قاتلا نم
ناتوان از خو گرفتن به مردن
و پوسیدن در گور
این منم
ندا
زنی در آستانه ی فصلی سبز
زنی که زیر پلک ها ی بیدار ِ مردم اش
شب به شب جوان تر و زیباترمی شود
و صدایش از عمق گور
حنجره به حنجره پرواز می کند
و پنجره به پنجره طنین می افکند:
می خواهم زنده بمانم
آزادی می خواهم
برای گیسوانم ، برای رأی ام ، برای رنگ ِ پیراهنم.