محسن نژاد
محسن نژاد از “جمهوری خواهان لائیک و دمکرات” به عنوان اولین سخنران، با توضیح این نکته که در تحلیل خود به بررسی از زاویه تاریخی علاقه مند است گفت:
ما از فردای روز انفجار بهمن ۱۳۵۷ با کودتاهای کوچک و بزرگ حکومتی روبرو هستیم که عناصر تشکیل دهنده آن از ابتدا تاکنون عملا ثابت باقی مانده است. افراد پیرتر شده اند اما در مجموع همان ها هستند. از تسخیر سفارت آمریکا و برکناری بازرگان تا ضرب و شتم های خیابانی توسط چماق داران را می توان بعنوان کودتاهای بزرگ و کوچک عنوان کرد.
در دوم خرداد ۱۳۷۶ به مجرد اینکه مردم ایران فرصتی یافتند در ابعاد وسیع به میدان آمده و با رأی خود عملا به ولایت فقیه “نه” گفتند.
خواست آنها از توان خاتمی بسیار فراتر بود. اکنون که ما دوره هشت ساله خاتمی را بررسی می کنیم به وضوح روشن است که خاتمی بر خلاف ادعای برخی در کنار امیرکبیر و مصدق قرار نمی گیرد.
واقعیت این است که شخصیت هائی همچون امیرکبیر و مصدق که در تاریخ ماندگار شدند نسبت به مردم گامی پیش تر قرار داشتند و به این ترتیب در پیشبرد جامعه مؤثر افتاده و در عین حال شهید این راه شدند. اما آقای خاتمی در تمامی مدت ۸ سال ریاست جمهوری خود سدی در مقابل خواسته های مردم شد و عملا به چانه زنی در پائین و سازش در بالا پرداخت. “پائین” را آرام کرد تا “بالا” را از گزند دور بدارد. او خود گفت که میان استعمار و استبداد، استبداد را بر می گزیند و سرانجام اعلام کرد که یک تدارکاتچی بیش نبوده است.
در زمینه اقتصادی نیز خاتمی چیزی بیشتر از ادامه دهنده لیبرالیسم اقتصادی آقای رفسنجانی نبود.
روشن است که لیبرالیسم اقتصادی در ایران با توجه به درآمد نفت تنها به رانت خواری بنیادها و آقازاده های رنگارنگ انجامیده و علاوه بر آن سوء مدیریت همین ها به فالکت بیش از پیش مردم و افزایش ناعدالتی اجتماعی رهنمون شده است.
یعنی خاتمی در عرصه گشایش سیاسی به عنوان یک مانع عمل کرده و در عرصه اقتصادی آنچنان عمل کرد که نظامی های پاسدار توانستند بر طبل عدم وجود عدالت اجتماعی کوبیده و یک کودتای خزنده را به ثمر رساندند. سرانجام نظامیان تحت رهبری خامنه ای با تقلب وسیع و با استفاده از تشکیلات نظامی و امکانات اقتصادی که در اختیار داشتند آقای احمدی نژاد را از صندوق ها خارج کردند.
اکنون به نظر می آید گروه جدید که در نتیجه تدارکی طولانی قوه مجریه را تسخیر کرده است در سه جبهه عمل خواهد کرد. اینکه مقاومت مردم تا چه حد بتواند مانع از موفقیت احمدی نژاد در اجرای طرح های این مجموعه بشود خود بحث دیگری است.
۱) در حوزه آزادی های مدنی تلاش این خواهد بود که اسلام رعایت شود. طلایه های این دوران با حضور وسیع تر لباس شخصی ها در خیابان ها اکنون متبلور شده است.
۲) در حوزه آزادی های سیاسی با شدت عمل بیشتری عمل خواهد شد. البته این با آزادی احتمالی چندتن از زندانیان سیاسی سرشناس در تقابل نخواهد بود.
۳) در عرصه اقتصادی احتمالا به سراغ برخی افراد از جمله فرزندان آقای هاشمی رفته و محدودیت هائی را برای آنها ایجاد خواهند کرد.
این وضعیت داخلی است. در عرصه بین المللی تا آنجا که من می دانم بحث هائی درون سپاه بوده و هنوز ادامه دارد. استدلال رایج میان آنها این است که آمریکا از پنج سوی یعنی شمال، جنوب، شرق، غرب و از آسمان ما را در محاصره خود دارد، اما به دلیل مشکلات در عراق و افغانستان در فاصله ۵ تا ۷ سال آینده، امکان حمله به ایران را نخواهد داشت. نتیجه اینکه در مذاکرات مربوط به انرژی اتمی می توان از موضع اقتدار وارد شده و از پنجره زمانی ۵ تا ۷ ساله بهره برد.
البته احمدی نژاد در عرصه های مشخصی احتمالا نرمش نشان خواهد داد. مثلا ممکن است بعضی از وزارت خانه های نه چندان کلیدی را به رقبائی همچون قالیباف و یا عناصر میانه روتر بسپارد. عقب نشینی او در مقابل معاملات بورس را شاهد بودیم. او در حالی که پیش از انتخابات این معاملات را همچون قمار مذموم شمرده بود، امروز پس از انتخابات طور دیگری می بیند و نظرات گذشته را اتهامی به خود می شمارد.
نکته دیگر که مهم می نماید این است که بخشی از این آقایان، همچون آبادگران در عین حال بر توسعه صنعتی تأکید دارند. مدیریت این امر طبیعتا به عهده نیروهای سپاه خواهد بود. از سوی دیگر سردادن شعارهای پوپولیستی فقرستیزی و غیره این مسؤلان و مدیران را با پایگاه اجتماعی احمدی نژاد در تقابل قرار خواهد داد. یعنی پابرهنه هائی که به احمدی نژاد رأی داده اند سهم خواهند خواست. این سهم خواهی با توسعه صنعتی نیز در تقابل قرار خواهد گرفت.
نکته دیگر اینکه به نظر می آید ما به آن سو می رویم که دارای دولتی نظامی بشویم.
می دانیم که سلسله مراتب در میان نظامی ها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این خود به تقابلهائی درون “نظامیان در قدرت” خواهد انجامید و چه بسا برای اولین بار در تاریخ کشورمان ما شاهد کودتاهای نظامی بشویم که شاید حتی مقام ولایت فقیه را نیز هدف حمله خود قرار دهند.
در نتیجه آنها تلاش خواهند کرد که جامعه را به سمت آینده ای سیاه پیش ببرند. اما آنها نخواهند توانست با دستاوردهائی که جامعه در مبارزه خود در سال های اخیر به دست آورده است همچون نهادهای مدنی تقابل کنند.
گرچه تلاش را بر اسلامی کردن این نهاد ها خواهند گذاشت اما این امر با مقاومت مردم روبرو خواهد شد. در این راستا به عقیده من تمامی نهادهای مدنی و طبیعتا، اتحاد جمهوری خواهان ایران نیز باید با قدرت در صحنه مانده و بیش از پیش متشکل شوند.
مسعود باستانی
مسعود باستانی روزنامه نگاری که از تهران به نشست اینترنتی وارد شده بود با توضیح مختصری درباره وضعیت اکبرگنجی و آخرین اخبار مربوط به وی بحث خود را در ارتباط با انتخابات ریاست جمهوری و تأثیرات آن آغاز کرد:
به نظر من لازم است انتخابات و شرایط پس از انتخاب احمدی نژاد را از نگاهی نو سنجید و بررسی کرد. برخوردها و موضع گیری ها بیانگر آن هستند که اقای احمدی نژاد در مقابل پدرخوانده های سابق خود سر به نافرمانی برداشته است.
به نظر می آید نیروئی که اینچنین حساب شده اول شوراها سپس مجلس و اکنون قوه مجریه را تصاحب کرده است، “عاقل تر” از آن است که روش پدران سیاسی خود را ادامه دهد. در نتیجه رفتار و شیوه عمل آبادگران با آنچه حزب مادرش یعنی هیئت های مؤتلفه دارد، تفاوت های اصول خواهد داشت.
آبادگران که ملغمه ای از اصول گران داخل و خارج حاکمیت و بخشی از جناح راست است، در بدو قدرت گیری در شوراها نشان داد که برخلاف مؤتلفه اسلامی نسبت به گشایش های فرهنگی و بعضا اجتماعی دیدی متفاوت دارد. البته یکی از فاکتورهای مهم دیگر در شیوه عملکرد شوراهائی که به تعریف یک نیروی سیاسی نورسیده درآمده بود اقدام به عوام فریبی بود. شورای شهر تهران برای این امر نمونه ای گویا است. خلاصه اینکه آبادگران در شورای شهر در کنار عوام فریبی و برخوردهای اصولگرایانه بر مسائل دینی، در مسئله فرهنگی به نوع نوگرایی دینی از خود نشان داد.
عوام فریبی احمدی نژاد در افتتاح بسیاری پروژه های سطحی عمرانی، مراجعه به گوشه هائی از تهران و صدور دستور آسفالت این یا آن کوچه، استفاده وسیع از تبلیغات برای معرفی خود به عنوان یک خادم بی مدعا تبلور می یافت.
او به این ترتیب از شهرداری تهران به عنوان سکوئی برای پرش به صندلی ریاست جمهوری استفاده کرد.
نکته ای که در اینجا لازم میبینم بدان اشاره کنم، این است که “آبادگران” پس از بیش از ۲ سال از پیدایش آن هنوز دارای خطوط روشن و شناخته شده نیست. این “حزب” نه ارگانی دارد و نه ساختاری که بتوان به تجزبه و تحلیل صحیح آن، برپایه فاکتورهای مشخص پرداخت.
برخی مغز متفکر آبادگران را در مؤتلفه می بینند و بخش دیگر بیت رهبری و رهبر را مدافع اصلی آن می دانند. در مجموع اما باید گفت که این گروه تا به حال برخلاف شعارهای خاص راست گرایان و اصول گرایان به تلاش برای مسدود کردن شدید فضای اجتماعی، افزایش فشار برای حجاب و غیره دست نزده است. این امر خود بیانگر رفتار پیچیده این “نوزاد” اقتدارگرایان است.
در نتیجه به نظر می آید احمدی نژاد به جای حمله به مردم کوچه و خیابان به دلیل عدم رعایت پوشش و دیگر ملاک های ظاهری دینی، نیروهای شناخته شده منتقد خود را هدف قرار دهد.
تیم احمدی نژاد پس از حضور در شهرداری تهران اولین گام را در جهت حذف گروه مذکور که در شهرداری تهران در مدیران منتسب به “کارگزاران سازندگی” تبلور یافته بود، برداشت.
تمام مدیران منتسب به کارگزاران را توسط افراد خود جایگزین کرد. مدیران جدید محور عمل خود را براساس تجربیات سپاه پاسداران در پروژه های عمرانی قرار دادند. به نظر من در عرصه داخلی احمدی نژاد تجربه شهرداری را در دولت خود تکرار خواهد کرد.
در عرصه بین المللی احمدی نژاد و آبادگران با پدیده جهانی سازی روبرو هستند. احتمالا این مسأله جدی ترین دغدغه احمدی نژاد خواهد بود. جامعه جهانی برای پذیرش ایران به درون بازی های خود انتظار خواهد داشت که ایران حداقلی از قواعد بازی را در خانه خود رعایت کند. اما ما تا به حال در این رابطه هیچ گونه اعلام موضع از سوی “نیروهای جدید” روبرو نیستیم. احمدی نژاد درزمینه اقتصادی به شعار “عدالت محوری” بسنده کرده است. آیا معنی این شعار سوسیالیزم از نوع تفکر رجائی و یا از نوع اعطای وام های پنجاه هزار تومنی به محروم ترین اقشار کناری خواهد بود؟ پاسخ این سوال کاملا روشن نیست.
واقعیت این است که نیروهای قدرتمند راست گرا از جمله موتلفه هیچگاه اجازه ایجاد اصلاحات ساختاری برای اجرای عدالت محوری اقتصادی را به احمدی نژاد نخواهد داد. با این فرض که چنین چیزی خواست احمد نژاد باشد.
پرسش نهائی این است که آیا احمدی نژاد می خواهد، می تواند و امکانات و نیروی برقراری عدالت اقتصادی که شعار محوری او بوده است را دارا است؟
به عقیده من تمام شواهد گویای پاسخی منفی به این بخش های مختلف پرسش بالا هستند.
علی شاکری
سپس آقای علی شاکری بحث خود را چنین آغاز کرد:
گفته های آقای مسعود باستانی بیش از هرچیز مرا با امری مواجه ساخت که دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ را بیاد می آورد. آنچه این دوست روزنامه نگار گزارش می کند پذیرش این است که واقعیتی در ایران رخ داده است و اکنون باید به تحلیل و ارزیابی آن پرداخته و به عملکرد آینده اندیشید. امروز نیز چون دوران پس از ۱۳۵۷ برخی هنوز منتظر هستند و می خواهند ببینند این “بلوا” کی تمام می شود و چه کسی بر سر کار می آید. به همین سبب از آقای مسعود باستانی بی نهایت ممنون هستم که با تأکید به ارزیابی مواضع احمدی نژاد پرداختند.
با این مقدمه معتقدم بگذارید به ایران پس از انتخابات، موضوع زندانیان سیاسی و وظائف خودمان در این رابطه بپردازیم.
از اکبر گنجی به عنوان واسلاو هاول نام برده می شود من نیز امیدوارم او هاول باشد و نه آنتونیو گرامشی. گرامشی متفکر نیمه اول قرن بیستم در سن ۴۶ سالگی پس از یازده سال اقامت در زندانی در بیماری درگذشت. او در دوران زندان بیش از ۲۰۰۰ صفحه مطلب پرمحتوا و جسورانه نوشت که همچنان برای مدافعان و منتقدان جامعه مدنی به عنوان منبع استفاده می شود.
گنجی ۴۶ ساله پس از بیش از پنج سال اقامت در زندان و نوشتن بسیاری مطالب ارزنده در وضعیت بحرانی سلامتی قرار دارد و این موازی رسم شده در بالا را اعتباری نگران کننده می بخشد.
می خواهم یادآوری کنم که گنجی در کنفرانس برلین که بهانه دستگیری و زندانی طولانی مدت وی قرار گرفت مورد تعرض کمونیستهای انقلابی برانداز “تنبان کنده” بود. واقعیت این است که این نیرو در کنار سلطنت طلبان و مجاهدین دست در دست هم، در ضربه به جنبش دمکراسی خواهی ید طولانی دارد.
در همین رابطه می خواهم از تلاش های شیرین عبادی در رابطه با اکبر گنجی قدردانی کنم. من بعنوان یک علاقه مند به مسائل حقوق انسانی، فعالیت های ایشان را دنبال می کنم و موضع گیری صریح و روشن او در سخنرانی اش در دانشگاه “یو اس ای – ادواین” را ستایش کنم. خانم شیرین عبادی در این سخنرانی به صریح ترین شکل نقض خشن حقوق زنان، کودکان به ویژه زندانیان سیاسی در ایران را مورد تعرض قرار داد. گزارش کامل ویدیوئی این مراسم در سایت – جمهوری دات کام – قابل دسترسی خواهد بود. او چهارمین دریافت کننده جایزه صلح از دانشگاه ادواین بود. در حالی که او خود سخنرانی اش را با یاد گنجی و اعتصاب غذای (اول) گنجی آغاز کرده بود. جایزه اش نیز به یاد اکبرگنجی و زاندانیان سیاسی به او اعطاء شد.
حال با تأکید براینکه من ادامه بحث آقای باستانی را سر می گیرم نیازی به تکرار گفته های ایشان نمی بینم.
به عقیده من باید در ابتدا ببینیم ما چه کسی هستیم. در اینجا به هیچ وجه به دنبال آن نیستم که بگویم ما خودمان را جمهوری خواه، سکولارو غیره اعلام می کنیم یا خیر. نکته این است که عمل ما را مردم چگونه قضاوت کرده و می کنند.
واقعیت این است که ما طی ۲۵ سال گذشته کار شایان توجه ای نکرده ایم و در اینجا “ما” تمامی نیروهای خارج از کشور با نام های فراوانشان را شامل میشود. شاید اولین گام برای اینکه ما وارد عمل شویم این باشد که صادقانه و صریحا اعلام کنیم که در این انتخابات ما بازنده میدان بودیم. اعلام این را لازم می دانم. زیرا تا نپذیریم که عمل ما نقص داشته است نمی توانیم به تصحیح آن بنشینیم.
به عقیده من شکست اخیر از دو دیدگاه جهانی و داخلی قابل تأمل است. در عرصه جهانی شاهدیم که در سال های اخیر نیروهای سنتی، غالبا با محور قراردادن عدالت اجتماعی برنده میدان مبارزه برای کسب قدرت بوده اند.
در انتخابات اخیر درهند رسانه ها با یک شگفتی روبرو شدند. در ونزوئلا چاوز با تکیه بر عدالت اجتماعی تا به حال توانسته است با تمام فشارها مقابله کرده و قدرت را حفظ کند. در آمریکا نیروهای سنت گرا قدرت را در انتخابات حفظ کردند.
این مسأله در ایران چنین منعکس شد که رئیس جمهور منتخب که خود به مافیای قدرت تعلق دارد، عوام فریبانه خود را در مقابل رفسنجانی و در کنار مردم قرار داد و عدالت اجتماعی را شعار کرد. در مقابل نیروهای اصلاح طلب از این مهم که در پس سال ها فعالیت نیروهای طرفدار آزادی افسار گسیخته اقتصادی (در سطح جهانی) به یک نیاز جامعه تبدیل شده بود، غفلت کردند.
در حالی که “بردن” انتخابات توسط گروه مقابل یک واقعیت است، “باخت” اصلاح طلبان نتیجه عدم توجه به واقعیت فقر گسترده اقتصادی بود.
دمکراسی و آزادی های سیاسی و اجتماعی چنان طرح می شد که گوئی در مقابل استقلال و عدالت اجتماعی قرار دارد.
نیروی اصلاح طلب آمده بود تا به خواست اقشار میانی با تمایلات میانه روی مذهبی پاسخ دهد. اگر رفسنجانی تبدیل به نمادی برای گشایش اقتصادی شد، نیروی اصلاح طلب توسعه سیاسی را که خواست این قشر میانی بود مورد توجه قرارداد. بازهم تاکید می کنم که در عرصه بازی های سیاسی مهم نیست که ما خود را چگونه می بینیم بلکه آنچه پندار مردم درباره نیروی مشخص سیاسی را تشکیل می دهد اهمیت دارد و مردم اصلاح طلبان را نماینده تلاش برای توسعه سیاسی می دیدند و مردم به این نتیجه رسیدند که این نیرو در تحقق شعارهای خود نیز ناتوان است.
معتقدم قبل از اینکه ما بتوانیم در تحولات نقش بازی کنیم اول باید واقعیت را بپذیریم و دوم باید خودمان را بشنیاسیم. تمام تلاش ما بر اثبات هویت خود در ۲۵ سال گذشته، نفی طرف مقابل بوده است. ما مخالف درجه بندی خودی- غیرخودی هستیم، درحالی که خود به شدت در این دایره گرفتاریم و مسلمانان را همواره غیرخودی پنداشتیم. نگاه کنید ما شیرین عبادی و بسیاری از طرفداران اصلاحات را نفی می کنیم زیرا آنها مسلمان هستند.
از سوی دیگر در بحث ها و نشست ها و سازمان های خود همواره با نقد طرف مقابل (مثلا خاتمی به عنوان رئیس دولت) شروع می کنیم و با نقد هم او بحث را پایان می بریم در حالی که صحیح این است که ما با پرداختن به خود آغاز کنیم و با همین موضوع نیز بحث را به پایان برسانیم.
ما در اروپا و آمریکا به روشنی شاهد هستیم که هر مؤسسه ای برای کار خود بیلان سالانه ارائه می دهد. به نقاط مثبت و ضعف خود برخورد می کند و آمار و ارقام نمایانگر آن هستند که بیلان مثبت بود هاست یا منفی بر همان اساس برای حفظ یا تجدید نظر در سیاست هم تصمیم گرفته می شود. ما باید بیاموزیم در میان خود چنین کنیم. یکی از نکات مثبت این انتخابات شاید طلیعه هائی بود که در رابطه با این تجربه به درخششی کم نور آغاز کرد.
بگذاریم دیگر “حسادت منفی” را کنار بگذاریم و به “رفعات مثبت” برسیم.
در کلام آخر این را بگویم که طی ۲۵ سال گذشته در خارج کشور پیشرفت هائی هم داشته ایم. تعصب ها کاهش یافته اند، تفکر سلبی ضعیف تر و تفکر ایجابی تقویت شده است، در گفتمان با نیروهای سیاسی داخلی ایران راحت تر وارد می شویم، زبان تخریبی گذشته را تعدیل کرده ایم و در انعکاس مصائب جنبش داخل در میان افکار عمومی خارج ازکشور موفق بوده ایم. درعین حال تأکید می کنم دست آوردهای ناقص نیروهای اصلاح طلب داخل در رابطه با توسعه سیاسی و گسترش آزادی ها بزرگ هستند و از این نیروها برای تلاش هایشان سپاسگذاریم و در عین اینکه در هشت سال گذشته انتقادهای خود را نسبت به آنها ابراز داشته و بسیاری از این انتقادات را بر حق می دانم.