چرخید تازیانه بر گُرده اش،
سوزاند تمام استخوان هایش را.
از تیرگی نگاهش، تا بیکران عشق
سرگشته تر از امروز، جز خود کسی را ندید
آن بیکران عالم خیال، در عمق قلبش، زخم بود و عصیان آن زمان
چون موجی که به سخره بکوبد
چون شط روانی که در خیال، در می نوردد، با تاریخ آن زمان
همچون ناخدای پر تجربه، آشتی نمی کرد با وهم و خیال
…
نقب می زند در خود
تابوت مرگ، از کشته های جنگ، صف کشیده
جنگ نا خواسته بر مردم دیار، بر مردم فلسطین چه می رود
…
غزه شده مخروبه ای در این زمان
صدها هزار، بی خانمان
بر دوش عزیزان، تن پاره های خود
آن خیل دختران و نوعروسان، از این شوم سیاه
پشت درهای سیاست و تزویر
اشک تمساح ریختن.
…
یک طرف حُب وطن است، طرف دیگر فتح نفت و گاز
لُب کلام
در مزرعه ی زیتون نفت و گاز پیدا شده!
باید کوچ داده شوند، شهروندان اصل
باید بگذارند، برای ما (۱)
…
این مشت های گره کرده از بهر وطن را
جای دگری، باید وطن شود.
زیر نوشت:
۱. اسرائیل، امریکا و متحدانشان