پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۵۲

پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۵۲

به یاد فواد شمس
فواد از تنگ‌نظری‌ها و انحصارطلبی‌های حاکمیت کم آسیب ندید، اما هرگز این فشارها نتوانستند در باور عدالت‌خواهانه و میهن‌دوستانه‌اش خللی وارد کنند. عشق به میهن و باور به اندیشهٔ رهایی‌بخش...
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مرتضی صادقی
نویسنده: مرتضی صادقی
پدیدۀ زهران ممدانی؟
حزب دموکرات از جنبش اشغال وال‌استریت به بعد، از اوباما به این سو ، برای پیروزی درانتخابات به اشکال مختلف از ائتلاف با جنبش‌های اجتماعی و برخی شعارهای چپ بهره...
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: تقی روزبه
نویسنده: تقی روزبه
نسل‌کشی در سودان و سکوت سلطه‌گران
شهر فاشر (در سودان) نمادِ رهاشدگی بشر در عصر مجازی‌ست. عصری که درآن شهری در آتش می‌سوزد و مردمی سلاخی می‌شوند و جهانی که صرفاً نظاره‌گر است، انگشت ِ شصت...
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
مرگ در سایۀ جنگ و اعدام
اگر امروز سخن از «تحول بنیادین» می‌گوییم، مقصود انقلابی خونین و سرنگونی کور نیست؛ بلکه دگرگونی‌ای است که از آگاهی، همبستگی و سازمان‌یابی نیروهای اجتماعی برخیزد.
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی جنوبی
نویسنده: علی جنوبی
مكران؛ از كولبری زنان برای آب تا دلبری برای پايتخت!
محمد بلوچ‌زهي: چند وقت پیش، در یکی از گزارش‌های مربوط به کول‌بری آب که پزشکان و کارشناسان مربوطه پیامدها و عوارض جدی چنین پدیده‌ای را بررسی کرده بودند، آسیب‌های مفصلی...
۲۱ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: محمد بلوچ‌زهي
نویسنده: محمد بلوچ‌زهي
«جوانِ پارک بهجت‌آباد» و دشواری زیستن در زمانه دیکتاتوری
فواد شمس از همان میانۀ دهه ۸۰ عزمش را جزم کرد برای زندگی بجنگد. عاشق دانشگاه بود و کوشید به هر بهایی که لازم است بازگشتش به دانشگاه را تضمین...
۲۱ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی رسولی
نویسنده: علی رسولی
«از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر»
سعید فراروی، آن‌چنان که در زیر لوگوی انجمن سخن لندن نوشته بود، صدای سخن عشق را از هر سخنی خوش‌تر می‌داشت و تا پایان راه، با عشق به انسان و...
۲۱ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: دبیرخانۀ شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: دبیرخانۀ شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)

چمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت نهم)

تظاهرات اوج گرفته بود هر بار که بیرون می رفتی هراس از این که برنگردی تمام وجودم را می گرفت؛ چند بار خواستم بگویم پسرم من را هم با خودت ببر، اما نتوانستم. می دانستم سراغ رقیقانت می‌روی همان ها که هفته ای چند بار می آمدند خانه و جلسه داشتید. چند تا از بچه ها را هم می شناختم. مادران آن‌ها هم می‌گفتند که در خانه آن ها جمع می شوید؛ یک روز گفتیم حالا که این ها دور هم جمع می شوند ما چرا دور هم جمع نشویم وصحبت نکنیم. چنین شد که اولین جلسه مادرها تشکیل شد.

  تظاهرات شروع شده بود.هر روز خبر اعتراض بود وتظاهرات مردم. من هم خوشحال بودم و هم نگران. فکر نمی کردم حکومت شاه سرنگون شود. اگر این مردم را سرکوب کنند؟ آن وقت با شما چه خواهند کرد؟ اما تو وتمام بچه ها خوشحال بودید از ما می خواستید که در تظاهرات شرکت کنیم. می‌دانم اگر پدرت زنده بود مخالفت می کرد .درست بود از شاه بدش می آمد اما از این آخوند ها که سر کار آمدند بیشتر نفرت داشت. من رفتم چون تو خواسته بودی. اما نمی دانستم چه خواهد شد. می ترسیدم اوضاع بدتر شود. اما شرکت کردم دو تا کفشم داغون شد. سروه خانم شرکت نمی کرد، هم به خاطر لباس کردیش وهم می گفت دلم نمی خواهد مملکت به هم بریزد. می ترسید که اوضاع درهم بریزد پسر وعروسش آواره شوند. هیجان همه جا را گرفته بود. روزی که شما آزاد شدید بزرگترین روز زندگیم بود. چه استقبالی تمام کوچه به استقبالت آمدند .چقدر گل آوردند . آنشب در اطاقت نخوابیدی آمدی پیشم دراز کشیدی ودستت را زیر سرم نهادی و موهایم را نوازش کردی .حالت کودکی پیدا کرده بودم که تن به نوازش مادر داده بود . ساعت ها حرف زدیم ومن در کنار تو خوابیدم خوابی سبک ولذت بخش. خوابی بدون اضطراب .همیشه نا آرام بودم .در تمام این مدت خوابی بی دلهره و مطمئن نکرده بودم. حضورت بعد سال ها این خاطر جمعی را به من برگرداند .

 پسر سروه خانم دوهفته بعداز شما آزاد شد. عمویش چند روز قبل آمده بود وهر روز همراه سروه خانم و هیوا می رفتند مقابل زندان اوین . عمویش یک گوسفند را کشان کشان از کردستان آورده بود وبسته بود گوشه حیاط. من وسروه خانم دلمان نمی آمد که این گوسفند بیچاره قربانی شود. اما تو گفتی: ” مادر این یک رسم دیرین است؛ من هم مخالفم، اما این پیرمرد را ببین با چه زحمت وعشقی این گوسفند را این همه راه آورده که قربانی کند. چطور دلتان می آید اعتراض کنید؛ هر روز میلیون ها گوسفند ذبح می شود حال این یک دانه هم رویش. مهم معرفت و عشق این عموی پیر است به برادر زاده هایش. هیوا می گوید در دهشان عموی او بسیار  احترام دارد”.

روزی که پسر بزرگ سروه خانم آزاد شد ما همه مقابل در اوین بودیم. چشم های تو پر اشگ بود پرسیدم چه شده؟ بغض گلویت را گرفته بود  گفتی: “مادرمی‌دانی چه قدر از رفقای ما دراین زندان در این تپه های اوین کشته شده اند”  نمی دانستم که روزی جگر گوشه ام نیز در همین زندان کشته خواهد شد. از کجایم خبر بود که این ساختمان لعنتی قتل‌گاه تو خواهد بود. پسر بزرگ سروه خانم بیرون آمد؛ چه پسری! سروه خانم همان طور که نشسته بود نتوانست از هیجان بلند شود. زنی که هرگز گمان نمی کردم نتواند بلند شود؛ اما نتوانست سرش را در گوشم چسباند و گفت: “پسرم را معطل کن! بگو مادرت گفته کمی به من فرصت بده”. تعجب کردم به پسرش گفتم مادرت می گوید کمی به من فرصت بده! خندید؛ گفت: “می دانم”. از دور دستی تکان داد و عمویش را بغل کرد، هیوا را، دیانا را، و تو را؛  گوئی که صد سال بود که همدیگر را می شناختید وبعد دست من را گرفت؛ می‌دانستم خجالت می‌کشد من را ببوسد من صورتش را بوسیدم و گفتم تو هم پسر من. مادرت دوباره من را به زندگی بر گرداند؛ از گوشه چشم به مادرش نگاه کرد، اشک در گوشه چشمش حلقه زد.

آرام بطرف مادرش رفت، مقابلش زانو زد وشروع به بوسیدن دست های مادرش کرد؛ سروه خانم نشسته بود. اما آرام تر شده بود. پسرش را به سینه اش چسباند و شروع به بوسیدن چشم‌های او نمود. نیم ساعتی گذشت تا سروه خانم آرام شد دسته جمعی به خانه برگشتیم. گوسفند مقابل در منزل بود و آماده ذبح. این خانه ما چه روزهائی که ندید. روز بعد سروه خانم گفت: “من که کوچک بودم اگر زیاد به هیجان می آمدم نمی توانستم جلوی خود را نگاه دارم وخودم را خیس می کردم. بزرگ که شدم این امر کاملا فراموش شد تا این که دیروز هم احساس کردم اگر بلند شوم نمی توانم جلوی خورا نگاه دارم. این بچه‌ها چه با زندگی آدم نمی کنند!” حال دلیل بلند نشدن سروه خانم این زن دلاور را می دانستم. چند روز یعد آن‌ها برای دیدن اقوام به کردستان رفتند و من وتو در خانه ماندیم. باز کنجی از دلم با نبودن سروه خانم خالی بود. اما حضور تو مانع از دلتنگی ام می شد.

 تظاهرات اوج گرفته بود هر بار که بیرون می رفتی هراس از این که برنگردی تمام وجودم را می گرفت؛ چند بار خواستم بگویم پسرم من را هم با خودت ببر، اما نتوانستم. می دانستم سراغ رقیقانت می‌روی همان ها که هفته ای چند بار می آمدند خانه و جلسه داشتید. چند تا از بچه ها را هم می شناختم. مادران آن‌ها هم می‌گفتند که در خانه آن ها جمع می شوید؛ یک روز گفتیم حالا که این ها دور هم جمع می شوند ما چرا دور هم جمع نشویم وصحبت نکنیم. چنین شد که اولین جلسه مادرها تشکیل شد. خُب جلسه ما مثل شما سیاسی نبود؛ ما رابه رسم قدیم وعادتی که به هم کرده بودیم دور هم جمع می شدیم. با هم تصمیم می گرفتیم به تظاهرات می رفتیم؛  شعار می دادیم؛ همان شعار ها که شما می گفتید. شاه فرار کرد، بختیار آمد. ما که نمی دانستیم، شما گفتید به درد نمی خورد او مانع انقلاب می شود. چنین شد که خمینی آمد. می دانستم ته دلتان از او خوشتان نمی  آمد یک روز به من گفتی: “مادر ملا است وارتجاعی،  اما چه می شود کرد، توده عامی دنبال او هستند”.

شب قیام  تمام مردم خیابان بودند و خانه ما پر از رفقای تو که دسته دسته می آمدند. هر کدام با کیسه ای. ترسیده بودم؛ آمدی و صورتم را بوسیدی: “مامان برای چه می ترسی؟ شاه فرار کرده و حالا مردم‌اند که تصمیم می گیرند. در پادگان ها باز شده  دیگر ارتشی و ساواکی‌ای نیست که بترسی؛ ایران را آباد خواهیم کرد!” اسلحه خودت را نشانم دادی؛ قلبم ریخت. اولین‌بار بود که یک اسلحه را از نزدیک می دیدم.

تاریخ انتشار : ۶ مهر, ۱۳۹۶ ۸:۵۳ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با افکار و اندیشه‌های متفاوت را به واکنش واداشته است

مطالعه »

هیچ انقلابی از تلویزیون پخش نخواهد شد!

گودرز اقتداری: اکنون رییس جمهور ترامپ با حمایت اخلاقی که کمیته نروژی صلح نوبل به رهبر جدید اپوزیسیون ونزوئلا هدیه کرد، نیروی دریایی ایالات متحده را به دریای کارائیب گسیل داشته و حلقه محاصره نظامی حول تنها کشور نفت‌خیز منطقه را تنگ کرده است. در جهان یک قطبی قاره آمریکا نیروهای نظامی ایالات متحده بدنبال پا پس کشیدن اتحاد جماهیر شوروی از کوبا در ۱۹۶۳ هفت دهه است که رقیبی ندارند.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
WP Twitter Auto Publish Powered By : XYZScripts.com
آخرین مطالب

به یاد فواد شمس

پدیدۀ زهران ممدانی؟

نسل‌کشی در سودان و سکوت سلطه‌گران

مرگ در سایۀ جنگ و اعدام

مکران؛ از کولبری زنان برای آب تا دلبری برای پایتخت!

«جوانِ پارک بهجت‌آباد» و دشواری زیستن در زمانه دیکتاتوری