در حالی که خطر اعدام، شماری از جوانان ایرانی بازداشتشده در جریان خیزش بیش از دوماهه را تهدید میکند، برخی از نیروها و سلبریتیهای ایرانی در خارج از کشور به جای تمرکز بر تلاش بر خواستهای ملموس از جامعهٔ جهانی، مانند لغو مجازات اعدام و آزادی زندانیان سیاسی در ایران، مشغول ساختن آلترناتیو برای حکومت جمهوری اسلامیاند.
آشکارترین بیان این اولویت را خانم علینژاد در مصاحبهٔ اخیر با ایران اینترنشنال بروز داد، مصاحبهای که پس از دیدار او با امانوئل ماکرون، رئیس جمهوری فرانسه انجام شده است. خانم علینژاد گفت وقتی از ماکرون خواستار حمایت بیشتر شده، ماکرون از او پرسیده است اپوزیسیون متحد داری یا نه؟ علینژاد افزود با این سئوال ماکرون به این نتیجه رسیده است که بلند کردن صدا به اعتراض دیگر کافی نیست و باید در ارتباط با سران کشورهای دیگر نمایندهای داشت.
مخاطب این نوشته کیست؟
نوشتهٔ حاضر، خطاب به طرفداران پر و پا قرص بقای جمهوری اسلامی نیست. آنها تکلیف خود را با خیزش جاری در ایران روشن کردهاند و آن را در ردیف به اصطلاح انقلابهای مخملی طرفداران غرب در کشورهای دیگر قرار میدهند. اتفاقاً در این مورد، هواداران جمهوری اسلامی و امثال علینژاد (یعنی محور علیزاده – علینژاد) یک نظر دارند: خیزش در ایران، شاهکار انترناسیونال طرفداران غرب است که از روسیه تا نیکاراگوئه، از چین تا ایران، از کوبا تا کرهٔ شمالی کمر همت به نابودی حکومتهای دشمن غرب بسته است. خانم علینژاد در مصاحبهٔ اخیرش مدعی شد که مبتکر تشکیل چنین انترناسیونالی شده است.
این نوشته همچنین مزاحم وقت طرفداران پیوستن ایران به بلوک غرب نمیشود و نگارنده همینجا از این گروه میخواهد خود را مخاطب نبینند و به سراغ مطالب مورد علاق خود بروند.
و مهمتر از همه، این مقاله خطاب به مبارزان درون کشور نیست. نگارنده به این دلیل که در خارج از کشور است، به خود اجازه نمیدهد که به مردمی که جان بر کف، به مصاف دشمنی غدار و خونریز در هیأت رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی رفتهاند، به کسانی که متجاوز از دو ماه با دست خالی در برابر گلوله سینه سپر کردهاند، به زنان شجاعی که علیرغم آگاهی از تکتیراندازان قاتل، پس از نزدیک به ده هفته هنوز بلندتر از جمعیت معترض قرار میگیرند و پای اعتراض میکوبند، راه نشان دهد. مبارزان درونکشور هم چشم به هیچ رهنمودی از برون مرز ندارند. من فقط آنها را میستایم.
خطاب این مقاله، به آن افراد و جمعیتها و گروهها در جامعهٔ ایرانیان برون مرزی است که هم با جمهوری اسلامی و هم با مداخلهجویی قدرتهای خارجی در ایران مخالفند.
انقلابیون در ایران چشم به راه آلترناتیو برون مرزی نیستند
این یک دروغ محض است که انقلابیون در ایران، چشم به راه آلترناتیو برونمرزیاند. هیچکس نمیتواند حتی یک مورد نشان دهد که مبارزان حاضر در صحنهٔ اعتراضات در ایران، خواستی از کسی در بیرون مرزهای ایران طرح کرده باشند. چه ملاحظهای میتواند مانع طرح چنین خواستی از سوی کسی شود که بدون ترس از گلوله، دیکتاتوری را به صدای بلند به چالش میکشد؟
برعکس، بارها از فعالان خیزش در ایران شنیدهایم که گفتهاند طرح این سئوال که جمهوری اسلامی برود تا چه کسی بیاید، بیمعنی است. نسل به میدان آمده در ایران، میخواهد سرنوشتش را به دست خود بگیرد. حتی یک نمونه هم نشنیدهایم که یک انقلابی حاضر در صحنهٔ نبرد جاری در ایران، حتی خواهان حمایت پشتجبههای ایرانیان خارج از کشور شود، تا چه رسد به این که چشم به یک آلترناتیو حکومتی شکل گرفته به ابتکار ایرانیان مهاجر دوخته باشد.
این دروغ که صف مقدم انقلاب در ایران منتظر این است که رضا پهلوی یا مسیح علینژاد یا شورای مدیریت گذار یا فرشگرد یا ققنوس و غیره نمایندگی انقلابیون ایران را در خارج بر عهده بگیرند و وارد مذاکره با سران کشورهای خارجی شوند، فقط و فقط ساخته و پرداختهٔ سرقفلیداران همین دکانهاست.
این دروغها را برای این سرهم میکنند و به مدد رانت رسانهای در قالب رسانههایی مانند تلویزیون ایران اینترنشنال و من و تو به خورد بینندگان میدهند تا عدم برخورداری از حمایت قابل ذکر در ایران را با ارائهٔ تصویری غیرواقعی از پایگاه خود در میان ایرانیان مهاجر جبران کنند. مهمترین استدلال آنها برای پافشاری بر آلترناتیوسازی هم اشاره به تجربهٔ انقلاب ۱۳۵۷ است.
میگویند ورود خمینی به پاریس و ارتباطاتی که از این طریق میان او و دولتهای غربی برقرار شد، رمز پیروزی او بود. چند ادعای بیپایه در این استدلال وجود دارد. نخست این که در شرح تماسهای میان اردوی خمینی با نمایندگان دولتهای غربی، مبالغه میکنند تا نتیجه بگیرند انقلاب ۵۷ نه برخاسته از بطن جامعهٔ ایران، که حاصل یک زدوبند و توطئه بود. دوم، نیروی سازمانده انقلاب ۵۷ را در اقامتگاه خمینی در نوفل لوشاتو خلاصه میکنند، حال آن که به اتکای یک شبکهٔ گسترده از مساجد و تکیهها و حسینیهها و ارتباط آنها با بخشی از بازار در داخل ایران بود که خمینی به رهبر انقلاب تبدیل شد. و بالاخره این را نیز ناگفته میگذارند که افرادی مانند بهشتی در داخل ایران، حتی از قبل از رفتن خمینی به پاریس از طرفهای مذاکرت با واسطه یا بیواسطه با غربیها بودند.
آلترناتیوسازان امروزی، در صف انقلابیون کنونی ایران به هیچ وجه پایگاه و موقعیتی ندارند که حتی اندکی با جایگاه روحانیت پیرو خمینی در سالهای ۵۶ و ۵۷ قابل مقایسه باشد. اگر در سالهای گذشته در اعتراضاتی در ایران هر از چندی شعار رضاشاه روحت شاد شنیده میشد، از آغاز خیزش جاری نظیر آن را نشنیدهایم. در مورد نهادها و سلبریتیهای مدعی رهبری – یا راهبری، به تعبیر خبرنگار ایران اینترنشنال هنگام مصاحبه با علینژاد – نیز همینگونه است.
چرا آلترناتیو وارداتی؟
پس چرا مدعیان نمایندگی انقلاب نوین ایران در خارج، بیش از هر زمان قصد تراشیدن آلترناتیو در خارج از ایران کردهاند؟
یک عامل، خامطمعی است. ما بعضاً با جماعتی نادان و بدون هیچ صلاحیت و بیخبر از الفبای سیاست و عاجز از درک ماهیت تحولات اجتماعی و سیاسی ایران و نیز ناآشنا با مناسبات قدرت در جهان امروز مواجهیم که واقعاً دچار توهم شدهاند و فکر میکنند در فردای ایران، در فرودگاه تهران برای آنان فرش قرمز پهن خواهند کرد. آنها حتی این قدر هم به خود زحمت نمیدهند که به همین رژیم چنجهای ایدهآل خود در سه دههٔ اخیر بنگرند. همهٔ کسانی که در کشورهای اروپای شرقی پس از کنار رفتن احزاب کمونیست بر سر کار آمدند، در زمان حکومت این احزاب در داخل این کشورها حضور داشتند.
تنها یک مورد واردات مستقیم رهبر از آمریکا به یک کشور وجود داشت و آن هم در افغانستان بیست و یک سال پیش بود، در شرایطی که مجاهدین افغان و طالبان، با قساوت بیحدوحصر چهرههای سرشناس حزب دمکراتیک خلق افغانستان را از دم تیغ گذرانده بودند و بین باندهای متخاصم مجاهدین، موسوم به جنگسالاران، حالت آچمز پیش آمده بود. نتیجهٔ آوردن امثال حامد کرزای و اشرف غنی از غرب را هم سال گذشته دیدیم. این به اصطلاح روسای جمهوری، مهرههایی بیاختیار و روسای دولتهایی پوشالی از کار در آمدند که بدون حمایت آمریکا فرو ریختند و جای خود را دوباره به طالبان دادند.
حتی در عراق هم که پس از افغانستان به اشغال آمریکا درآمد، کار امثال چلبی معروف، جز دلالی پر لفت و لیس نبود. در عراق آمریکا سالها مستقیماً حکومت میکرد و بعد از دورهٔ کوتاه دولتهای محلل، یک دولت متمایل به جمهوری اسلامی بر سر کار آمد.
وضعیت افغانستان و عراق بیست سال پیش شباهتی به شرایط کنونی ایران ندارد. حتی اگر روند تحولات در ایران مطابق میل غرب پیش رود، بسیار پیش از آن که شرایط برای فرود آمدن هواپیمای رهبران خودخوانده از واشینگتن فراهم شود، کسانی در ایران قد علم خواهند کرد که ارتباطات بسیار نزدیکتری با بورژوازی حاضر و فعال در ایران دارند و امکانات مادی آنان برای تاثیرگذاری و مصادرهٔ مبارزات مردم هم کمتر از رقبای غربنشین نیست.
اما همهٔ مبتکران آلترناتیو مستقر در غرب، خام و نادان نیستند. برخی از آنها به خوبی به چشمانداز و سقف امکانات خود در آیندهٔ ایران واقفند، اما با این حال سالهاست سرگرم سرهم کردن آلترناتیو برای جمهوری اسلامیاند و اخیراً بر این تلاشهای خود افزودهاند. انگیزهٔ این دسته چیست؟
فقدان چشمانداز جلوس پهلوی سوم بر تخت سلطنت یا تبدیل مسیح علینژاد به آونگ سان سوچی ایران، بدین معنی نیست که آنها یا امثال آنها پس از جمهوری اسلامی به کلی فراموش خواهند شد. نمایش پایگاه اجتماعی، هر قدر هم که با واقعیت فاصله داشته باشد، خود تا حدی زایندهٔ پایگاه اجتماعی است. هر چه یک بنگاه سیاسی در تبعید پر رونقتر، شانس آن برای به بازی گرفته شدن در آینده بیشتر. جنس یک فروشگاه و نمایشگاه آلترناتیو، باید جور باشد. دهها سال است از میان اردوی سلطنتطلبان تلاش بسیار صورت میگیرد که برخی چهرههای با سابقهٔ چپ را هم در ویترین به اصطلاح اتحادهای مورد نظرشان قرار دهند. این تلاشها با فعالیت داریوش همایون آغاز شد و پس از مرگ او ادامه یافت. از نظر سلطنتطلبان، شاه پدر ملت است و برخی فرزندان ناخلف نیز اگر توبه کنند و مانند رهبران حزب کارگر انگلیس سر تعظیم در برابر پدر ملت فرود آورند، تحمل خواهند شد.
این تمایل به ارائهٔ اشانتیونی به صورت چپ سابق یا نادم، محدود به اردوی آشکار پهلوی نیست. برخی از آنها که خود سوداهای بیشتری از چاکر اعلیحضرت شدن در سر میپرورانند یا تا به حال صلاح دیدهاند که به عنوان سلطنتطلب لایت و ملایم شناخته شوند، خسته نمیشوند که تکرار کنند در بساطشان جنس چپ هم هست. البته تا کنون بیش از کسانی که دیگر هیچ سنخیتی با تفکر و سیاست چپ ندارند نصیبشان نشده است.با این حال، آلترناتیو به ظاهر فراگیر، برند تجاری مناسبی برای این نمایشگاههای سیاسی است. گردانندگان این بساطها چون در دو دههٔ اخیر از هیچ، یعنی از گمنامی در عرصهٔ سیاست، به مقام مدیران این دکانها رسیدهاند، قدر رونق بازار خود را میدانند.بر همهٔ اینها باید کسانی را هم افزود که لایک در اینستاگرام هم برایشان غنیمت است.
نتیجهگیری من از آنچه در فوق آمد این است: یکی از نبایدهای اصلی همین است که در دام آلترناتیوسازان خارج از کشور نیافتیم. اگر به پشتوانهٔ سابقهٔ مبارزاتی، حیثیتی داریم، این حیثیت را به پای شارلاتانهایی که ماکرون از آنها جنسِ جور طلب میکند، نریزیم. حتی اگر جمهوری اسلامی را شر مطلق بدانیم و روی کار آمدن هر حکومتی دیگر از نظر ما بدین بیارزد که همپالگی چاکران و مزدوران غرب شویم، قاعدتاً باید تا کنون دریافته باشیم که کسی در ایران منتظر منجی وارداتی از خارج ننشسته است. باید پی برده باشیم که رفتن زیر پرچم آلترناتیوسازان طرفدار ناتو، چه فرصت بیمانندی به دژخیمان حاکم بر ایران میدهد که وانمود کنند در میان ایرانیان، مخالفانی جز نوکران باجیره یا بیجیره و مواجب آمریکا ندارند. باید به این نتیجه رسیده باشیم که آلترناتیوسازی به سفارش ماکرون و بایدن و شولتز و سوناک، برای جمهوری اسلامی یک مائدهٔ آسمانی است و به مبارزه علیه رژیم آخوندی در ایران لطمه میزند.
رویای همه باهم، سراب است
به همان دلیلی که نباید به مهمانی آلترناتیوسازان مستقر در آمریکا و اروپا رفت، در رویای همه با هم نیز نباید سیر کرد. این رویا، سرابی بیش نیست. آن مایی که همه با هماند، وجود ندارد. هیچ وجه مشترکی میان عظمتطلبان شیفتهٔ امپراتوری ایران و مردم کردی که نزدیک به هشتاد سال است علیه ستم ملی مبارزه میکنند و توسط حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی سرکوب شدهاند، وجود ندارد. کسانی که اقتصاد جمهوری اسلامی را با اطلاق عنوان اقتصاد دستوری، به همان نامی میخوانند که از جانب نوکران غرب به اقتصاد برنامهای بلوک شوروی داده شد، میخواهند در برداشتن هر قیدی از سر راه استثمار سرمایهدارانه، گوی سبقت را از جمهوری اسلامی هم بربایند. این نئولیبرالها، هیچ منفعت مشترکی با جنبش کارگری ایران، با زحمتکشانی که از بیعدالتی در جمهوری اسلامی رنج میبرند، ندارند. فهم شیفتگان نظام پدرسالارانهٔ ۲۵۰۰ ساله پادشاهی از حقوق زن چیزی نیست جز مشابه فمینیسم امثال هیلاری کلینتون و ایوانکا ترامپ و آنالنا بربوک.
چون زمینهٔ همه با هم وجود خارجی ندارد، اتحاد عمل با مدافعان مداخلهٔ امپریالیستی در ایران نیز چیزی نیست جز پیشبرد دستور کار آنان. همان گونه که نمیتوان با مزدورانی مانند علی علیزاده حتی علیه جنگطلبی ناتو اتحاد عمل داشت، با مزدوران ناتو و عربستان نیز اتحاد عمل حتی علیه جمهوری اسلامی بیمعنی است. اگر همسویی علیه مجازات اعدام در ایران، برای آزادی زندانیان سیاسی و برای توقف سرکوب در خیابانهای ایران پیش آمد، این همسویی پذیرفتنی است. همان گونه که باید از هر قطعنامهٔ مجامع بینالمللی و پارلمانهای غربی علیه سرکوب و اعدام و شکنجه در ایران استقبال کرد، هر کسی که بیاید و به این خواستها بپیوندد، خوش آمده است، به شرطی که میدان مبارزه برای این خواستهای بسیار مشخص را به صحنهٔ تبلیغ برای پروژهٔ آلترناتیوسازی تبدیل نکند.
پس نباید دیگر، این است که تحت عنوان اتحاد عمل علیه جمهوری اسلامی، میدان خودنمایی به مدافعان مداخلهٔ امپریالیستی در ایران ندهیم.
خیابانهای شهرهای اروپا و آمریکا، خیابانهای شهرهای ایران نیست
همان قدر که فعالیت و تظاهرات و تحصن و هر فرم دیگر کنش برای برانگیختن حساسیت افکار عمومی جهان نسبت به نقض حقوق بشر در ایران ضروری است، تکرار و کپیبرداری از شعارهای تظاهرات در خیابانهای شهرهای ایران در شهرهای اروپا و آمریکا بیفایده است. سر دادن شعار به زبان فارسی در تظاهرات خارج از کشور، تقریباً در اکثر موارد اتلاف انرژی است. همان قدر که مخالفت با سرکوب و اعدام در ایران و طرح خواست آزادی زندانیان سیاسی در ایران برای مخاطب غربی قابل فهم و ملموس است، دادن شعارهایی که هیچ مخاطبی جز خود شرکتکنندگان در تظاهرات ندارد و برای هیچ کس دیگر مفهوم نیست، در اروپا و آمریکا موضوعیت ندارد. اگر هم میخواهیم به افکار عمومی غرب این پیام را برسانیم که از خواست برچیده شدن بساط حکومت فقها حمایت میکنیم، باید شعارهایی به زبان کشور میزبان همراه با شعارهایی به زبان سایر جوامع مهاجر مانند کردی و عربی انتخاب کنیم. شعارها باید با توجه به فرهنگ سیاسی مترقی در کشور میزبان انتخاب شود. اگر شعاری مانند مرد، میهن، آبادی را مثلاً به یک زبان اروپایی ترجمه و به شعار تظاهرات خود تبدیل کنیم، ناظر خارجی تجمع ما را با تظاهرات فاشیستها اشتباه خواهد گرفت.
خیزش در ایران را به جنگهای سرد و گرم بینالمللی ربط ندهیم
هم محور مقاومتیهای توجیهکنندهٔ سیاستهای جمهوری اسلامی و هم پیادهنظام ایرانی ناتو، میخواهند چنین وانمود کنند که خیابانهای ایران، امروز صحنهٔ یک نبرد جهانی میان غرب از یک سو و جبههٔ روسیه و چین و ایران از سوی دیگر است. این یک دروغ بزرگ است. در خیزش اخیر در ایران تقریباً هیچ شعاری که به سیاست خارجی جمهوری اسلامی ربط پیدا کند شنیده نمیشود. شعار نه غزه و نه لبنان تقریباً فراموش شده است. هیچ شعاری علیه روسیه و چین داده نمیشود. حتی قرار گرفتن جمهوری اسلامی در کنار روسیه در جنگ اوکرایین نیز در اعتراضات داخل ایران بیاهمیت قلمداد میشود. اگر غیر از این بود، باید لااقل یک مورد حمله معترضان به همدستی جمهوری اسلامی با روسیه یا ابراز همبستگی با اوکرایین را شاهد میبودیم.
بنابراین، نباید خیزش در ایران را به جنگهای سرد و گرم بینالمللی ربط داد. موضوع این خیزش، تبعیض و سرکوب در ایران است. این که در آمریکا حزب جمهوریخواه از سلطنتطلبان برای تحت فشار دادن دولت بایدن به خاطر مذاکرات هستهای با جمهوری اسلامی استفاده میکند، یک موضوع سیاست داخلی آمریکاست. مبارزان داخل ایران، حتی یک خواست مانند تحریم جمهوری اسلامی یا قطع مذاکرات هستهای یا هیچ خواست دیگری که مخاطب آن دولتهای خارجی باشد، طرح نکردهاند. طرح چنین خواستهایی آن هم با ادعای نمایندگی مردم ایران، سوءاستفاده از نام انقلاب نوین ایران است.
فراخوان به جانفشانی از کنار گود؟
با دست خالی ایستادن در برابر ماشین سرکوب تا دندان مسلح، نمیتواند تحسین ما را برنیانگیزد. اما فرق است میان این ستایش و فراخوان به جانفشانی از کنار گود، از محیط امن اروپا و آمریکا. دعوت به نبرد مرگبار از زبان کسانی که در اروپا و آمریکا نشستهاند، همان قدر زشت و مشمئزکننده است که مردم معترض را مسئول برخوردهای خشونتآمیز قلمداد کردن.
در این مورد نیز روایت معیوب جبههٔ طرفدار آمریکا و طرفداران جمهوری اسلامی با هم تلاقی مییابد. علی علیزاده و دوستان اطلاعاتیاش در مصاحبهٔ با فدایی خلق دههٔ ۵۰، رقیه دانشگری، سئوالهای توأم با این القا طرحمی کنند که مسئولیت مرگ بیش از ۴۰۰ قربانی سرکوب، متوجه معترضان است. جان بولتون هم در مصاحبه با بی بی سی، خط را برای کسانی که فکر میکند از او حرفشنوی دارند، ترسیم میکند. بولتون با کمال وقاحت ادعا میکند فیلمهایی از حملهٔ مسلحانهٔ معترضان به مأموران جمهوری اسلامی دیده است، و با حماقت مختص راست افراطی آمریکا میافزاید اگر قانون اساسی ایران نیز مانند قانون اساسی آمریکا حق داشتن سلاح را به رسمیت شناخته بود، تا کنون جمهوری اسلامی سرنگون شده بود. قاضی صلواتی میتواند برای صدور احکام اعدام از جان بولتون به عنوان شاهد دعوت کند.
ما در خارج از ایران هیچ صلاحیت و نیز هیچ توجیه اخلاقی نداریم که از مردم داخل ایران بخواهیم بر آنچه از دلاوری و فداکاری از خود نشان دادهاند، بیافزایند. ما حتی این صلاحیت را هم نداریم که از مردم ساکن ایران بخواهیم برای کاستن از خطر علیه مبارزان حاضر در صحنه، به آنها بپیوندند. این توجیه نیز مانند همه توجیههای دیگر برای کنار گود نشستن و فراخوان به خطر کردن، ناپذیرفتنی است. مردم ایران نیاز به تشجیع از آن سوی مرزها ندارند. آنها به تصمیم خود به مصاف مرگ رفتهاند و هیچ کس از خارج اجازهٔ دخالت در حدود اجرای این تصمیم ندارد. این تصمیم مردم داخل ایران است که به مأموران جمهوری اسلامی مانند آن موردی که چند روز پیش دیدیم گل بدهند یا به سمت آنها سنگ پرتاب کنند.
چه باید کرد؟
از نبایدهایی که در بالا آمد نباید به غلط این برداشت شود که باید دست روی دست گذاشت و تنها از دور نظارهگر خیزش در ایران بود. رساندن پیام حمایت ایرانیان خارج از کشور به مبارزان در ایران، کاری است ضروری. در مواردی مشخص، حتی تظاهراتی با شعارهایی فارسی که مایهٔ دلگرمی انقلابیون در ایران شود، کارساز است، به شرطی که با تدارک رسانهای و تبلیغاتی لازم همراه باشد. اگر قرار است پیام یک گردهمایی به ایران برسد، باید کاری کرد که واقعاً چنین شود. تصویر یک دستهٔ کوچک که در همان جمع کوچک هم نمیداند چه میخواهد، به درد کسی در ایران نمیخورد. تکرار تظاهرات بزرگی مانند آنچه در برلین روی داد، به علت پراکندگی جغرافیایی جمعیت ایرانی آسان نیست. اما طرح پیوسته موضوعاتی که میتواند توجه افکار عمومی بینالمللی را به سرکوب در ایران جلب کند، شدنی است، هر چند پیگیری و تداوم میطلبد.
در تاریخ معاصر مبارزات سیاسی جامعهٔ برون مرزی ایرانیان، نمونههای بسیار موفقی از چنین پیگیری و تداومی وجود داشته است. مهمترین نمونه، فعالیتهای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا در سالهای دیکتاتوری محمدرضاشاه است. کنفدراسیون نقش پشت جبههٔ مبارزات داخل ایران را ایفا میکرد. فعالان و مسئولان کنفدراسیون، ادعای رهبری مبارزات درون کشور را نداشتند، اما کنفدراسیون در یاری رساندن به این مبارزات از طرق مختلف عمل میکرد و سهم مهمی در رساندن صدای مبارزه به جهانیان داشت. از هنگام تظاهرات گستردهٔ کنفدراسیون در اعتراض به سفر شاه به آلمان در خرداد ۱۳۴۶، سفرهای رسمی شاه به کشورهای محل فعالیت کنفدراسیون با دردسر زیادی برای دولتهای میزبان همراه بود.
با این که دولتهای غربی پشتیبان مطمئن رژیم شاه بودند، فعالیت پیگیر کنفدراسیون و ارتباط آن با نیروهای آزادیخواه و چپ در کشورهای غربی، چهرهٔ واقعی رژیم سرکوبگر شاه را به جهانیان نشان داده بود. هر دانشجوی ایرانی که وارد شهرهای محل فعالیت کنفدراسیون میشد، غیرممکن بود که به نحوی با حضور کنفدراسیون تماس نیابد. کنفدراسیون فعالیتهای صنفی و سیاسی دانشجویی را تلفیق میکرد. علیرغم بحثهای گاه تند میان اعضای کنفدراسیون و نیز بین کنفدراسیون و سایر گروهها، این اختلافات مانع فعالیتهای عملی نمیشد، فعالیتهایی مانند محکوم کردن اعدامها، افشای شکنجه در زندانهای ایران، به راه انداختن کارزار برای نجات جان محکومین به اعدام، واداشتن نهادها و رسانههای بینالمللی برای اعزام نماینده به ایران و طرح سئوال در عرصهٔ حقوق بشر.
کنفدراسیون در انتقال نوشتههای مبارزان داخل ایران به خارج و انتشار آن نیز فعال بود. بسیاری از نوشتههای مبارزان داخل ایران، نخست در خارج از ایران توسط کنفدراسیون و سایر گروههای پشتیبان مبارزات ایران منتشر میشد و به صورت جزوههایی با حروف ریز روی کاغذ نازک به ایران بازمیگشت.
همفکری با مبارزان داخل ایران از طرق مطمئن و به شرطی که از موضع درس دادن و به منبر رفتن نباشد، و به خواست و ابتکار از داخل ایران صورت گیرد، مفید است. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران اساساً در مرزبندی با حزب تودهٔ ایران شکل گرفت، اما قدردانی حمید اشرف رهبر فداییان از ترجمهٔ کاپیتال مارکس به فارسی توسط ایرج اسکندری، دبیراول وقت حزب تودهٔ ایران به یاد مانده است.
پیشرفت تکنولوژیک و رسانههای جدید، امکانات همفکری و تبادل نظر میان داخل و خارج از ایران را افزایش داده است. اگر از این امکانات با رعایت تدابیر امنیت سایبری استفاده شود، گفتگو میان مبارزان داخل کشور و پشتیبانان آنها در خارج از کشور میتواند نقش موثری هم در آشنا کردن مبارزان داخل با جو سیاسی جامعهٔ مهاجران ایرانی، اوضاع سیاسی و اجتماعی در سایر کشورهای سرمایهداری، استفاده از تجارب این کشورها و نیز رساندن صدا و تجربهٔ مبارزات ایران به کشورهای دیگر ایفا کند.عرصه برای فعالیت بسیار است، اگر هر کس جایگاه خود را بداند و در همین جایگاه به پیشبرد مبارزه در ایران یاری رساند.