“هر روز دود و بوی روغن گندیده در فضای شهرک کارگری ِسوت کارخانه میغرد و میلرزد و آدمهای اخمو و عضلانی هنوز خسته ِ همچون سوسک های وحشت زده به شتاب از کلبه های خاکی رنگ بیرون میپرند و بسوی کارخانه میروند.” ماکسیم گورکی
رفیق عباس در سال ۱۳۳۷ دیده به جهان گشود و در محله جوادیه تهرانپارس تهران رشد کرد، سیاسی شد، ازدواج کرد، دستگیر شد و زندان رفت و سرانجام در چهارشنبه شب ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ در سن ۶۱ سالگی درگذشت.
از همان دوران کودکی با فقر حاکم بر محله محروم جوادیه تهرانپارس آشنا شد و روحیه ظلم ستیزی در ذهن او شکل گرفت.
در دورانی که پا به سنین نوجوانی گذاشت آشنایی اش با افراد سیاسی در محله جوادیه باعث شد تا عباس بیشتر به مطالعه روی آورد و کمک دوستان سیاسی اش که از او بزرگتر بودند به او این امکان را داد تا بتواند در کنار تحصیل مطالعه را پیش ببرد.
عباس اولین ایده ها را در تبیین افکارخود و انتخاب شیوه زندگی از کتاب ماهی سیاه کوچولو فرا گرفت. در سال ۱۳۵۱ زمانی که عباس ۱۴ ساله شده بود، شخصی که بیشترین تاثیر را در شکل گیری شخصیت عباس گذاشته بود، دستگیر شد و عباس که پشتیبان اصلی خود را در مواجهه با مشکلات رندگی از دست داده بود مجبور شد که در کنار درس خواندن به کار نیز روی آورد. استعداد او در یادگیری کارهای صنعتی باعث شد که در سن ۱۹ سالگی یک استاد کار ماهر در زمینه تاسیسات ساختمانی شود. وفتی برای اولین بار کتاب ماهی سیاه کوچولو را خوانده بود برداشتش ار کتاب را چنین بیان کرده بود:
چه کسی گفته که زندگی یعنی اینکه در یک تیکه جا هی بری و برگردی و دیگر هیچ. یا اینکه طور دیگری هم میشود زندگی کرد.
عباس با آغاز تظاهرات سالهای ۱۳۵۶ و آزادی زندانیان سیاسی مجددا در ارتباط با رفیق قدیمی خود قرار گرفت که با کوله باری از تجربه از زندان آزاد شده بود.
بنا به شرایط آن دوره و عزم و اراده عباس در مبارزه بر علیه بی عدالتی و فقر، عباس به صفوف هواداران جنبش فدائی پیوست. از آنجا که عباس به لحاظ شخصیت مردمی خود دارای نفوذ و اعتبار بسیار بالایی در منطقه جوادیه تهران پارس بود، بزودی توانست تعداد فابل توجهی از جوانان منطقه را جذب و آنان را با جنبش فداءی آشنا سازد که نتیجه اش تشکیل هسته های هوادار سازمان در کارخانجات شرق تهران و منطفه تهرانپارس بود. در جریان انشعاباتی که در سازمان و بعد از انقلاب روی داد عباس در صفوف سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به فعالیت سیاسی خود ادامه داد.
تا قبل از هجوم دستگاههای امنیتی رژیم به سازمان در سال ۱۳۶۲ عباس از مسئولان اصلی سازمان در تشکیلات شرق تهران بود. بعد از یورش سال ۱۳۶۲ عباس به زندگی مخفی روی آورد و از عناصر اصلی تشکیلات مخفی سازمان در تهران بود و در کنار رفقای شهید خشایار خواجیان (فرامرز) ِ اسماعیل پورمحمدی (بهزاد) و حسن دشت آرا فعالیت سازمانی خود را ادامه داد. در یورش گسترده به سازمان در تابستان سال ۱۳۶۵ دستگیر شد. رفیق عباس از معدود شاهدان زنده کشتار دهشتناک زندانیان سیاسی ایران در تابستان ۶۷ بود با کوله باری از خاطرات تلخ و دردناک.
مدتی بعداز آزادی از زندان به کار سابق خود بازگشت و توانست دوباره در رشته تاسیسات از پیمانکاران موفق باشد و تعدادی از همرزمان سابق را در کار با خود همراه کند.
در سال ۱۳۹۱ خبر جانکاه به او دادند. دختر نوجوانش صبا که دانشجوی رشته پرستاری بود، در چنگ سرطان اسیر شده بود و علیرغم ایستادگی سرسختانه در برابر آن بدخیم سرانجام در مرداد ۹۴ از پای درآمد. این ضایعه زمانی رخ داد که رفیق عباس به تازگی به بیماری ام اس مبتلا شده بود و مرگ نابهنگام صبا توان و شوق ایستادگی را در وجود او تحلیل برده بود. عباس با وجود بیماری و غم از دست دادن دحتر خود، هم چنان خوش روحیه و چشم به آینده داشت. اما پیشرفت بیشتر بیماری امانش نداد و در شامگاه چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸(۱۹ ژوئن۲۰۱۹) دنیای ما را ترک گفت.
روحش شاد و یادش ماندگار باد
از طرف دوستان و همرزمان عباس در شرق تهران