پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۱:۱۴

پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۱:۱۴

کمیته سیاسی جبهه اصلاحات ایران: باید اصلاح‌طلبی را از نو بسازیم و در کنار مردم بایستیم
ما اکنون در یکی از حساس‌ترین و خطرناک‌ترین مقاطع تاریخ معاصر ایران ایستاده‌ایم. تحریم‌های شورای امنیت بازگشته، روابط خارجی کشور محدود شده، فشار اقتصادی بر مردم به مرز بحران معیشتی...
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: جبهه اصلاحات ایران
نویسنده: جبهه اصلاحات ایران
به یاد فواد شمس
فواد از تنگ‌نظری‌ها و انحصارطلبی‌های حاکمیت کم آسیب ندید، اما هرگز این فشارها نتوانستند در باور عدالت‌خواهانه و میهن‌دوستانه‌اش خللی وارد کنند. عشق به میهن و باور به اندیشهٔ رهایی‌بخش...
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مرتضی صادقی
نویسنده: مرتضی صادقی
پدیدۀ زهران ممدانی؟
حزب دموکرات از جنبش اشغال وال‌استریت به بعد، از اوباما به این سو ، برای پیروزی درانتخابات به اشکال مختلف از ائتلاف با جنبش‌های اجتماعی و برخی شعارهای چپ بهره...
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: تقی روزبه
نویسنده: تقی روزبه
نسل‌کشی در سودان و سکوت سلطه‌گران
شهر فاشر (در سودان) نمادِ رهاشدگی بشر در عصر مجازی‌ست. عصری که درآن شهری در آتش می‌سوزد و مردمی سلاخی می‌شوند و جهانی که صرفاً نظاره‌گر است، انگشت ِ شصت...
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
مرگ در سایۀ جنگ و اعدام
اگر امروز سخن از «تحول بنیادین» می‌گوییم، مقصود انقلابی خونین و سرنگونی کور نیست؛ بلکه دگرگونی‌ای است که از آگاهی، همبستگی و سازمان‌یابی نیروهای اجتماعی برخیزد.
۲۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی جنوبی
نویسنده: علی جنوبی
مكران؛ از كولبری زنان برای آب تا دلبری برای پايتخت!
محمد بلوچ‌زهي: چند وقت پیش، در یکی از گزارش‌های مربوط به کول‌بری آب که پزشکان و کارشناسان مربوطه پیامدها و عوارض جدی چنین پدیده‌ای را بررسی کرده بودند، آسیب‌های مفصلی...
۲۱ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: محمد بلوچ‌زهي
نویسنده: محمد بلوچ‌زهي
«جوانِ پارک بهجت‌آباد» و دشواری زیستن در زمانه دیکتاتوری
فواد شمس از همان میانۀ دهه ۸۰ عزمش را جزم کرد برای زندگی بجنگد. عاشق دانشگاه بود و کوشید به هر بهایی که لازم است بازگشتش به دانشگاه را تضمین...
۲۱ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی رسولی
نویسنده: علی رسولی

یک روز بارانی

شب کە می خوابم خوابهای بد بد بە سراغم می آیند. از باران خواب، خیس خیس می پرم. نصف شب است. گوش فرا می دهم. در آن سیاهی همە چیز بگوش می رسد بجز صدای قطرەهای آب. قصە آب تمام شدەاست. سرم سنگین است. تلاش می کنم خوابهای چند لحظە پیش را بیاد بیاورم،... اما چیزی یادم نیست. نکند باران دیروز تنها بهانەای بود برای گذر من از خیابان جلو سینما! آیا دیروز بارانی باریدەبود، یا،... یا اینکە تنها خاطرەها بودند کە خیس خیس آمدند؟ آیا دستی مرا بهانە ساختە بود تا دوبارە خاطرەها را بر گرد بنای عظیم سینمای قدیمی بچرخاند؟

بعد از مدتها، سرانجام باران جانانەای می بارد. شهر زیر غریو شادمان قطرەهای بیشمار و  روشن مایل بە آبی می خرامد. همە خوشحالند. مردم دوبارە بە اعجاز باور می آورند. دیوارها خیس می شوند و جویبارها نالەکنان بناگاە همە کوچەها را تسخیر می کنند. شرشر آب از همە جا بگوش می رسد. تیغ تیز روشنائی رعد و برق، پهنای آسمان را می درد و و کوهها جائی بر خود می لرزند. پیرمردی خمیدە بر روی عصایش، از فرط خوشحالی، بی محابا از سرماخوردن، آ‌هستە از شوق باران می گرید. باران و اشک در یک اتفاق عجیب در هم می آمیزند.

من هم خوشحالم. تصمیم می گیرم کتم را پوشیدە و از منزل خارج شوم. و خارج می شوم. زمان زیادی لازم نیست تا وجود کامل باران را بر تن خود احساس کنم. من هم همانند همان پیرمرد از شوق باران بە سرماخوردگی نمی اندیشم. و اساسا فکر می کنم کە در چنین حال و هوائی بی معنی ترین چیز، سرماخوردگی و ترس گرفتارشدن بە آن است.

بیهودە، و بدون هیچ برنامە و مقصدی عازم کوچەها و خیابانهای شهر می شوم. مهم، بودن باران و با باران بودن است. و هر کجا کە باران باشد، من هم آنجایم. تودەهای سیاە و درهم تنیدە ابر، سنگین نشستە بر شهر، با اینکە می دانم می گذرند، اما در یک گذار ایستا و در قطرەهای باران وجود متحرک ناپیدای خود را تقدیم بە زمین می کنند.

می گذرم. باران فرصت دیدن نمی دهد، اما لازم نیست. امروز می خواهم تنها احساس کنم. احساسی درونی. بدون شاخک.  ارتباطی مبهم کە از طریق آن همە وجود را بە درون خود فرو ببرم. و این امکان پذیر است.

در گشت بیهودە خود، ناگهان بعد از ماهها، و یا شاید سالها بە ساختمان قدیمی سینمای شهر می رسم. سینمائی کە بعد از انقلاب بە سرنوشت دیگری بجز سینما بودن خود دچار شد. بنائی بزرگ با شیروانی خمیدەای کە سنگینی زمان را کاملا بر روی خشت خشت آن احساس می کنی. و من زیر باران، درست روی پیادەرو می ایستم و سرم را رو بە آسمان بلندکردە و بە آن خیرە می شوم.

و آن سالها: فیلهای سیاە سفید جاهلی فارسی، تابلوئی با بزودی و برنامە آیندە در دو سوی آن درست در کنار جدول خیابان،… قیصر، داش آکل، خاطرخواە، بیک ایمان وردی با چهرە جوان پر چین و چروکش! ملک مطیعی با اخمهای آن چنانی اش، فروزان با طنازی و جمیلە با رقص زیبا و بدن مواج ماهی گونەاش؛… و دوبارە همە آن صداهائی کە آن سالها از همین جائی کە ایستادەام می شنیدم و دوبارە گوشم را در یک بازی نوستالژیک بی رحمانە پر می کنند،… و آن باری کە دزدکی رفتم سینما و شبش پدر حسابی کتکم زد، با چوبی تر، و التماسهای من کە ذرەای تاثیر نداشتند،… گریەای خفە در اعماق شب. کتکی کە قرار بود از انحراف من جلوگیری کند، و پدری کە هیچگاە در فکر این نبود مرا بە سینما ببرد تا اشتیاق من دزدکی منجر بە انحراف متصور در آیندە نشود. تبسمی تلخ بر لبانم می نشیند. سینما خیس خیس می شود. باران، بی رحمانە پیکر قدیمی و کهنەاش را در خود می گیرد.

میل تماشائی بهتر مرا بیشتر می جنباند. از سمت چپ بە کوچەای وارد می شوم کە بە قسمت عقب سینما می خورد. درب عقبی، درست آنجائی کە بعد از پایان فیلم بیرون می آمدیم. درب آهنی قدیمی هنوز پا برجاست. بشدت زنگ زدە، با سقفی فروریختە بر آن و دیوارهای یک لا قبا! و چقدر اینجا همە چیز خیس تر بە نظر می رسد. رطوبت تا اعماق. و خاطرە ساندویچی کە آن سالها فقط بویش برای من ساندویچ بود. با کانادادرای زردی کە شیشەاش چنان مرا مجذوب و در همان حال از خود بیگانە می کرد کە کاملا مطمئن بودم تا دست زدن بە آن هنوز سالهای سال باقی ماندەبود. سالهای اشتیاق وافر. اشتیاقی کە اگر آن را در سراسر مملکت جمع بزنید بە انقلاب می رسید.

آسمان می غرد. باران دیوانەتر می شود. دانەها می خواهند از هم پیشی بگیرند. و در سرعت سقوط، حدی وجود ندارد. کت خاکستری بە بدنم چسبیدەاست. موهایم خیس خیس اند. حرکت مواج آب را در زیر لباسها بر پوست بدنم احساس می کنم. و درست بعد از انقلاب، درش را برای همیشە بعنوان سینما قفل کردند. مدتی البتە دست ارشاد بود و کتابهای اسلامی و مذهبی را در راهرو ورودی آن می فروختند. قسمتهای دیگرش بستەبود. دیوارها آن عقب ها هنوز از پوسترهای بزرگ تبلیغاتی فیلمها نشانی داشتند. و بلندگوئی کە همە روز را سرود و قرآن پخش می کرد. گربەای در زیر دیوار، هراسان از باران وحشی چمباتمە زدەاست.

از پشت ساختمان سینما بە کوچە دست راست می پیچم. راستش هیچ ساختمان دیگری بە سینما تکیە ندادەاست. و اینجا، تنها یک دیوار بلند قدیمی کە آن هم زیر باران خیس خیس شدەاست. سرم را بلند می کنم و تا تە بام بە بالا می نگرم. در زیر شیروانی کبوتران سراسیمە و هراسان را می بینم. سرک کشان.

دلم سخت گرفتە. از اینکە بعد از ماهها و یا سالها چنین راهم بە سینمای قدیمی خوردە، بشدت عصبانی ام. منی کە دوست داشتم لذت باران را تا اعماق وجودم در خود حس کنم، بە یکبارە همە چیز را خراب کردە می بینم. و علت را گردش بیهودە پنداشتم. و شوقی کە هنگامیکە بە تنها حالت ممکن تبدیل می شود، می تواند همە برنامەها را بە یکبارە از بین ببرد و تقدیر را چنان بر جان و دل مسلط کند کە تنها قدمها باقی بمانند.

با عجلە از کوچە خارج می شوم، و بدون اینکە نگاهی دیگر بە ساختمان زهوار دررفتە قدیمی بیافکنم، در زیر بارانی کە اکنون بە نظرم بشدت ظالمانە می آمد، از آن دور می شوم.

شب کە می خوابم خوابهای بد بد بە سراغم می آیند. از باران خواب، خیس خیس می پرم. نصف شب است. گوش فرا می دهم.  در آن سیاهی همە چیز بگوش می رسد بجز صدای قطرەهای آب. قصە آب تمام شدەاست. سرم سنگین است. تلاش می کنم خوابهای چند لحظە پیش را بیاد بیاورم،… اما چیزی یادم نیست. نکند باران دیروز تنها بهانەای بود برای گذر من از خیابان جلو سینما! آیا دیروز بارانی باریدەبود، یا،… یا اینکە تنها خاطرەها بودند کە خیس خیس آمدند؟ آیا دستی مرا بهانە ساختە بود تا دوبارە خاطرەها را بر گرد بنای عظیم سینمای قدیمی بچرخاند؟

بە یاد پیرمرد و گریەهای زیر بارانش، خمیدە بر روی عصایش می افتم. نە، باران دروغ نبود. هیج چیز بە اندازە باران حقیقت نیست.

روز بعد، درست بعد از صبحانە بە این فکر می افتم کە اگر آن سینمای لعنتی سالهای بعد می ماند تا من بدون واهمە از پدر بە دیدن فیلم می رفتم، شاید روزی دست او را می گرفتم و برای تنوعی هر چند ناچیز، تن رنجور در رختخواب ماندەاش را با دیدن فیلمی، طراوتی تازە می بخشیدم. درست در آخرین سالهای زندگی، همانگونە کە در نخستین سالهای زندگی من.

پدر! ما با هم بە سینما نرفتیم،… می دانی؟… هیچوقت.

 

تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد, ۱۴۰۰ ۹:۰۷ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با افکار و اندیشه‌های متفاوت را به واکنش واداشته است

مطالعه »

هیچ انقلابی از تلویزیون پخش نخواهد شد!

گودرز اقتداری: اکنون رییس جمهور ترامپ با حمایت اخلاقی که کمیته نروژی صلح نوبل به رهبر جدید اپوزیسیون ونزوئلا هدیه کرد، نیروی دریایی ایالات متحده را به دریای کارائیب گسیل داشته و حلقه محاصره نظامی حول تنها کشور نفت‌خیز منطقه را تنگ کرده است. در جهان یک قطبی قاره آمریکا نیروهای نظامی ایالات متحده بدنبال پا پس کشیدن اتحاد جماهیر شوروی از کوبا در ۱۹۶۳ هفت دهه است که رقیبی ندارند.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
WP Twitter Auto Publish Powered By : XYZScripts.com
آخرین مطالب

کمیته سیاسی جبهه اصلاحات ایران: باید اصلاح‌طلبی را از نو بسازیم و در کنار مردم بایستیم

به یاد فواد شمس

پدیدۀ زهران ممدانی؟

نسل‌کشی در سودان و سکوت سلطه‌گران

مرگ در سایۀ جنگ و اعدام

مکران؛ از کولبری زنان برای آب تا دلبری برای پایتخت!