“رادیکال بودن به معنی چنگ زدن به ریشه چیزهاست. اما برای انسان ریشه، خودِ انسان است…،ضرورت قطعی برانداختن همه شرایطی است که بشر در آن موجودی کمارزش، برده، فراموش شده، قابل تحقیر گشته است.»
کارل مارکس
در هفتههای اخیر با نزدیکی به کنگره وحدتِ بخشی از فدائیان، بحث در مورد منشور آینده این سازمان شدت گرفته است. برنامههای متفاوتی تاکنون منتشر گشته اند به طوری که نویسنده این سطور و احتمالاً برخی دیگر از خوانندگان که دقیقاً در بطن ماجراها نیستند، دچار سردرگمی شدهاند. قصد این مقاله نه پرداختن به همه نکات بسیار جالبی که تاکنون در برنامههای منتشر شده درج گشته، چرا که مطمئناً دوستان در مورد آن فکر و کار کردهاند، بلکه بحث در مورد یک نکته و چند پیشنهاد بسیار کلی میباشد.
سازمان چریکهای فدایی در دهه ۱۳۴۰ با ادغام دو گروه جزنی-احمدزاده، با اتفاق نظر در مورد چند نکته کلیدی از جمله اعتقاد به سوسیالیسم، مارکسیسم-لنینیسم، مبارزه مسلحانه، انقلاب تودهای و دموکراتیک، چیرگی سرمایهداری وابسته در ایران، ضرورت مبارزه با دیکتاتوری شاه و امپریالیسم به عنوان وظیفهای ملی، انترناسیونالیسم در عین اعلام بی طرفی در مورد اختلافات شوروی-چین، مبارزه با رفرمیسم حزب توده، و عدم اعتقاد به ایجاد یک حزب کارگری به عنوان امری عاجل…ایجاد شد. درواقع این سازمان از همان ابتدای تشکیل خود به صورت یک جبهه از گروههای به ظاهر همگون، ولی درواقع متفاوت، عمل میکرد.
جنبش فدائیان در اوج دورانِ آرمانخواهی و امید شکل گرفت، اما وجه مشخصه دوران کنونی ما نه آرمانخواهی بلکه مسئولیت، نه سوسیالیسم بلکه سرمایهداری، نه برابری بلکه تفاوت، نه انقلاب بلکه اصلاح، نه جمعگرایی بلکه فردگرایی، نه تشکیلات بلکه شبکه، نه عمل بلکه انتظار است. منش کنونی برخی از فدائیان امروز نیز با توجه به این ویژگیها قابل توضیح میباشد. پرسش منطقی این است، آیا صرف فدایی بودن میتواند سریشم لازم و محکمی را برای اتحاد یک گروه مبارز و تحتفشار ایجاد کند؟ ما همه روایات خود را از گذشته داریم، زمان حال مملو از حافظه گذشته است اما پیوندی بین این گذشته، حال و آینده وجود ندارد. گذشته به عنوان تجربهای پر ارزش در نظر گرفته نمیشود. خاطرات بازگو میشوند، اما فرصت تأمل در مورد رابطه گذشته و آینده کمتر وجود دارد. شاید امروز این گفته هگل، «تنها چیزی که ما از تاریخ می آموزیم این است که مردم چیزی از تاریخ نمی آموزند»، بیش از هر زمان دیگری واقعیت داشته باشد. اگر چه ما راه حل مشکلات امروز خود را در گذشته نمییابیم و هیچ واقعهای، تکرار رخدادهای گذشته نیست، ولی نمیتوان و نباید خود را از تجربه دیروز محروم نمود. متاسفانه، این چیزی است که کمتر بدان توجه داریم. شرایط و مشکلات کنونی چنان ما را در خود غرق میکند، که به سیر حوادث گذشته توجه نمیکنیم. اما تاریخ شکلگیری فدائیان چه به ما میگوید؟
اگر بخواهیم از تاریخ فدائیان چند نکته کلیدی را برگزینیم، از جمله میتوان از این نکات یاد کرد:
۱.فدائیان قبل از هر چیز جبهه رادیکال سوسیالیستی بودند. آنها اگرچه وفاداری خود را به مارکسیسم-لنینیسم اعلام نموده بودند اما درک کاملاً متفاوتی از آن، حتی در برخی از مسائل اساسی داشتند. آنها فقط در مورد ضرورت گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم تحت رهبری طبقه کارگر اتفاق نظر داشتند. گروههایی که بعداً به سازمان ملحق شدند را نیز میتوان تحت همین مقوله قرار داد. همه آنها رادیکالهای ضدسیستمی بودند.
۲.آنها بر سر هدف مبارزه نزدیک، مبارزه با دیکتاتوری و امپریالیسم، توافق داشتند
۳.آنها به خوبی وظایف ملی و بینالمللی را تلفیق میکردند. به عبارتی دیگر، آنها به عنوان نیرویی مستقل، ضمن وفاداری به وظایف ملی و بینالمللی خود ، نه در چنبره ناسیونالیسم قرار گرفتند و نه مانند حزب توده در کلاف «انترناسیونالیسم» گیر کردند.
۴.آنها خود را سازمان سیاسی مدرنی میانگاشتند که به دنبال طرحی نوین بودند، ضمن پاسداری از میراث انقلابی گذشتگان، قصد تکرار سنتهای شکستخورده گذشته چپ را نداشته، بلکه شجاعت آزمودن روشهای تازه را داشتند.
۵.تقدم نوعی از عملگرایی به جای سیاست انتظار. آنها میدانستند پاسخ بسیاری از پرسشها را ندارند، اما امیدوار بودند که در طی دوران مبارزه بسیاری از مسائل روشنتر خواهند شد.
۶.در مورد شیوه مبارزه مسلحانه، هر چند با تفاسیری متفاوت، اتفاق نظر داشتند.
فدائیان نه اولین، و نه تنها نیرویی بودند که به مبارزه مسلحانه روی آوردند، اما جانبازی و خلوص نیت آنان، همراه با عوامل بالا و نیز یک انقلاب بزرگ منجر به محبوبیت زیاد شان پس از انقلاب گشت. طبعا موفقیتهای جنبش فدایی فقط بخش کوچکی از تاریخ این جنبش را تشکیل میدهند، و متأسفانه شکستها، اشتباهات و ناکامیهای آن پارهی بزرگتری از آن. آیا این نکات میتواند راهگشایی برای اتحاد کنونی بخشی از آنان شود؟ آیا میتوان از اشتباهات سنگین گذشته خودداری کرد؟ یا اینکه بایستی حق را به جانب هگل داد؟
برنامه حزب چپ
بنا به استدلال برخی، باز کردن پوشه گذشته فدائیان فقط نوستالژی است و به همین خاطر باید آن را فراموش نمود. اما، حتی اگر این نوستالژی باشد، لزوماً این امر به معنی دلتنگی برای آنچه که زمانی بود نیست. مسأله این است که در دوران غیرانقلابی ما چگونه میتوان یک پروژه انقلابی را به پیش برد؟ چگونه میتوان هم به آینده امید داشت و هم از گذشته نیرو گرفت؟ برخی از مسائلی که دیروز مطرح بودند، امروز یا حل شده و یا اینکه به هر دلیلی، دیگر مشکل جدی در نظر گرفته نمیشوند، اما بسیاری از مشکلات مبرم دیروز یا به قوت خود باقی هستند و یا نه تنها حل نگشتهاند بلکه وخیمتر هم شدهاند. مشکلات جدیدی زاده شدهاند. مسأله این است اگر ما میخواهیم میراثدار واقعی فدائیان دیروز باشیم، چگونه میتوان ریشههای رادیکالیسم گذشته را درک نمود و آن را ادامه داد، در عین آنکه با نواندیشی سعی در یافتن راهحلهای جدیدی نمود؟
چهار دهه قبل، تقریباً همزمان با انقلاب ایران، رالف میلیبند در مقاله معروف خود «به پیش» به بررسی برخی از علل شکست جنبش و احزاب کارگری انگلیس میپردازد. او این پرسش را مطرح ساخت: چرا احزاب «چپ افراطی « با همه صداقت و پافشاری خود بر افکار و روشهای انقلابی، نتوانستند به احزابی تودهای، یا بزرگ و یا حتی نهادی که لیاقت نام حزب را داشته باشد تبدیل شوند؟ آیا آنان فقط به خاطر خیالپردازی در مورد بحران فراگیر سرمایهداری و سقوط نزدیک آن، یا با شعارهای ماجراجویانه و ساختارهای سازمانی خشک و عقبافتاده و غیردموکراتیک خود، مردم را فراری میسازند؟ آیا رشد ناچیز این احزاب، به خاطر سکتاریسم، دگماتیسم، ماجراجویی و یا اقتدارگرایی انهاست؟ و یا اینکه همه این خصوصیات نه علت بلکه معلول چیز دیگری هستند؟ میلیبند پاسخ میدهد که همه اینها عوارض عامل دیگری است. “همه این سازمانها درک مشترکی از تغییر سوسیالیستی از طریق تسخیر قدرت بر پایه مدل بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷ دارند. این نکته مشترک ورودی و خروجی، متن نمایشنامه و سناریویی است که تمام طرز عمل انان را تعیین میکند». او سپس به این نکته میپردازد که نباید فقط به این امیدوار بود که از طریق صندوق انتخابات میتوان به سوسیالیسم رسید، بلکه گذار به سوسیالیسم یک گسست است. تحول تدریجی سرمایهداری به سوسیالیسم خیالپردازی بیش نیست.
به نظر رالف میلیبند، اگر حزب کارگر انگلیس و طرفدارانش واقعاً خواهان پیش بردن سیاستی رادیکال و ایجاد شرایط لازم برای رفرمهای اجتماعی باشند، باید آنها خود را برای نبردی طولانی آماده سازند. او میگفت (به نقل از ار. اچ. تاونی) برای آنکه بتوانید یک خدای دروغین را سرنگون کنید، اول بایستی از روی زانوهایتان بلند شوید. حزب کارگر برای آنکه بتواند با مقاومت نخبگان و ارگانهای طرفدار سرمایه در مقابل تغییر نهادهای مهم جامعه و پیشبرد یک سیاست عادلانه،مقابله کند بایستی رایدهندگانش را کاملاً بسیج نماید. او انقدر زنده نماند که با چشمان خود نبرد پسرانش را برای رهبری حزب کارگر ببیند. اگر چه آنها در درجه اول به خاطر قابلیتهای خود و در درجه دوم به عنوان فرزندان رالف میلیبند، توانستند برای رهبری حزب کارگر به مبارزه با یکدیگر بپردازند. یکی طرفدار تونی بلر و دیگری کمی چپتر از او. رالف میلیبند از رهبری حزب کارگر ناامید شده بود و شوخی تاریخ اینجا بود که فرزندش اِد میلیبند تلاش کرد تز او را که حزب کارگر رادیکالیسم خود را کنار گذاشته است، رد نماید. اد میلیبند در این راه شکست سختی خورد و سکان رهبری با شورش بدنه حزب به دست کوربین افتاد. آیا پسران میلیبند میراثداران واقعی سیاسی او بودند؟
اگر چهل سال پیش، زمانی که چپ خود را در مرکز تحولات بشریت میپنداشت، وقتی که در بسیاری از کشورها، انقلاب سوسیالیستی در آستانهِ در انگاشته میشد، انتقاد رالف میلیبند از نیروهای چپ در کپی کردن انقلاب اکتبر بجا و درست بود، در دوران کنونی و غیرانقلابی ما، تأکید بر چنین نکتهای، اهمیت بیشتری مییابد. هگل از یک جهت حق داشت، اگر منظور از «درس تاریخ» تکرار حوادث قبلی تاریخی باشد آنگاه بهتر است گفته شود تنها درسی که از تاریخ میتوان گرفت، این است که از تاریخ نمیتوان هیچ درسی گرفت. در اینجا ، کلمه درس در قسمت دوم جمله هگل، به معنی یافتن راهحل برای مشکلات پیشرو، در حوادث پشتِسر است. چنین امری غیر عقلانی و ناممکن است. حوادث تاریخی مشابه هیچگاه دقیقاً تکرار حوادث قبلی نیستند. از این رو، انقلاب اکتبر همانقدر منحصربفرد است که انقلاب فرانسه، در عین آنکه انقلاب اکتبر خود را میراثدار و وامدار انقلاب فرانسه میدانست و هر انقلاب پس از اکتبر، میراثدار آن. فدائیان اگر چه خود را مارکسیست-لنینیست میدانستند اما در پی تکرار نسخه اکتبر در ایران نبودند. هر چند راه نویی را که آنان انتخاب کردند، خود به شکست دیگری انجامید، اما آنها به این نتیجه رسیده بودند که دیدگاههای حاکم و سنتی چپ در آن زمان را باید با دیده انتقاد نگریست. این یکی از مهمترین نکاتی است که ما باید آن را پاس داریم. تنها سلاح قابلاعتماد ما در هر شرایطی، تفکر انتقادی ماست.
امروز، ایدئولوژی مسلط اما غیر قابل احساسی که نام و نشانی ندارد همه ریشههای گذشته ما را زیر سوال برده است. پس از چرخش فرهنگی در اواخر قرن گذشته، سخن گفتن از طبقه و مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم و انقلاب، حزب و سازماندهی به تابو تبدیل شده است. ایدئولوژی حاکم توانسته همه دستاوردهای قرن گذشته را بزداید و بسیاری از ما ناآگاهانه در آن شریک هستیم. ما در گذشته دچار خطاهای بسیاری شدیم، اما آینده ما بر اساس رد گذشته صورت نمیگیرد.
مثلا، یکی از نکاتی که در دوران کنونی بشدت زیر سوال رفت، ضرورت حزب و سازماندهی نیروهای انقلابی بود. اینکه میتوان بدون حزب ، از طریق رسانههای مجازی و شبکه، نیروی تحول را بدون رهبری سازماندهی نمود. آیا انقلابات رنگی چند دهه اخیر، موفقیتهای بزرگی که وعده آنها در همه جا داده میشد، را کسب کردند؟ آیا فقط با تکیه بر انقلاب در دنیای مجازی، تکیه بر شبکه بدون ساختار حزبی، نیروهای ترقیخواه موفقیتی بدست آوردند؟ البته، آن کسی که نخواهد از این امکانات جدید استفاده کند، بدون شک اشتباه بزرگی را مرتکب میشود، اما هنوز هم در دنیای امروز ، برخورد از نزدیک و سازماندهی حرف اول را میزند. حتی قهرمان جهانی توئیتر، دونالد ترامپ، بدون سازماندهی، بدون مسافرتهای انتخاباتی، بدون داشتن یک روایت قابل پذیرش-هر چند نادرست، فقط با تکیه بر تبلیغات به جایی نمیرسید.
اگر به متنهایی که تاکنون منتشر شده نگاهی افکنیم، در آنها تنها نشانی که دیده نمیشود، روایت است. برنامه حزبی بدون داشتن یک روایت: ما که هستیم و چه میخواهیم، چه مشکلاتی را میبینیم و چطور میتوانیم این مشکلات را حل کنیم، به جایی نخواهد رسید. خوانندگان برنامه حزبی در درجه اول مردمان عادی هستند و نه اعضای حزب. برنامه حزب ضمن آنکه تعریف دقیقی از شرایط و پیشنهادهای خود برای مسائل معضل جامعه میدهد، یک متن تبلیغی است، بروشور تبلیغاتی حزب است که همه اعضا بر سر آن توافق دارند. برنامه حزبی را باید در حوزه رتوریک قرار داد نه تئوریک. پایههای تئوریک آن باید در متنهای دیگری توضیح داده شوند. کافیست، پس از یک و نیم قرن به متن مانیفست کمونیست و کاپیتال نگاه شود و آنها را با هم مقایسه نمود. مانیفست مملو از شعارهای جاودانهای چون، کارگران جهان متحد شوید! و یا شما چیزی برای از دست دادن ندارید جز زنجیرهایتان!…میباشد. هدف مانیفست دادن امید به آینده، بازسازی جامعه از طریق پیوستن به صف مبارزاتی کمونیستها بود. روی مانیفست به سوی گروهی بود که از متن سیاسی جامعه حذف شده بودند. مارکس و انگلس، با توجه به سابقه مطبوعاتی خود، به خوبی با فنون استفاده از کلمات قصار آشنایی داشتند. همه اینها به این معنی نیست که مانیفست از نظر تئوریک ارزش چندانی ندارد. این نوشته بارها با مقدمههای اضافه شده خود، به روز شد و آخرین تحولات جنبش کارگری را منعکس نمود. منظور نویسنده این سطور، فقط تأکید بر وجه تبلیغی یک برنامه حزبی است.
پودموس در انتخابات اخیر اسپانیا، برنامه خود را ‘در دو شکل، در کاتالوگی که تشابه زیادی با کاتالوگ آیکیا ، شرکت بزرگ مبلسازی سوئد، داشت چاپ کرد. قسمت اول کاتالوگ، مزین به عکسهایی از کاندیداهای پودموس بود که در اشپزخانه، اتاق کار، حیاط خانه در حال غذا دادن به ماهی یا سگ، مشغول مطالعه یا کار خانگی بودند. در کنار هر عکسی قسمتی از برنامه با فونت و فرمت خاصی به چاپ رسیده بود. بخش تئوریک آن، به شکل سنتی در انتهای کاتالوگ آمده بود. هدف پودموس، جلب خوانندگان هر چه بیشتری برای مطالعه برنامهشان بود. به عبارت دیگر، آنها با توجه به این واقعیت که مشتاقان احتمالی پودموس، عادتهای مطالعاتی و سطح تحصیلاتی متفاوتی دارند به این نتیجه رسیدند که به جای انتشار یک متن خشک و مملو از آمار و ارقام در شکل سنتی آن، از دو شکل متفاوت جدید و سنتی در کنار هم استفاده کنند تا خوانندگان بیشتری را به خواندن برنامهشان ترغیب نمایند.هدف آنان از انتخاب چنین شیوهای، در درجه اول، جلب هواداران تازهای به سوی پودموس بود.
تعریف حزب
اگر روی سخن برنامه حزب با مردم است، آنگاه برنامه قبل از هر چیز باید به تعریف حزب بپردازد. درواقع برنامه با معرفی حزب برای مخاطبینش آغاز میشود. در بخش اول به طور خلاصه تعریفی از حزب و اهداف مهم آن داده میشود. سپس در آن به تحلیل جامعه و جهان پرداخته، پایههای پروژه چپ توضیح داده میشوند، آنگاه تصویری کلی از جامعه ایدهال ترسیم میگردد، سیاستهای استراتژیک، و پیشنهادهای مشخص برای حل مشکلات جامعه طرح میشوند، و در انتهای برنامه، از همه علاقهمندان دعوت میگردد به حزب بپیوندند. اما قصد نویسنده این سطور در اینجا، نه پرداختن به همه این موارد بلکه فقط تعریف حزب/سازمان است.
امروز، هیچ حزب چپ رادیکالی که بر آمالهای سوسیالیستی، فمینیستی، زیستمحیطی تأکید نکند را نمیتوان طرفدار جدی عدالت اجتماعی، آزادی و برابری تلقی نمود. چنین حزبی نه فقط از این آمالها در سطح کشور خویش دفاع میکند بلکه خود را عضوی از خانواده همه جنبشهای مترقی جهانی که چنین اهدافی را دنبال میکنند محسوب مینماید. در کشوری همچون ایران به جز این پایهها، تأکید بر سکولاریسم یکی دیگر از نکتههای کلیدی است. هدف حزب چپ رادیکال ایجاد یک جامعه دموکراتیک، برابر و همبسته که عاری از استثمار و ستم جنسی، اتنیکی و مذهبی باشد، است. جامعهای که در آن انسان آزاد است و همه انسانها توانایی ساختن اینده خود در آزادی و همراهی با بقیه افراد جامعه را دارند. چند نکته در مورد این اهداف باید گفته شود:
اول، ایجاد چنین جامعهای بدون گذار از سرمایهداری امکانپذیر نیست. از این رو، بدون یک تغییر سیستماتیک در جامعه نمیتوان به اهداف بالا دست یافت. انتقاد از سرمایهداری به انتقاد از نئولیبرالیسم محدود نمیشود، بلکه شیوه تولید سرمایهداری را هدف قرار میدهد. هدف نهایی از بین بردن کار مزدی است، اما این ایدهالی است که باید در جهت آن حرکت نمود هر چند که رسیدن به آن در آینده نزدیک بعید به نظر میرسد. باید توجه نمود، هنگام صحبت از برابری اقتصادی منظور فقط «برابری در فرصت» و «انصاف» سوسیالدمکراسی نیست بلکه در بازتوزیع اقتصادی باید فراتر از سوسیالدمکراسی رفت. سوسیالیسم به معنای از بین بردن مالکیت خصوصی نیست، بلکه اقتصاد سوسیالیستی، اقتصادی مختلط، متشکل از بخشهای دولتی، تعاونی، و خصوصی است. اینکه بازار در آن چه نقشی را بازی خواهد کرد جای بحث دارد، اما یک نکته مسجل است : نیازهای شهروندان در پیوند با ضرورتهای محیطزیست در اولویت قرار خواهند گرفت و نه نیازهای سرمایهداران و مکانیزمهای بازار.
دوم، پس از چرخش فرهنگی و رشد پست-مدرنیسم، سیاست هویتی توانست سیاست طبقاتی را در سایه قرار دهد. طبعا سیاست طبقاتی رایج در قرن بیستم که در پی توضیح همه مشکلات از طریق رجوع به طبقه و مبارزه طبقاتی بود، دچار اشتباهات بزرگی شد. همه مشکلات جامعه را نمیتوان با رجوع به طبقه حل نمود اما تمام راهحلهایی که برای معضلات بزرگ جامعه کنونی ارائه میشوند چنانچه در انها پرسپکتیو طبقاتی وجود نداشته باشند، مسلماً راه به جایی نخواهند برد. با این حال، آیا میتوان مسائل جنسی و ساختارهای قدرتی که بر پایه جنس قرار دارند را از طریق راهحلهای طبقاتی حل نمود؟ قطعا، همزمانی سیاستهای نئولیبرالی و نیاز به نیروی کار باعث ماهعسل موقت برخی از جنبشهای فمینیستی لیبرال با نئولیبرالیسم به ویژه در کشورهای غربی پیشرفته گشت و دستاوردهایی نیز به همراه داشته است. اما این سیاست از جانب برخی از نیروها تلاشی بود برای جدایی مبارزه زنان از مبارزه برای رهایی طبقاتی.
اگر سرمایهداری فقط به عنوان یک سیستم اقتصادی که در آن کارگر و سرمایهدار وجود دارند ، در نظر گرفته شود آنگاه نکته مهم دیگری فراموش میگردد: بازتولید نیروی کار. زنان در بازتولید بیولوژیکی کارگران جدید، از طریق تولیدمثل، و کار غیرمزدی در خانه و کمک به بازتولید نیروی کار نقش دارند، آنچه که بازتولید اجتماعی خوانده میشود. این وظیفه برای ادامه حیات سرمایهداری اهمیت فراوانی دارد، اما قانون طلایی سرمایهداری کسب سود بیشتر است و در نتیجه بازتولید نیروی کار متعلق به حوزه خصوصی، یعنی خانواده است و بایستی مجانی صورت گیرد. از این رو پیوند مستقیمی بین استثمار طبقاتی و ستم جنسی وجود دارد.
در ایران ، زنان به عنوان جنس دوم و پایینتر از مردان، نه فقط از ستمهای مرسوم جامعه پدرسالارانه رنج میبرند، بلکه از نظر قانونی نیز شهروند درجه دو محسوب میشوند. چه در زمان سلطنت پهلوی و جمهوری اسلامی با شیوع کلمات قصاری چون «بهشت زیر پای مادران است»، «عشق مادری»، ..، چنین ستمی طبیعی و ابدی جلوه داده میشدند و میشوند. خوشبختانه جنبش زنان در تمام طول عمر جمهوری اسلامی سعی نموده است که در مقابل افکار و قوانین قرون وسطایی این جمهوری ایستادگی کند. از طرف دیگر، متأسفانه، برخی در صفوف چپ مبارزه برای آزادیهای معمول بورژوایی مانند حق انتخاب پوشش را با دیده اغماض نگاه میکنند، در حالی که چپها برای کسب چنین آزادیهایی نیز باید در صف مقدم باشند.
سوم، منبع ثروت طبیعت و کار است. ما بر روی کره خاکی خود با منابع محدود زندگی میکنیم. منابع تمامشدنی و سطح تکنیک چارچوب معین و محدودی را برای ما تعیین میکنند. زندگی نه فقط دیگر موجودات زنده بلکه انسان نیز به خاطر نادیده گرفتن این چارچوبها در معرض خطر جدی قرار دارد. سرمایهداری نه فقط به استثمار نیروی کار بلکه طبیعت نیز مشغول است و با استفاده از همه اشکال مجاز و غیرمجاز سعی در استفاده نامحدود از همه منابع پایانپذیر طبیعت دارد. رشد مصرفگرایی و شیوه زندگی کنونی ما، نتیجه مستقیم سیاست کسب سود بیشتر به هر قیمتی و «پیشرفت اقتصادی» که خوراک هیولایی سیرناپذیر به نام بازار است، میباشد. اما ما میدانیم که تجاوز به حقوق طبیعت و استفاده نادرست از منابع طبیعی در هر نظامی و سیستم اقتصادی که ایدهال پیشرفت اقتصادی را در صدر برنامه خود قرار میدهد، وجود داشته و خواهد داشت. از این رو تأکید بر محیط زیست به عنوان یکی از پایههای برنامهای چپ اهمیت زیادی دارد.
بنابر نکات بالا میتوان گفت که یک حزب چپ رادیکال و دموکرات، میتواند خود را یک حزب سوسیالیست، فمینیست و محیط زیست معرفی کند. حزبی که خود را جزئی از خانودهای بزرگتری میداند. هدف آن رهایی از قیود سرمایهداری و پایان بخشیدن به استثمار اعم از انسان و طبیعت، پایان ستم جنسی در جامعه، رهایی انسان و ایجاد جامعهایی است که در آن هیچکس شب گرسنه سر بر بالین نگذارد و هیچکس شاهد جنگ و خونریزی نباشد. انسانی آزاد که نه فقط خود را با دیگر انسانها همبسته میداند بلکه این همبستگی را به طبیعت نیز گسترش میدهد.
به جز پایههای یاد شده، یکی از ارزشهای مهم دیگر حزب چپ ، سکولاریسم است. این امر به ویژه در ایران که ناسیونالیسم شیعی خود را در اشکال گوناگونی به نمایش میگذارد، واجد اهمیت زیادی است. روشنفکران ایرانی، اعم از چپ و غیرچپ مصون از ایدههای مذهبی نیستند و نقش دین و روحانیت در جامعه آینده ایران، از جمله اختلافات مهم، حتی در میان طرفداران چپ ایرانی که عمدتا خود را غیرمذهبی تعریف میکنند، نیز میباشد. در سالهای اخیر، این امر به خوبی خود را به هنگام انتخابات خبرگان، که نهادی غیردموکراتیک و پشتیبان نهاد ارتجاعی ولایت فقیه است، نشان داده است. طبعا، این مشارکت ، نه به شکل حمایت از ولایت فقیه بلکه برای دفاع از نیروهای اصلاحطلب حکومتی، که طی سالهای اخیر، هم طلب آمرزش و هم اصلاحات را از ولیفقیه دارند، معرفی میشود. چپ رادیکال نمیتواند این ارزش را تحت عناوین مختلف، هم در عزا و هم عروسی قربانی کند.از این رو، تأکید بر سکولاریسم و پایبندی به آن یکی از موارد مهمی است که باید در برنامه یک چپ ایرانی ذکر شود.
که هستیم؟
در ایران به جز کارگران، تهیدستان و خرده مالکان شهری و روستایی، اقشار پایین طبقه متوسط، و بیکاران باید از دو گروه دیگر اجتماعی به عنوان نیروهای محرکه تحول یاد کرد. جوانان و مهاجرین.
در ابتدای قرن گذشته، با توجه به شرایط متزلزل دولتها ، جنگ و نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی، نفوذ ایدههای سوسیالیستی در جنبش طبقه کارگر، احزاب چپ که رهبرانشان عمدتا رهبران جنبش طبقه کارگر نیز بودند، امکان تحولات اجتماعی و کسب قدرت این احزاب زیادتر بود. امروز، ما دیگر در آن دوران انقلابی بسر نمیبریم و دولتها نیز از پایداری بیشتری برخوردار هستند. اما نکته مهمتر آنکه در بسیاری از کشورها، پایگاه اصلی نیروهای چپ دانشجویان، و روشنفکران هستند. در ایران، پس از انقلاب بهمن جوانان و دانشجویان بزرگترین طرفداران چپگرایان محسوب میشدند. امروز بدون آنکه آماری در این مورد وجود داشته باشد، به جرأت میتوان گفت که دانشگاهها همچنان پایگاه اصلی طرفداران چپ هستند. متأسفانه برخی از نیروهای چپ، به جای آنکه سعی کنند پایههای اجتماعی خود را گسترش دهند، اهداف خود را بر پایه نیروی اجتماعی کنونی خویش، هر چند این پایه نیز اندک است، تغییر دادهاند، و طبقه متوسط را در راس تحولات آینده کشور قرار میدهند. برعکس، برخی دیگر از زاویه دیگری بدون توجه به واقعیتهای موجود و تغییرات طبقاتی، همچنان بر سیاستهای یک قرن پیش پافشاری میکنند.
چپ برای گستردهتر کردن پایههای اجتماعی خود در میان کارگران و تهیدستان نیاز به سطح و اندازه معینی از نیرو دارد. نمیتوان نیروی کوچکی بود و انتظار معجزه داشت. برای یک تحول اجتماعی بزرگ در ایران، نیاز به نفوذ در میان کارگران و ایجاد یک پایه کارگری قوی است، اما پیش از آن نیاز عاجلی برای اتحاد نیروهای چپ و سازماندهی همه طرفداران بالفعل و غلبه بر پراکندگی موجود است. در ایران جنبش کارگری در حال رشد است و بدون وجود یک حزب قوی چپ و مستقل، امکان گسترش اندیشههای سوسیالیستی در میان انان وجود ندارد.
از طرف دیگر ، هیچ تحول سوسیالیستی ، نه در ایران و نه در هیچ کشور دیگری در جهان، در تیررس قرار ندارد. با گسترش نفوذ حزب چپ و رشد عددی ان در جامعه، امکان نفوذ در میان کارگران نیز بیشتر میشود. نتیجه آنکه رشد حزب چپ به خاطر اتخاذ سیاستهای درست و به موقع در مسائل مختلف اجتماعی کمکی است در جهت نفوذ بیشتر در میان کارگران. در شرایط کنونی ، باز هم اندک نیروی جریانهای چپ در میان دانشجویان و جوانان خواهد بود. باید به این نیروی جوان و خواستههای آنان توجه نمود، بدون آنکه خواستههای اصلی کارگران از نظر دور داشته شوند.
در ایران بنا بر آمار رسمی،در حدود ۱,۵ میلیون مهاجر افغانی زندگی میکنند. چنین حدس زده میشود که تعداد مهاجرین افغانی در حدود ۲-۳ میلیون نفر باشد. اکثر این افراد پس از سالها زندگی در ایران از کمترین حقوق شهروندی هم برخوردار نیستند. نیروهای حکومتی متناسب با نیازهای خود، مانند شرکت در جنگ، از بخشی از آنان سو استفاده میکنند. بسیاری از آنان درواقع توسط حکومت به گروگان گرفته شدهاند. وظیفه نیروهای چپ، دفاع از حقوق مهاجرین و سازماندهی آنان برای کسب حقوقی برابر با ایرانیان است. متأسفانه آنها در پایینترین بخش جامعه قرار دارند و کمتر نیروی سیاسی توجهی به آنان میکند.
در ایران، معمولاً سوسیالیسم با آتهایسم پیوند زده میشود، در جامعه نیز به خاطر تبلیغات هم رژیم کنونی و هم قبلی چنین درک غلطی جا افتاده است. برخورد نادرست برخی از نیروهای چپ، خود به این موضوع کمک کرده است. قطعاً اکثریت اعظم فعالین چپ غیرمذهبی هستند، اما در واقع، هیچ چیزی نباید مانع از پیوستن فردی مذهبی به یک حزب چپ سوسیالیستی با قبول برنامه آن حزب گردد. این موضوع در کشوری مانند ایران از اهمیتی حیاتی برخوردار است. تنها شرط اصلی، پذیرش برنامه حزب برای عضویت است. این موضوع نباید به هیچ وجه با سکولاریسم حزب و یا مماشات برخی از نیروهای چپ با نیروهای مذهبی در مورد سیاستهایی که موجب رشد نفوذ دین در حوزه عمومی میگردد، اشتباه شود.
نتیجه: با توجه به همه نکات گفته شده در بالا میتوان به پرسش «ما که هستیم؟» پاسخ کوتاهی داد. در برنامه بسیاری از احزاب، به جای آنکه گفته شود ما که هستیم، گفته میشود ، ما از حقوق چه کسانی دفاع میکنیم، چیزی که چندان مناسب نیست.. اگر بخواهیم با تقلید از طرز فکر بسیاری از احزاب جدید چپ رادیکال، چپ ایرانی را معرفی کنیم باید گفت: “ما نیروهای چپ دموکرات، آزادیخواه، عدالتجو، صلحطلب و سکولار ایران هستیم، زنان و مردان، جوان و پیر، سالم و معلول، سوسیالیستهایی با ایدئولوژیهای متفاوت، کارگران، بیکاران، خردهمالکان، دانشجویان، کارمندان، روشنفکران و مهاجران با پیشینههای مختلف مذهبی و اتنیکی که برای حقوق کارگران، تهیدستان، زنان، جوانان و حفظ محیط زیست مبارزه میکنیم، در یک حزب جدید چپ متحد شدهایم. زیرا، ما به ایجاد دنیای بهتر دیگری باور داریم. ما یک حزب سوسیالیست، فمینیست و طرفدار محیط زیست هستیم”
چند نکته
در احزاب چپ ایرانی همیشه زنان با وجود همه محدودیتهای سنتی و قانونی که بر سر راه آنان نهاده شده، شانه به شانه مردان مبارزه کردهاند. اما متاسفانه، هیچگاه این مبارزه به آنان موقعیت و یا مقام حزبی خاصی نداد. اگر حزبی ادعای دفاع از حقوق زنان را دارد، باید این ادعا را در سازمان حزبی خود نشان دهد. در برخی از احزاب جدید این معضل یا به شکل انتخاب دو رهبر، یکی زن و دیگری مرد که به طور همزمان مسئولیت رهبری حزب را بر عهده دارند، حل میشود. مانند حزب محیط زیست سوئد و یا حزب دموکراتیک خلق در ترکیه. برخی از احزاب، چنین مدلی را نامناسب تشخیص میدهند چرا که در عمل اتخاذ تصمیمات سریع را مشکل میسازد، مسئولیتپذیری رهبران کمتر میشود و از همه مهمتر در صورت عدم توافق این دو رهبر، ممکن است نظرات متفاوت و گاه متضادی از سوی آنان به عنوان رهبران حزب در رسانههای جمعی مطرح شوند. نتیجه آنکه گاه یکی از رهبران، در عمل در بسیاری از موارد سکوت اختیار میکند و درواقع نقش یک رهبر در سایه را بازی میکند. در سوئد، این مدل وابسته به رهبران، همیشه موفق نبوده است. با این حال، مسلماً یک حزب چپ نو باید در مورد چنین شکلی، به طور جدی فکر کند.
از طرف دیگر، برخی از احزاب مدل دیگری را برگزیدهاند و سعی نمودهاند که شورای رهبری خود را تقربیا به طور مساوی در بین زنان و مردان تقسیم کنند. در هر حال، هر مدلی که انتخاب شود، هیچ حزبی نمیتواند ادعای برابری جنسیتی در درون سازمان خود را داشته باشد، بدون آنکه سعی نماید مسئولیتها را به طور تقریباً مساوی تقسیم نماید.
موضوع دیگر، تعویضپذیری رهبران است. در اکثر احزاب اروپایی اگر چه قانون معینی برای محدود کردن مدت زمانی که یک فرد میتواند هدایت مستقیم حزب را به دست گیرد، وجود ندارد اما امروزه ، بسیاری از این رهبران پس از دو یا سه دوره انتخاباتی، رهبری را ترک میکنند. در جامعه نیز، مردم انتظار دارند که به ویژه رهبرانی که قدرت دولتی را در دست دارند، پس از چندی سکان رهبری را به کس دیگری بسپارند. اما این موضوع به خاطر عدم وجود احزاب در ایران عملاً موضوع مهمی تلقی نمیشود. اگر احزاب مترقی ، هر چند کوچک، خود زمان رهبری را محدود نمایند (مثلاً حداکثر هشت سال)، شاید ایده تعویضپذیری در جامعه بیش از پیش نهادینه شود. از سوی دیگر اگر تغییر رهبری به طور دموکراتیک و صحیح صورت گیرد، ساختار درونی این احزاب نیز از سلامتی بیشتری برخوردار خواهند شد.
در نهایت این که، تا به امروز رهبران احزاب و سازمانهای چپ ایرانی علاقه چندانی برای تماس با نیروهای خارج از حزب از خود نشان ندادهاند. امروز حزبی میتواند در جامعه موفق شود که حداقل صدای رهبرش را در رسانههای جمعی و اجتماعی به گوش همه برساند.
برای آنکه بتوان گنگره آینده فدائیان را، یک گام به پیش ارزیابی نمود، بایستی مدتی دیگر صبر کرد. این کنگره زمانی موفق خواهد بود که بتواند پلاتفرم اولیهای را بسازد که قدرت جذب بسیاری از آزادیخواهان و عدالتجویان داخل و خارج را داشته باشد. موفقیت در چنین کاری هم نیازمند نواندیشی و هم شجاعت است.
بنیانگذاران اولیه سازمان تلاش کردند با نواندیشی و کنار گذاشتن سنتهای غلط سابق راههای جدیدی را امتحان کنند. آنها در پی اتحاد و استحکام نیروهای پیشرو بودند. ما دیگر نیازی به سلاحهای زنگزده قدیمی نداریم بلکه باید شجاعت به کار گرفتن ایدههای نو را داشته باشیم.
یکی از اشتباهات بنیانگذاران فدائیان مطلق کردن شیوه مبارزه و محدود کردن آن به مبارزه مسلحانه بود. امروز برخی از فدائیان دوباره دچار همان خطا شدهاند و شیوه مبارزه را از قبل به نوع خاصی محدود کردهاند. هر نوع تظاهرات مسالمتآمیزی که از سوی نیروهای انتظامی به خشونت کشیده میشود ، انگشت اتهام نه فقط به سوی رژیم بلکه معترضین نیز نشانه میرود. قطعاً این نشانه خوبی است که نیروهای اپوزیسیون به پرهیز از خشونت فکر میکنند و همه را به آرامش دعوت میکنند، اما ندیدن تفاوت بین آنکه شلیک میکند و آنکه سنگ پرت میکند، آنکه قدرت حفظ آرامش اوضاع را دارد و برای ایجاد رعب و ترس از زور استفاده میکند و آنکه از ترس اسلحه و برای دفاع از خود به پرتاب سنگ پناه میبرد، خود اشتباه دیگری است.
یکی دیگر از اشتباهات فدائیان قبل از انقلاب، درک غلط برخی از آنان از وجود شرایط عینی انقلاب بود امروز اگر چه شرایط انقلابی وجود ندارد اما باید بین دوران بحرانی و عادی تفاوت قائل شد. زمانی که قدرت حاکمه بر اوضاع سوار است و هنگامی که بحران درون حکومتی شدیدتر میشود. ندیدن این موضوع و عدم تغییر شیوههای مبارزه توسط برخی از فدائیان جای تأمل دارد.
فدائیان دیروز جزئی از خانواده چپهای رادیکال بودند. آنها خواهان ایجاد جنبشی رادیکال ، نیرویی که بتواند تغییر اساسی در جامعه ایجاد کند، بودند. برخی از فدائیان امروز خواهان جنبش مستقلی نیستند، بلکه در عمل طرفدار جنبشی در خدمت نیروهای اصلاحطلب حکومتی هستند. آنها نمیتوانند تفاوت بین یک نیروی پشتیبان و پشتیبانی از یک سیاست و رفرم مشخص را درک کنند. رادیکالیسم امروز مسلماً با رادیکالیسم دیروز متفاوت است. جهان دگرگون گشته و بسیاری از ایدههای دیروز شکست خوردهاند، درک دیگری از سیاست، انقلاب، رفرم ، خشونت… وجود دارد. اما رادیکالهای دیروز و امروز ضمن اختلافات، تشابهات فراوانی، از جمله تلاش برای ایجاد تحولات ساختاری، نگاه به پایین، انتقاد صریح و روشن از شرایط، عدماعتماد به نیروهای حاکم دارند. قطعاً همه درک یکسانی از گذشته فدائیان ندارند، و این خود از زیباییهای آزادی اندیشه است. اما آیا میتوان خود را میراثدار فدائیان نامید و در عین حال فاقد چنین رادیکالیسمی بود؟ کنگره وحدت در دل بسیاری از فدائیان سابق جرقههایی از امید ایجاد کرده است، اما آیا کنگره میتواند این آرزوها را برآورده کند؟ آیا ایندگان میتوانند از فدائیان امروز به عنوان میراثداران واقعی فدائیان دیروز یاد کند؟ یا اینکه ما محکوم به میراثخواری و نه میراثداری هستیم؟
جامعه ایران نیاز به نیروی منتقد و رادیکالی دارد که هم تجربیات گذشته را مد نظر میگیرد و هم میداند که برای آینده باید طرحی نو انداخت. به خاطر شکستهای گذشته، در لاک خود فرو نمیرود بلکه این گفته ساموئل بکت را آویزه گوش میکند: “هر چه تلاش کردی، هر چه شکست خوردی مهم نیست. باز هم تلاش کن، باز هم شکست بخور. این بار بهتر شکست بخور.”