دستهایت را میجویم،
تا جویباری بسازیم که به دریا ریزد،
«ارغوان» را سیراب کند،
بیداری در دشتها جوانه زند،
و گیتی سراسر سبز شود.
چشمهایت را میخواهم،
برای آن که،
نگاهت در نگاهم جاری شود،
و راه به مقصد رسد،
و زیبایی،
جلوهای جاودانی گردد.
در قلبت آشیانهای میخواهم،
که آرامم کند،
بگذار در باغچهمان،
با هم،
درخت صلح بکاریم،
درختی که از آن کبوتران سپید،
با شاخههای زیتون،
پرواز میکنند.
میخواهم،
عفریت جنگ هرگز،
در این نزدیکیها،
پیدا نشود.
ما باید «ما» شویم،
برای افقی روشنتر،
میخواهم،
فردا را از گلوی تو فریاد زنم.
علی محمد برنوشیان
۳۱ جولای ۲۰۲۵