تابستان ۱۳۶۷، فصلی بود که بوی مرگ در هوا پیچید. هزاران زندانی سیاسی، جوانانی که بسیاری از آنان سالها پیش محاکمه شده و دوران محکومیتشان را میگذراندند، ناگهان در برابر پرسشهایی کوتاه و سرد ایستادند؛ پرسشهایی که پاسخشان مرز میان زندگی و مرگ شد. «آیا بر باور خود ماندهای؟» و هزاران «آری» به بهای جان تمام شد. طنابها یکی پس از دیگری بر گردنها نشستند و شبها اجساد بیصدا در گودالهای بینشان فرو رفتند. خانوادهها در بیخبری، میان امید و هراس، روزها و ماهها سوختند.
«خاوران» در جنوب تهران زمینی خشک، بیسنگ و بینشان، با اشک و گل و دستهای لرزان مادران و پدران، به گلزار بدل شد. آنان که سنگی برای نوشتن نام فرزندانشان نداشتند، دلشان را بر خاک نوشتند. خاوران شد خانهای بیسقف، اما پر از صدا، پر از بوی جانهایی که خاموش شدند..
حکومت، حتی از این اندک نشانه هم هراسید. درها را بست، گلها را لگدمال کرد، عکسها را برداشت، و بازماندگان را آزار داد. اما حقیقت، زیر خاک نمیماند. هر بار که درها قفل شد، خانوادهها گلها را بر میلهها آویختند. هر بار که گلها را بردند، دستهای دیگری گلهای تازه بر خاک ریختند. صدای سرودها، اشکهای فروخورده، و نگاههای سوگوار، خاوران را به حافظهای زنده بدل کرد؛ حافظهای که هیچ خشونتی نتوانست آن را از میان ببرد.
خاوران فقط یک گورستان نیست. سرزمینی است که میان مرگ و زندگی ایستاده است؛ جایی که مادران و پدران در آن سالها اشکهایشان را با خاک قسمت کردند. هر برآمدگی کوچک در آن خاک، نشانی است از انسانی که روزی نفس می کشید، میخندید، مینوشت و امید داشت. آن خاک، زبان دارد. و هر بار که گلی پرپر بر آن میافتد، حقیقت دوباره فریاد میشود.
خواست خانوادهها ساده است: بازگشایی درهای خاوران. آنان هیچ چیز جز حق ابتدایی سوگواری نمیطلبند. اما همین حق، بزرگترین سنگر در برابر فراموشی است. خاوران برای آنان خانهی فرزندانشان است، و بستن در آن، ادامهی همان خشونتی است که سال ۶۷ بر آنان روا شد. باز کردن درها نه تهدیدی برای امنیت ملی است و نه زمینهای برای آشوب، بلکه فرصتی است برای بازسازی اعتماد و التیام زخمها.
خاوران تنها خاکی نیست که در آن پیکرها به خاک سپرده شدهاند. خاوران حافظهی جمعی است، گواهی است علیه فراموشی و سندی است بر جنایتی که هرگز با گذر زمان از بین نمیرود. بازگشایی این مکان، کمترین حقی است که خانوادهها مطالبه میکنند؛ حقی انسانی که نه تهدیدی برای کسی است و نه چیزی جز اعتراف به حقیقت و احترام به رنج بازماندگان
درهای خاوران باید باز شوند، حقیقت باید پذیرفته شود و اعدام های گسترده سال ۶۷ باید به رسمیت شناخته شوند. این خواسته تنها خواسته خانواده ها نیست؛ بلکه خواسته همه کسانی است که نمی خواهند حقیقت در تاریکی دفن شود. خاوران نوری در شب تاریخ است؛ نوری که اگر خاموش نشود، راه آینده ای آزاد و انسانی را نشان خواهد داد.
هر گلی که بر خاوران نهاده میشود، عهدی تازه است با جانباختگانی که برای آزادی و عدالت جان سپردند. هر اشکی که بر خاک فرو میچکد، فریادی است علیه فراموشی. خاوران زنده است، چون یاد زنده است. روزی خواهد رسید که این خاک بینشان، گلستانی شود برای حقیقت و عدالت؛ جایی که نه فقط خانوادهها، که همهی جامعه گرد آن جمع شوند و از دل خاکی که گورستان بود، بذر آزادی بروید.




