تحلیلهای مسعود رجوی درباره سرنگونی حکومت ایران درست از آب درنیامد، زیرا بر پایه توهمات، استراتژیهای ناکارآمد و عدم شناخت واقعیتهای جامعه ایران و جهان بنا شده بود. انتخاب خشونت بهجای مبارزه سیاسی، وابستگی به کشورهای خارجی، انفصال از مردم و ضعف ساختاری سازمان، همگی عواملی بودند که نهتنها به هدف سرنگونی منجر نشدند، بلکه مجاهدین را به حاشیه تاریخ ایران راندند. در نهایت، این ناکامیها نشان داد که پیشبینیهای رجوی بیش از آنکه مبتنی بر تحلیل عینی باشند، نتیجه آرزوها و بلندپروازیهای غیرواقعبینانه او بودند. سازمان مجاهدین اکنون در بدترین شرایط خود قرار دارد و بعید به نظر میرسد که بدون تغییر اساسی در رویکرد و رهبری، بتواند به حیات سیاسی و تشکیلاتی خود ادامه بدهد.
مسعود رجوی با اتخاذ تاکتیک جنگ مسلحانه و تروریسم ضد مردمی در بعد از انقلاب ایران به دام چپروی کودکانه (تعبیر از لنین) تندروی و خشونت سازمان یافته افتاد. او مدام و پیوسته در تحلیل های خود از سرنگونی حکومت ایران طی سه ماه، شش ماه یا یک سال خبر می داد ولی طی ۴۰ سال گذشته این اتفاق نیفتاد و حالا مجاهدین خلق در بدترین شرایط در آلبانی قرار دارند و مسعود رجوی نیز بیش از بیست سال است که مخفی شده و از دیده ها پنهان است و از سرنوشت او خبری نیست.
دلایل ناکامی تحلیلهای مسعود رجوی، در پیشبینی سرنگونی حکومت ایران طی بازههای زمانی کوتاهمدت (سه ماه، شش ماه یا یک سال) و وضعیت کنونی این سازمان، موضوعی است که نیاز به بررسی چندجانبه دارد.
۱. مبنای غیرواقعبینانه تحلیلها
تحلیلهای مسعود رجوی درباره سرنگونی سریع نظام سیاسی حاکم بر ایران اغلب بر پایه فرضیات خوشبینانه و بدون پشتوانه واقعی شکل گرفته بود. او پس از انقلاب ۱۳۵۷ و بهویژه پس از آغاز فاز مسلحانه در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، گمان میکرد که با تشدید درگیریها و عملیات نظامی، حکومت بهسرعت فرو خواهد پاشید. این دیدگاه به چند دلیل نادرست بود:
عدم درک قدرت تثبیت رژیم
نظام جمهوری اسلامی در سالهای اولیه انقلاب، با وجود بحرانها، توانست با تکیه بر حمایت مردمی (بهویژه در دوران جنگ ایران و عراق)، سازماندهی نهادهای مردمی و انقلابی، پایههای خود را مستحکم کند. رجوی این انسجام و توانایی را دستکم گرفت.
توهم آمادگی انقلابی جامعه
رجوی معتقد بود که جامعه ایران بهطور گسترده آماده قیام علیه حکومت انقلابی است، اما در عمل، بخش بزرگی از مردم به انقلاب و رویکرد های سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی آن اعتقاد و باور قلبی داشتند. در واقع رهبرعقیدتی مجاهدین خلق از درک منطقی و شناخت علمی ساختار فرهنگی، اجتماعی و واقعیت های عینی جامعه ایرانی به دلیل ویژگی های شخصیتی (خودشیفتگی و قدرت طلبی) عاجز و ناتوان بود.
۲. انتخاب استراتژی نادرست
تکیه بر خشونت و جنگ مسلحانه
تصمیم رجوی برای ورود به فاز مسلحانه و انجام عملیات ترور و بمبگذاری (مانند انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر ۱۳۶۰) نهتنها به هدف سرنگونی رژیم منجر نشد، بلکه نتایج معکوسی داشت.
از دست دادن پایگاه اجتماعی
در سالهای اولیه انقلاب، مجاهدین از حمایت نسبی در میان جوانان و روشنفکران برخوردار بودند، اما ترورها و خشونتها باعث شد که این حمایت بهتدریج از بین برود. مردم ایران که تازه از انقلاب و بیثباتی خارج شده بودند، خشونت سازمانیافته و تبهکارانه را تهدیدی برای امنیت خود دیدند.
۳. وابستگی به نیروهای خارجی و انزوای سیاسی
یکی از بزرگترین خطاهای استراتژیک رجوی، همکاری با صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق بود. این تصمیم که در دهه ۶۰ گرفته شد، نهتنها اعتبار سازمان را در میان مردم ایران از بین برد، بلکه آنها را بهعنوان «مزدور بیگانه» در ذهن بسیاری از ایرانیان تثبیت کرد.
همسویی با دشمن در زمان جنگ
در حالی که ایران درگیر جنگی تمامعیار با عراق بود، مجاهدین با تأسیس «ارتش آزادیبخش ملی» در خاک عراق و انجام عملیات نظامی علیه ایران، عملاً خود را در جبهه مقابل ملت قرار دادند. این امر هرگونه امید به جلب حمایت داخلی را نابود کرد.
پیشبینی نادرست فروپاشی رژیم پس از جنگ
رجوی گمان میکرد پس از پایان جنگ در ۱۳۶۷، رژیم به دلیل ضعف اقتصادی و نظامی سقوط خواهد کرد، اما پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و مدیریت بحران توسط حکومت ایران، این تحلیل را باطل کرد.
۴. انفصال از واقعیتهای جامعه ایران
رجوی و سازمان مجاهدین در طول دههها، بهتدریج از تحولات اجتماعی و سیاسی ایران دور شدند:
زندگی در تبعید و فقدان ارتباط با مردم
پس از خروج از ایران و استقرار در عراق و سپس آلبانی، مجاهدین نتوانستند درک درستی از تغییرات جامعه ایران، از جمله رشد طبقه متوسط، تحولات فرهنگی و مطالبات نسل جدید، پیدا کنند. تحلیلهای رجوی همچنان بر شعارهای دهه ۶۰ متمرکز بود و با نیازهای روز مردم همخوانی نداشت.
تکیه بر شعارهای تکراری
وعدههای مکرر سرنگونی در بازههای زمانی کوتاه، بدون ارائه برنامه عملی یا جلب حمایت داخلی، به مرور به شعارهایی توخالی تبدیل شد که حتی هواداران سازمان را نیز دچار سرخوردگی کرد.
۵. ضعف تشکیلاتی و رهبری متمرکز
ساختار سازمان مجاهدین تحت رهبری رجوی بهگونهای بود که انتقاد داخلی و بازنگری استراتژیها را ناممکن میساخت:
فرقهگرایی و کنترل شدید
رجوی با طرح «انقلاب ایدئولوژیک» در دهه ۶۰ و الزام اعضا به وفاداری مطلق (از جمله طلاق اجباری و قطع ارتباط با خانواده)، سازمان را به یک فرقه بسته تبدیل کرد. این ساختار مانع از ظهور دیدگاههای جدید یا اصلاح خطاها شد.
عدم پاسخگویی به شکستها
رجوی هرگز بهطور جدی به تحلیل دلایل ناکامی وعدههایش نپرداخت و بهجای آن، شکستها را به عوامل خارجی (مثل خیانت غرب یا قدرت رژیم) نسبت داد. این رویکرد مانع از یادگیری سازمانی و تطبیق با شرایط شد.
۶. تحولات بینالمللی و از دست دادن حامیان
تحلیلهای رجوی اغلب به حمایت کشورهای غربی یا منطقهای (مثل عربستان و اسرائیل) وابسته بود، اما این حمایتها به دلایل زیر به نتیجه نرسید:
تغییر اولویتهای جهانی
پس از سقوط صدام حسین در ۲۰۰۳، مجاهدین پایگاه اصلی خود در عراق را از دست دادند و بهعنوان یک نیروی سیاسی قابلاتکا از سوی غرب کنار گذاشته شدند.
بیاعتباری در نزد غرب
همکاری با صدام و سوابق تروریستی (تا پیش از خروج از لیست گروههای تروریستی در ۲۰۱۲) باعث شد که مجاهدین بهعنوان گزینهای جدی برای جایگزینی رژیم در نظر گرفته نشوند.
۷. وضعیت کنونی و انزوای سازمان
امروزه، سازمان مجاهدین در آلبانی در شرایطی بحرانی به سر میبرد:
انزوای جغرافیایی و سیاسی
انتقال به آلبانی پس از خروج از عراق، آنها را از منطقه خاورمیانه دور کرد و عملاً ارتباطشان با تحولات ایران قطع شد.
پنهان شدن رجوی
غیبت طولانیمدت رجوی (از ۲۰۰۳ به بعد) و شایعات درباره مرگ یا مخفی شدن او، سازمان را از رهبری کاریزماتیک محروم کرده و به سردرگمی اعضا دامن زده است. این موضوع اعتبار تحلیلهای او را بیش از پیش زیر سؤال برده است.
کاهش نیروی انسانی
جدایی اعضا، پیری نیروها و ناتوانی در جذب نسل جوان، سازمان را تضعیف کرده و توانایی عملیاتی آن را به حداقل رسانده است.
چهل سال ناکامی، ریشههای اشتباهات تحلیلی مسعود رجوی
استراتژیهای رجوی در همه سطوح (نظامی، سیاسی، تبلیغاتی و تشکیلاتی) به دلیل چند اشکال اساسی ناکام ماند:
عدم انطباق با واقعیت
او شرایط ایران و جهان را درست تحلیل نکرد و بهجای تطبیق با تحولات، بر فرضیات ثابت خود پافشاری کرد.
تکیه بر خشونت و همسوئی با نئوکان ها
انتخاب جنگ مسلحانه و بهره گیری از شیوه های تروریستی و تبهکارانه و اتحاد با طیف های فاشیستی سیستم سرمایه داری جهانی و عناصر دست راستی و نئوکان ها، مجاهدین خلق را از مردم دور کرد و زمینه نفرت و بی اعتمادی به تشکیلات رجوی را پدید آورد.
انعطافناپذیری
ساختار بسته و فرقهای مانع از بازنگری خطاها شد و سازمان را در گذشته نگه داشت.
فقدان برنامه عملی
رجوی هیچگاه تحلیل واقع بینانه از شرایط ذهنی و عینی جامعه ایرانی ارائه نکرد و این امر موجب گردید تا اعتماد هواداران و حتی حامیان خارجی خود را کاهش دهد.
کلام آخر
این استراتژیها نهتنها به سرنگونی نظام سیاسی جاکم بر ایران منجر نشدند، بلکه مجاهدین را به گروهی منزوی، بیاعتبار و بدون پایگاه مردمی تبدیل کردند. شکستهای پیدرپی نشان داد که رجوی بیشتر بر اساس آرمانگرایی کور و توهم قدرت عمل میکرد تا استراتژیهای مبتنی بر واقعیت و منطق سیاسی.
آرش رضایی (کارشناس ارشد علوم سیاسی و روابط بین الملل)
2 Comments
این درسته که تحلیل های تخیلی رجوی در باب فروپاشی رژیم بعلت خود پیامبرانگاری (خودشیفتگی) و نیز آلودگی به خرافات اسلامی، منطبق بر واقعیات جامعه نبوده ولی این نوشته به اصطلاح کارشناس سیاسی! بیشتر بوی تعفن تبلیغات جمهوری اسلامی را میدهد تا یک تحلیل سیاسی و نظر واقع بینانه!
اتهام خشونت و عملیات تروریستی! و یا همکاری! با صدام که گویا هیچ اپوزیسیونی در تاریخ از امکانات خارجی بهره نگرفته اند و یا انواع اپوزیسیون ایرانی و حتی خود نگارنده از مزایای زندگی در دامن اجانب بی بهره بوده اند. این اتهامات سخیف، تحقیرآمیز و آخوند پسندانه، کارشناس کالبدشکافی را در سطح شیفتگان رژیم و دریوزه های پهلوی قرار میدهد.
شخصا با هر دین و هر نیروی مذهبی از جمله مجاهدین رجوی مخالفم ولی جایگاه آنان را با خزعبلات کارشناسانه!؟ تقلیل نمیدهم که علیرغم همه شکست ها، تسلیم دیکتاتور نشدند
پاسخ به نقد آقای محمود ماهری
جناب محمود ماهری،
از توجه شما به مقاله و ارائه نظرتان سپاسگزارم. نقد شما فرصتی فراهم میکند تا موضوع با دقت بیشتری بررسی شود. در ادامه، به نکات مطرحشده در نقد شما پاسخ میدهم و تلاش میکنم استدلالم را بر پایه منطق، شواهد تاریخی و تحلیل سیاسی نگه دارم.
۱. اتهام به تبلیغات جمهوری اسلامی و عدم واقعبینانه بودن مقاله
شما مقاله را به داشتن «بوی تعفن تبلیغات جمهوری اسلامی» متهم کردهاید و آن را غیرواقعبینانه خواندهاید. این اتهام نیازمند بررسی دقیق است. مقاله من با استناد به شواهد تاریخی و تحلیلهای سیاسی به بررسی دلایل ناکامی استراتژیهای مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق پرداخته است. اشاره به عواملی مانند انتخاب خشونت، وابستگی به نیروهای خارجی، و انفصال از واقعیتهای جامعه ایران، نه از موضع تبلیغاتی، بلکه بر اساس واقعیات تاریخی و تحلیلهای استراتژیک ارائه شده است.
برای مثال:
– خشونت و عملیات مسلحانه: اسناد تاریخی نشان میدهند که سازمان مجاهدین در دهه ۶۰ اقدام به عملیاتهایی مانند انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی (۷ تیر ۱۳۶۰) کرد که منجر به کشته شدن تعداد زیادی از مقامات و غیرنظامیان شد. این اقدامات، فارغ از هر قضاوت ارزشی، به کاهش پایگاه اجتماعی سازمان منجر شد، زیرا مردم ایران، بهویژه در شرایط جنگی، این اقدامات را تهدیدی برای امنیت ملی تلقی کردند.
– وابستگی به صدام حسین: همکاری سازمان با رژیم صدام در طول جنگ ایران و عراق، از جمله تأسیس «ارتش آزادیبخش ملی» در خاک عراق و انجام عملیات نظامی علیه ایران، واقعیتی غیرقابلانکار است. این تصمیم، فارغ از انگیزههای سازمان، در افکار عمومی ایران بهعنوان همسویی با دشمن در زمان جنگ تلقی شد و به انزوای سیاسی مجاهدین انجامید.
این تحلیلها نه از سر تعصب یا همسویی با هیچ جریانی، بلکه بر اساس اسناد و شواهد تاریخی ارائه شدهاند. اگر شما شواهد یا استدلالهایی دارید که این موارد را نادرست نشان میدهد، خوشحال میشوم آنها را بررسی کنم.
۲. مقایسه با سایر اپوزیسیونها و اتهام استفاده از امکانات خارجی
شما اشاره کردهاید که «هیچ اپوزیسیونی در تاریخ از امکانات خارجی بهره نگرفته» و این اتهام را سخیف و تحقیرآمیز خواندهاید. این نکته قابل تأمل است، اما باید تمایزی بین انواع همکاری با نیروهای خارجی قائل شد:
– بسیاری از گروههای اپوزیسیون در تاریخ ایران و جهان از حمایتهای مالی، سیاسی یا رسانهای خارجی بهره بردهاند، اما همکاری نظامی مستقیم با دشمن در زمان جنگ (مانند همکاری مجاهدین با رژیم صدام در دهه ۶۰) از نظر سیاسی و اجتماعی هزینهای بسیار سنگینتر دارد. این اقدام نهتنها به اعتبار سازمان در داخل ایران لطمه زد، بلکه آن را در نزد بسیاری از ایرانیان بهعنوان نیرویی غیرملی معرفی کرد.
– مقایسه با سایر اپوزیسیونها نیز نیازمند دقت است. برای مثال، گروههایی مانند جبهه ملی یا نهضت آزادی، حتی در تبعید، از همکاری نظامی با دشمنان ایران در زمان جنگ پرهیز کردند و تلاش کردند مشروعیت خود را از طریق ارتباط با مردم و ارائه برنامههای سیاسی حفظ کنند. این تفاوت در استراتژی، تأثیر مستقیمی بر پایگاه اجتماعی و سیاسی این گروهها داشت.
۳. اتهام به شیفتگی به رژیم یا دریوزگی پهلوی
شما نویسنده را به همسویی با رژیم یا طرفداری از پهلوی متهم کردهاید. این اتهام بدون ارائه شواهد مشخص، بیشتر یک برچسبزنی است تا نقد علمی. مقاله من هیچ اشارهای به دفاع از رژیم کنونی یا نظام پهلوی ندارد. تمرکز مقاله صرفاً بر تحلیل ناکامیهای استراتژیک مسعود رجوی و سازمان مجاهدین است، بدون آنکه بهطور مستقیم یا غیرمستقیم از هیچ جریان سیاسی دیگری حمایت کند. اگر بخش خاصی از مقاله به نظر شما چنین برداشتی را ایجاد کرده، لطفاً مشخص کنید تا بتوانم توضیح دقیقتری ارائه کنم.
۴. مخالفت شما با مجاهدین و تأکید بر عدم تسلیم آنها
شما ضمن اعلام مخالفت با مجاهدین و هر نیروی مذهبی، اشاره کردهاید که آنها «علیرغم همه شکستها، تسلیم دیکتاتور نشدند». این موضع در درونمایه ی خود دارای پارادوکس غریبی ست که در نوشتار شما مشاهده می شود. بحث اصلی مقاله، نقد استراتژیهای ناکارآمد رجوی است که به جای تقویت مقاومت، به انزوای سازمان منجر شد.
برای مثال:
– ساختار فرقهای: الزامات ایدئولوژیک مانند «انقلاب ایدئولوژیک» و طلاقهای اجباری، به جای تقویت سازمان، به جدایی اعضا و کاهش نیروی انسانی منجر شد.
– عدم انطباق با تحولات جامعه: تمرکز مجاهدین بر شعارهای دهه ۶۰ و ناتوانی در درک مطالبات نسل جدید ایران، آنها را از جریانهای اجتماعی و سیاسی داخل کشور دور کرد.
این نکات نشان میدهد که مقاومت یک گروه، اگر با استراتژیهای نادرست همراه شود، میتواند به جای پیشرفت، به حاشیهنشینی منجر شود. این تحلیل نه تنها به معنای نفی ستیزه جویی افسارگسیخته ی مجاهدین، بلکه به معنای بررسی دلایل ناکامی آنها نیزاست.
۵. اشاره به خودشیفتگی و خرافات اسلامی در تحلیلهای رجوی
شما به درستی به خودشیفتگی رجوی و تأثیر خرافات اسلامی در تحلیلهای او اشاره کردهاید.
مقاله من نیز به این موضوع پرداخته و ویژگیهای شخصیتی رجوی (مانند خودشیفتگی و قدرتطلبی) و تأثیر ایدئولوژی مذهبی بر تصمیمگیریهای او را از عوامل ناکامیهایش دانسته است. این نقطه اشتراک در دیدگاه ما میتواند مبنایی برای گفتوگوی سازنده باشد. با این حال، برخلاف ادعای شما، این تحلیل به معنای یکسویه نگری در رابطه با جایگاه مجاهدین نیست، بلکه تلاشی است برای بررسی علمی دلایل ناکامیهایشان.
.جمعبندی
نقد شما نشاندهنده حساسیت به موضوع و دیدگاه انتقادیتان است که جای بحث و بررسی منطقی و علمی دارد. با این حال، اتهاماتی مانند همسویی با رژیم یا پهلوی بدون شواهد مشخص، از وزن نقد شما میکاهد.
مقاله من بر اساس شواهد تاریخی و تحلیل سیاسی نوشته شده و هدف آن نه تخریب مجاهدین، بلکه بررسی دلایل ناکامی استراتژیهای رجوی است. اگر نکات مشخص دیگری دارید یا شواهدی ارائه کنید که تحلیلهای مقاله را نادرست نشان میدهد، آماده گفتوگو و بررسی دقیقتر هستم. هدف من ارائه تحلیلی واقعبینانه و به دور از تعصب است تا بتوانیم درک بهتری از پیچیدگیهای تاریخ سیاسی ایران به دست آوریم.
با احترام.
آرش رضایی