چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۱۷:۳۳

چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۱۷:۳۳

شرط‌بندی بزرگ مَم‌ْدانی...
اسلاوُی ژیژک: بنابراین، برای چپ‌ها، این نه تنها لحظه‌ای برای اقدام است، بلکه زمانی برای فکر کردن به تصویر بزرگتر نیز هست. ایالات متحده در حال تبدیل شدن از یک...
۲۱ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: اسلاوی ژیژک
نویسنده: اسلاوی ژیژک
دوستِ دیرینِ من
دوستِ دیرینِ من بیا بغلت کنم دارد باران می‌آید خیلی وقت است… اینجا درهٔ اوین، آنجا بالایِ کوه، و دور، دریا، تنها، تَر…! ما هنوز هم همان اولِ دبستانیم: بلدی...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: سید علی صالحی
نویسنده: سید علی صالحی
کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودوچهارم در ۵۴ زندان مختلف
کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام: در هفته ای که گذشت با خبر درگذشت کوروش خیری راننده اداره آموزش و پرورش خرم آباد که در اعتراض به اخراج از کار دست...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
مرگی که برایمان عادی شده!
رحیم قمیشی: احمد بالدی، دانشجوی ۲۰ ساله اهوازی هم مُرد. چرا مردمی که زیر پایشان طلای سیاه نهفته است باید از گرسنگی بمیرند. چرا ایران زیبا باید در فقر و...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: رحیم قمیشی
نویسنده: رحیم قمیشی
جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان
جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پروین همتی
نویسنده: پروین همتی
نسل زِد چپ را چگونه می‌بیند؟ | مانا خسروشاهی در گفتگو با امید اقدمی
اتاق فکر چپ سبز: در این گفت‌وگو به موضوعی مهم و تعیین‌کننده در سپهر سیاسی ایران پرداختیم: نسبت نسل Z با گفتمان‌های سیاسی امروز ایران — به‌ویژه با پدیده‌ی چپ‌ستیزی...
۲۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: اتاق فکر چپ سبز
نویسنده: اتاق فکر چپ سبز
اخلاق مراقبت یا سیاست قدرت؟ نگاهی به کتاب برای حفظ زندگیِ دیگری
شهناز قراگزلو: در جهانی که خشونت، حذف و بی‌تفاوتی به امری روزمره بدل شده، جودیت باتلر در کتاب To Preserve the Other Life، با ترجمه‌ی مهسا اسدالله‌نژاد، پرسشی بنیادین را...
۱۹ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو

«مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم / جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها…»^

اکنون سالهاست که همراه من است و ضربه زدن به سرم را ادامه می‌دهد. تا آنجا که به یاد دارم لحظه‌ای از این کار غافل نشده...کارش فقط همین است، زدن من! اوایل شب‌ها خواب به چشمانم نمی‌آمد حالا اما بدون ضرباتش خوابم نمی‌بَرَد! چندباری سعی کردم از او دلیل کارش بپرسم اما بی فایده بود. او در سکوت مطلق، با همان حالت آرام و همیشگی‌اش کنارم می‌مانَد و بی‌وقفه بر سرم می‌زند. این روزها در فکرم که آیا او به من نیازمند است یا من محتاجم به او ؟!...

در اطراف خیابان‌های دور فلکه‌ی شهرداری، نیمکت‌هایی گذاشته‌اند که مأمن پیرمردان شهر شده‌است، اکثرشان بازنشسته‌اند، هرروز غروب دمی درکنار هم می‌نشینند به گپ و گفتی و حرف و حدیثی، عمدتا در باب گرانی و جور نشدن دخل و خرج…من هم روزی پس از بازنشستگی گذرم به‌آنجا افتاد. منتظر دوستی بودم، تابستانی بود مثل تابستان‌های اخیر، سوزان،شرجی،سنگین، گرم و خشن…هنوز روی نیمکت بتنی، جاخوش نکرده بودم که ناگاه چیزی به سرم اصابت کرد. گمان کردم دوستم از راه رسیده و اعلام حضور کرده است، ولی وقتی برگشتم؛ مردی را دیدم با کتاب و روزنامه تاشده‌ای در دستانش. بجا نیاوردمش.با خود گفتم شاید من دچار فراموشی شده‌ام که او را نمی‌شناسم، لابد او مرا می‌شناسد.اما چنین نبود… مرد باردیگر روزنامه‌اش را بر سرم کوفت. تعجب کرده‌ بودم، هرچه سعی کردم حرکتش را نادیده بگیرم میسر نشد و وقتی برای چندمین بار کارش را تکرار کرد؛ با حفظ خونسردی به او گفتم من شما را نمی‌شناسم، لطفا دست از این کار بردارید…اما مرد چیزی نگفت ، همچنان به کارش ادامه داد و ضربات نه چندان محکم روزنامه را بر سرم فرود می‌آورد. با خود گفتم مثل اینکه طرف حالش خوش نیست و خیال ندارد دست از این کار بکشد! تصمیم گرفتم از آن محل دور شوم. از جایم برخاستم و راه خانه را درپیش گرفتم، اما مردک عجیب هم همراه من به راه افتاد! درحالی‌که همچنان بر سرم ضربه می‌زد. مردی با قیافه‌‌ای معمولی ، موهایی جوگندمی و لباسی ساده. سن و سالش شاید چند سالی کم‌تر یا بیشتر ازمن بود…هر چه بود مشخص بود که طرف مشکل دارد، پس برای خلاصی‌ از شرش، گام‌هایم را تندتر برداشتم تا از او دور شوم. اما او هم پا به پای من می آمد و بر سرم می‌نواخت ،خونسرد و سمج؛ با اینکه به نفس نفس افتاده بود و به نظر می‌رسید قدرت‌بدنی‌اش از من کمترباشد ولی کوتاه نمی‌آمد !

خواستم به پلیس مراجعه کنم؛ اما فکرکردم به دردسرش نمی‌ارزد. پس از خیر نداشته‌اش گذشتم و بهتر دیدم برای مراجعت به خانه یک تاکسی بگیرم تا از چنگ آدمی ظاهرا مریض بگریزم، ولی او به قدری فرز و تیز بود که بلافاصله در کنارم قرار گرفت! و به محض نشستن روزنامه‌اش را بر سرم کوبید…بعداز چندبار تکرار حرکتش، راننده هم متعجب به این وضعیت پوزخند می‌زد.
دیگر صبر و قرارم تمام و طاقتم طاق شده بود، خشمگین به سرم زد که در همان تاکسی، چنان مشتی بر صورتش بکوبم که برق از سرش بپرد و دست از کارش بردارد. اما دلم از تصور صورت خونین مالین و از درد به خود پیچدنش سوخت و منصرف شدم. چشم گرداندم، در کشاکش بین احساس و وجدانم تاکسی به مقصد رسیده بود، فوری پیاده شدم. اما مرد ضارب که از در دیگر پایین پریده‌بود به سرعت خودش را به من رساند. به طرف ورودی خانه پا تند کردم اما او هم پابه‌پای من می‌آمد و درهمان حال روزنامه‌‌اش را مدام بر سرم فرود می‌آورد…دیگر سنگینی ضربات پی درپی‌اش کلافه ام کرده بود. سعی کردم اورا پشت در جا بگذارم اما با زرنگی پایش را لای در گذاشت و با من وارد خانه شد…

اکنون سالهاست که همراه من است و ضربه زدن به سرم را ادامه می‌دهد. تا آنجا که به یاد دارم لحظه‌ای از این کار غافل نشده…کارش فقط همین است، زدن من! اوایل شب‌ها خواب به چشمانم نمی‌آمد حالا اما بدون ضرباتش خوابم نمی‌بَرَد! چندباری سعی کردم از او دلیل کارش بپرسم اما بی فایده بود. او در سکوت مطلق، با همان حالت آرام و همیشگی‌اش کنارم می‌مانَد و بی‌وقفه بر سرم می‌زند. این روزها در فکرم که آیا او به من نیازمند است یا من محتاجم به او ؟!…

یاد یک زندانی افتادم که دانشجوی فلسفه بود. وقتی به شدت تحت فشار بازجو قرار گرفت؛ مَشاعرش را ازدست داد! بازجو ناراحت بود از این موضوع؛ چون نمی‌خواست روندِ کارش مختل شود!… شاید کمی هم عذاب وجدان گرفته بود و می‌خواست جبران مافات کند!‌که هر از چندگاهی به عنوان «سرکشی» برای دیدن جوان به بند زندان می‌رفت… اما هربار که زندانیِ دربند می‌دیدش به او می‌گفت: «تو بی من! چه‌می‌کنی؟!…»

پی‌نوشت:
^. از رندِ جاودان

شهریور۱۴۰۴ پهلوان
@apahlavan

 

تاریخ انتشار : ۱۳ شهریور, ۱۴۰۴ ۹:۳۲ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با افکار و اندیشه‌های متفاوت را به واکنش واداشته است

مطالعه »

هیچ انقلابی از تلویزیون پخش نخواهد شد!

گودرز اقتداری: اکنون رییس جمهور ترامپ با حمایت اخلاقی که کمیته نروژی صلح نوبل به رهبر جدید اپوزیسیون ونزوئلا هدیه کرد، نیروی دریایی ایالات متحده را به دریای کارائیب گسیل داشته و حلقه محاصره نظامی حول تنها کشور نفت‌خیز منطقه را تنگ کرده است. در جهان یک قطبی قاره آمریکا نیروهای نظامی ایالات متحده بدنبال پا پس کشیدن اتحاد جماهیر شوروی از کوبا در ۱۹۶۳ هفت دهه است که رقیبی ندارند.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
WP Twitter Auto Publish Powered By : XYZScripts.com
آخرین مطالب

شرط‌بندی بزرگ مَم‌ْدانی…

دوستِ دیرینِ من

کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودوچهارم در ۵۴ زندان مختلف

مرگی که برایمان عادی شده!

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

نسل زِد چپ را چگونه می‌بیند؟ | مانا خسروشاهی در گفتگو با امید اقدمی