شعر ذیل توسط یکی از زندانیان سیاسی در زندان اوین سروده شده است:
ـــــــــــــــــــــــــ
از میان سیم هایی خار به تن
بر بلندای دیوارِ حصار
ماه را دیدم در حال خسوف
قطره قطره نور از چهره او محو شده
ــ می رفت ـ
تا تیره شود چهره مه گونهٔ او
لیک خون بر چهره چو ماه،
ماه من، بی هیچ خسوف!
با رقصِ جاودانهٔ نور بر رخسار
از خون ارغوانی یاران به خاوران
گرفته رنگ.
از خون سرخگون حیدر
از قامت سترگ روزبه
وز چشمان بینای ناخدا
و شعله می کشد
از سرخی خون هزاران گلی
گردن زده در دشت خاوران.
این ماه سرخگون
با پرچمی به کف
بر عرصه شفق
با داس و چکشی
تنیده با بس ستارگانی
رخشنده در افق
ـ راه را رهنماست ـ
تا آن دمی که از افق
خورشید سر زند
و طنین افتاب بر جهان
گسترده تر شود.
اینک،
با رقص رزم بر پهنه دوران
در این حصار تار و وحشت زندان
شکفته غنچه سرخی بر حصار بند
که بیبند با نفیرش
پیام رهایی کشد به اوج:
“زن، زندگی، آزادی”
این دیرینه گلی که نو شکفته است
و نورش ز ماه نیز رخشنده تر.
هشتاد و چهار ستاره دنباله دار
در نگاه کارگرانی امیدوار
رقصان در متن کهکشانی
از مشت های رزم
چشم نیاز را در بستری ز داد
آسوده می کند از شوق بی نیازی.
در پس سیم های خاردار
از سر در اوین
سرخ گلی رخ بگشوده است
با نگاهی مملو
از شور رهایی
در دشتِ داد.
س. الف