جهان خاکی ما اکنون لحظات تاریخ سازی را میگذراند. چشمها به فلسطین دوخته است. بودن یا نبودن. مساله این است.
از پی تمکین کابینه اسرائیل در راستای طرح پیشنهادی پرزیدنت ترامپ، غرش بمبها و ضجه کودکان دوباره خاموشی گرفت، شادی و هلهله فلسطین و اسرائیل را دو باره درنوردید و جهان به نقطه صفر بازگشت.
که بر که پیروز شد؟
دو سال کشتار بی امان و نسل کُشی، ۶۷۰۰۰ قتل عمد، اکثرشان مادران و کودکان، ارتکاب شنیعترین جنایات شیطانی، همه، چنان که رهبرشان پارسال در مجمع عمومی نشان داد. برای پاک کردن نقشه فلسطین از کره زمین. که بر که پیروز شد؟ اسرائیل؟ دروغی بزرگ به اندازه شناعت ترورها.
غزه. سه شهید از هر صد شهروند، طی دو سال. رکوردی تازه در تاریخ معاصر. نتانیاهو مدعی پیروزی بر ملتیست که بر طاقچه هر کاشانه عکس یک جانباخته چشم در چشمت دوخته. ملتی که خشت خشت خرابههای هر خانهاش تجلیگاه خون و خاطره یک همشهریست.
۸۰ سال پیش هولوکاست برپایی میهنی مستقل برای بازماندگان آن فاجعه را در وجدانِ نیکخواهِ بشریت جایگیر کرد. و امروز ضجههای فلسطین تلاش برای برپائی کشوری مستقل برای آن ملت را در جان جهان جایگیر کرده است.
نتانیاهو خسارات سنگین نظامی و امنیتی به ایران و متحدانش در سوریه و لبنان، را «پیشرفت» در مسیر درمان این درد ۸۰ ساله معرفی میکند. دروغ محض. کجا ضربات اسرائیل به ایران و متحدان، اراده استقلال خواهی ملت فلسطین را تضعیف کرد؟ مگر با خروج ایران، و ورود ترکیه به سوریه، نگرانی های اسرائیل از سوریه از بین برد؟ مگر ضربه به ایران، فشار جهانی بر اسرائیل برای پذیرش حق موجودیت فلسطین را کاهش داد؟
این چه پیروزی است که فشار جهانی و منطقه ای بر گرده اسرائیل را کمرشکن کرده؟ این چه پیروزی است که جهت مهاجرت اسرائیلیان را، برای اول بار در تاریخ، معکوس کرده است؟ این چه پیروزی است که حاصلش تزریق غم انگیز روحیات ضد یهود در چهار گوشه جهان است؟ که حاصلش تحت پیگرد قرار گرفتن رهبران اسرائیل در دادگاههای بینالمللی است؟ که حاصلش برای ملت اسرائیل، نه مباهات بیشتر، که شرم بیشتر، از کارنامه خویش است؟
یک متهم به نسل کُشی ادعای پیروزی می کند. اگر شمار قتلها ملاک پیروزی است، او ۲۰ بر ۱ برنده است. اما اگر معنای پیروزی منصرف کردن ملت فلسطین و جامعه بشری از تلاش برای ایجاد کشور فلسطینی باشد، او مسئول تحمیل سنگینترین شکستهای اخلاقی، و بیاعتباری سیاسی، به کشور خویش است. او اکنون باید از خود بپرسد چه کرده است با ملتش که در قلب پایتخت او را هو میکنند و برای رهبر کشوری دیگر هورا میکشند؟
کمرشکن یا مرگبار؟
آقای نتانیاهو کشورش را در مسیری سوق داد که هم هزینه بازگشت، و پیوستن به توافق اسلو (طرح دو کشوری) برای اسرائیل کمر شکن شده، و هم تقلا برای محو فلسطین بشدت مرگبار.
اکنون اسرائیل باید بین راه بن گویر-اسموتریچ (طرح یک کشوری) و بازگشت به میراث اسحاق رابین (طرح دو کشوری) از نو یکی را انتخاب کند. باید دید اسرائیل به کدام راه می رود. آیا آنچه نتانیاهو بر سر اسرائیل آورد از یک سو و نیز خیزش جهانی علیه شخص او، بار دیگر روح رابین به کالبد اسرائیل خواهد دمید؟ نخستین نشانه پاسخ مثبت به این پرسش آزادی مروان برقوثی است.
احتجاجهایی که امروز در مورد امکان ناپذیری تاسیس کشور فلسطین عنوان میشود از جنس همان استدلالهایی است که ۸۰ سال پیش در رد امکانپذیری تاسیس کشور اسرائیل عنوان میشد. تا زمانی که اندیشه صلح به روح مسلط جامعه بدل نشود، راه صلح هم یافت نخواهد شد.
تاریج و تجربه ۸۰ ساله، و نیز درسهای دو ساله اخیر، نشان می دهد «راه حل یک کشوری» بی نسلکُشی، سترون است. و برای اجتناب از نسلکُشی باید روح بنگِویر-اسموتریچ ازکالبد اسرائیل خارج شود و روح اسحاق رابین جای آن را بگیرد.
لذا، با ستایش بیکران از تمام تلاشهایی که برای رسیدن به ۸ اکتبر ۲۰۲۵ از جانب همه طرفهای درگیر صورت گرفته است، باید همین امروز بار دیگر بر این تجربه زیسته بیایستیم و تکرار کنیم:
چنانچه ایالات متحده امریکا، همچنان پشتیبان طرح یک کشوری نتانیاهو باقی بماند و پرچمداری تلاش برای اجرای طرح دو کشوری را بر عهده نگیرد، همانگونه که ملک عبدالله دوم در مجمع عمومی خردمندانه اشارت داد «این زخمی که ۸۰ سال است در جان جامعه بشری خلیده باز هم عمیق تر و خونریزتر خواهد شد، حتی اگر ۸۰ سال دیگر هم بر آن بگذرد».
رفتار آقای نتانیاهو با خلق فلسطین از آنان ملتی ساخته با اراده ای از جنس اراده ی جان به در بُردگان از هولوکاست. فرقی نمی کند. اراده فلسطینیان برای برپایی کشور خویش همانقدر قوی است که اراده یهودیان جان به در برده از هولوکاست.
تکرار می کنم: ایستادن بر امکان همزیستی صلح آمیز این دو ملت، که هر یک قوقنوسوار از خاکستر هولوکاست برخاسته اند، زیر یک سقف واحد، سجده بر درگاه شیطان است، متضمن نسلکُشی است. تضمین صلح زیر سقف آشویتس ماموریتی ناممکن است.
طرح جمهوری اسلامی
بسیار مایه تاسف است که تا این لحظه وجدان مسلط بر حاکمیت جمهوری اسلامی ایران هنوز از «طرح یک کشوری» دفاع می کند. رفراندوم پیشنهادی آقای خامنهای در عمل یکی از بدیلهای طرح یک کشوری است. این طرح با خوشبینانه ترین تعبیر، اثرات نفرت و ترس عمیق مردم اسرائیل و فلسطین از یک دیگر را نادیده میگیرد. سادهاندیشیانه دنبال برگذاری رفراندوم در وضعیتی کاملا تخاصمی است. و آنچه از در و دیوار شهر و رسانه ملی بر میآید، اجرای پیشنهاد آقای خامنهای، پایان دادن به «این رژیم جعلی» است.
یک شاخه فرادست در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، بدون توجه حقایقی که برشمردیم، هنوز مدعی است رفراندوم پیشنهادی آقای خامنه ای، هم حقطلبانه است، هم بیش از طرح دو کشوری برای ما اقتدار میآورد، و هم اجراییتر است. برگزاری رفراندوم که کار سختی نیست!
هرگاه در پیشنهاد رفراندوم صادق باشیم باید پس از آتش بس بین دو ملت قرارداد صلح بسته شود، همانطور که در اسلو بستند. و سپس به آن وفادار بمانند. همانطور که بعد از جنگ دوم در اروپا بستند و به آن وفادار ماندند. سپس تجارت با یکدیگر را تسهیل کنند، چنانکه در اروپا کردند. تا آنجا که بسط تجارت پیوند میان دو ملت را محکم، و به تدریج جنگ میان آنها را ناممکن کند. آنگاه به واسطه رفراندوم همگراییها را بیشتر کنند، چنانکه در اروپا کردند. و در نهایت، اگر همه مرزها برداشته شد، و پس آنگاه، اگر طرفین تمایل داشتند، رفراندوم پیشنهادی آقای خامنهای را برگذار کنند.
اعتراض ما به «طرح یک کشوری» فقط به خاطر آن نیست که واقعا متروکه است و هیچ دولتی یا نهادی مدافع آن نیست. این اعتراض فقط به خاطر این نیست که هزینه پیشبرد آن از توان واقعی ملت ایران سنگینتر است؛ اعتراض به این طرح فقط از این بابت نیست که اجرای آن در شرایط جنگی از عهده قادر متعال هم ساخته نیست. اولین و مهمترین اعتراض ما – پویندگان راه صلح، عدالت و آزادی – به این طرح ناسازگاری آن با صلح، عدالت و آزادیست. این طرح نه واقعبینانه است، نه هوشمندانه است و نه شرافتمندانه.
اما اکنون، به ویژه با از دست رفتن سوریه و لبنان و پس از جنگ ۱۲ روزه، با بازگشت تحریمها و ناترازیهایی که کشور درگیر آنست، چگونه میتوان باور کرد که طرح یک کشوری، که تنها یک کشور مدافع آنست، بیش از طرح دو کشوری، که ۱۵۷ کشور حول آن متحدند، اعتبار بین المللی و کار آئی اجرایی دارد؟ طرح آقای خامنهای نسخهای برای تداوم تنهایی است.
«نه جنگ، نه صلح» تا کی؟
در طول رهبری فعلی جمهوری اسلامی وضعیت «نه جنگ، نه صلح» و اکثرا «نه جنگ، نه مذاکره» میان اسرائیل و امریکا با ایران ادامه داشته و تحریم اقتصادی و فشار حداکثری، و اخیرا هم جنگ، از «برکات» آنست.
در محافل سیاسی ایران، در مواجهه با وضعیت «نه جنگ، نه صلح»، همچنان سه دیدگاه یا رویکرد به چشم می خورد:
- دیدگاهی که وضعیت «نه جنگ، نه صلح» را، ناشی از ماهیت اسرائیل و امریکا و دشمنی ذاتی آن دو با جمهوری اسلامی رفع ناشدنی می داند. این دیدگاه صلح را «نه ممکن است و نه مطلوب» تصور میکند و اخیرا میگوید «نه جنگ، نه صلح» گرچه نامطلوب است اما چاره ای ندارد جز آن که خود را با آن سازگار سازد.
(این دیدگاه، که پس از انقلاب هژمون شد، ابتدا جنگ را، و پس از ۵۹۸، «نه جنگ، نه صلح» را ناگزیر می پندارد). - دیدگاهی که صلح با امریکا را ممکن و با اسرائیل ناممکن می بیند. آنها می گویند: باید حساب امریکا را از اسرائیل جدا کرد. با امریکا می توان ترک مخاصمه، و در واقع صلح کرد. اما ترک مخاصمه با «رژیم جعلی» اسرائیل نه ممکن است نه مطلوب.
(این دیدگاه در دوران روحانی هژمون بود و معمار برجام شد). - دیدگاهی که می گوید رویکرد براندازانه در قبال اسرائیل هر توافق با امریکا را ناپایدار و یا اصلا ناممکن میکند. آنها میگویند گذار از «نه جنگ، نه صلح» به «صلح» با امریکا فقط زمانی ممکن است که ایران از مبارزه علیه موجودیت اسرائیل دست بردارد، به «راه حل دو کشوری» بپیوندد، و خط مشی خود را با عربستان و سایر کشورهای منطقه همسو سازد. این نگاه حاصل بازنگری در علل شکست برجام و درس آموزی از جنگ ۱۲ روزه است.
(این نگاه در جمهوری اسلامی هنوز هژمون نیست و تا اینجا جبهه اصلاحات ایران پیشرانِ آنست).
در چشماندازهای کنونی، پیگیری نگاه اول جنگ را ناگزیر میکند؛ نگاه دوم جنگ محتمل و صلح نامحتمل میکند، و رویکرد سوم جنگ را نامحتمل و صلح را ممکن میکند.
ایران و نزدیکترین متحد آن، حزب الله، در تلاشها برای آتشبس غزه هیچ حضوری یا نقشی نداشتهاند. آسمان آنها در معرض تجاوز نظامی اسرائیل است. طرح ترامپ و توافق شرم الشیخ، هیچکدام احتمال اعلام جنگ به ایران یا لبنان را منتفی نمیکنند.
بازگشت تحریمهای سازمان ملل، عدم تمایل ایالات متحده به مذاکره با ایران، برکنار ماندن ایران و لبنان از هر نوع مذاکرات آتشبس در غزه، همه نشان آنست که نوسان بین «جنگ» و «نه جنگ» چشم اندازی واقعی است و تشدید تحریم ها و ناترازی ها، بی ثباتی بازارها و بی رونقی کسب و کارها، از نتایج عاجل آن است. بر خلاف دهههای گذشته، امروز اروپا هم دیگر نمیخواهد یا نمیتواند در مسیر تعامل با ایران قرار گیرد. چین و روسیه نیز، گرچه علیه ایران رفتار نمیکنند، اما مثل سابق، همچنان در موقعیتی نیستند که شریک راهبردی محسوب شوند.
پیمان ابراهیم و ایران
شاید وقتی آقای ترامپ برای اول بار به کاخ سفید رفت واقعا فکر میکرد بستن پیمان صلح بین اسرائیل و اعرابِ پولدار خلیج فارس، برای شکستن «محور مقاومت» و دفن مساله فلسطین، است. اما تشکیک و احتیاط عربستان مراسم دفن را معوق، و کمی بعدتر طوفان آلاقصی از راه رسید و همه چیز را معلق کرد.
۸ سال پیش «پیمان ابراهیم» ترفندی بود برای دفن فلسطین، برای شکستن ایران و حضورش در منطقه. تلاش نتانیاهو آن بود که با برهم زدن برجام و با برجسته کردن «خطر ایران» راه را برای «حل مساله فلسطین» و صلح با کشورهای عربی هموار کند.
۸ سال پیش ایران حق داشت از پیمان ابراهیم بهراسد. عربستان سعودی هم محتاطانه درنگ کرد. پس از انفجارهای بَقیق و خُریص آنها دانستند که هزینه تخاصم با ایران را امریکا و اسرائیل نخواهند پرداخت. برخلاف انتظار و تصور اسرائیل، اعراب در مسیر بهبود روابط با ایران گام نهادند.
امروز آقای ترامپ چه بخواهد چه نخواهد، مساله فلسطین از نو در صدر مسایل جامعه جهانی است. فشار بر گرده اسرائیل برای پذیرش «راه حل دو کشوری» واقعا کمر شکن است. نزدیک ترین حامیان اسرائیل – آلمان و فرانسه و بریتانیا – هم فلسطین را به رسمیت شناختند. حتی طرح ۲۰ بندی آقای ترامپ هم، علیرغم اما و اگر، اما به آن اشاره دارد. از سوی دیگر به ابتکار اعراب و ایران تنش در مناسبات طرفین، به کوری چشم بدخواهان، مهار شده و مسیرهای دیپلماتیک همه فعالند.
اما هنوز ما نمی دانیم آیا جهان و مردمان اسرائیل قادر خواهند شد در زمانهای قابل پیشبینی اسرائیل را از اسارت در طرز فکر بنگِویر-اسموتریچ برهانند و رهبران آن کشور را به پذیرش دیدگاه اسحاق رابین، به پذیرش حق موجودیت فلسطین، متقاعد کنند؟ اما این را خوب میدانیم که هر دو نسخه ایرانی و اسرائیلیِ «راه حل یک کشوری» واقعا متروکه شدهاند. این نسخه ها ضد صلح اند. و حامیان آن، چنانچه ادامه دهند، سرنوشتی متفاوت از جانیان جنگ جهانی دوم نخواهند داشت.
برای ما ایرانیان دهشتناک است هرگاه روزی برسد که اسرائیل به پذیرش حق موجودیت فلسطین وادار شود، ولی جمهوری اسلامی همچنان اسرائیل را «رژیم جعلی» بداند و حق موجودیت آن را انکار کند.
هرگاه راس نهادهای حکومتی در ایران به اندازه ترکیه و مصر و قطر و عربستان چالاک و کارآمد و تازه نفس بود، ما چرخشی ماهرانه در سمتگیری منطقه ای کشور را شاهد بودیم و ایران هم به مبارزه جهانی برای ساختن فلسطینی مستقل در سرزمینهای اشغالی در ۱۹۶۷ پیوسته بود. اما چرا چرخش رخ نمی دهد؟
درباره وضعیت داخلی
صاحب نظری میگفت ما اکنون در ایران در یک وضعیت «گیرکردگی سیاست» قرار گرفته ایم. درست گفت. نهادهای عالی تصمیم سازی کشور به تصلب مفاصل دچارند، از «تاب نرم رقص ماهی در بلور آب» خبری نیست. بیماری برژنفی اندامهای تصمیمساز نظام را در خود گرفته.
احضار سران جبهه اصلاحات، پاسخ منفی و بسیار ناسنجیده به دعوت سی سی، سرگردانی درباره غنی سازی، لغو بیفکرانه کنسرت شجریان و برکناری خانم رضایی، آتش به اختیاری دادگاه ها، و بیشماری موارد دیگر همه و همه نشانه بیماری برژنفی، و تشدید آن بر اثر کُپ کردگی سیاسی است. این ها تصمیم های نظام نیستند. همه از جنس «ندانم کاری» هستند. خطای فاحش است هرگاه این پدیدهها را برخاسته از یک طرز فکر یا استراتژی مدون برای حفظ نظام تحلیل کنیم. اجتناب حکومت از درگیری با مردم بر سر حجاب، موسیقی، الکل، رقص و غیره را هم نباید به عنوان «تغییر خط»، یا حتی تصمیم نظام به عقب نشینی، تفسیر کرد. این ها را باید به حساب ناتوانی نظام در تصمیم سازی راهبردی واریز کرد.
اگر ایران در پاسخ به دعوت سی سی، کسی، مثلا در سطح نماینده ایران در سازمان ملل، را به مراسم شرم آلشیخ می فرستاد، آیا انسجام و اعتبار نظام بیشتر لطمه می دید، یا صدور بیانیه ای تا این حد غیرقابل توجیه؟ واکنش حکومت به این دعوت، از جنس واکنش به کنسرت میدان آزادی و غنی سازی و موارد دیگر است.
آیا اشاعه بیماری برژنفی در ایران در حدی است که رهبری راهبردی از میان رفته؟ آیا وضعیت چنان است که زین پس «از جرقه حریق برخیزد»؟
رفتار مردم با جنگ ۱۲ روزه، یا واکنش ها به کنسرت های خیابانی، برخلاف جعلیات اسرائیلی، همه حاکی از آن است که ایران در آستانه «فروپاشی» نیست.
«هنوز راهی هست». هنوز می توانی بیایستی و راهگشایی کنی. نه با این که برایت هورا بکشند. بلکه با این امید که، بر خلاف جعلیات نوفدی NUFDI، امکان تصمیم سازیهای حیاتی تسهیل شود و کشور از وضعیت اضطرار به سلامت گذار کند.
برخلاف ادعای پهلوی طلبان کنار گذاشتن سیاست نابودی اسرائیل منوط به نابودی جمهوری اسلامی نیست. پذیرش طرح دوکشوری تصمیمی تماما در کادر قانون اساسی است. علت ماندگاری این سیاست حتی قدرت فائقه مدافعان آن در جمهوری اسلامی هم نیست. این سیاست فعلا «همینطوری» پی گرفته می شود. چون حکومت گرفتار کهولت سیاسی است. چون اعتماد به نفس بسیاری از کارگزاران نظام ریخته و یا بشدت کاهش یافته است. علت این است که کشور را از توان تصمیم گیریهای راهبردی و به موقع فعلا محروم است.
از سوی دیگر نظام فعلا جایگزین ممکنی ندارد. لذا هر طرحی برای تغییر نهادهای تصمیمسازی یا سیاستهای کشور، لزوما در کادر همین قانون اساسی است. یک راه حل ممکن انتقال تمام اختیارات رهبری در امور امنیت داخلی و خارجی به یک نهاد اجماعساز و توانمند است. اما کدام نهاد؟
چنانچه ترکیب شورای عالی امنیت ملی با وزن جناحهای سیاسی در بدنه جمهوری اسلامی همگون شود آنگاه این شورا میتواند نهادی باشد که اختیار اجماعسازی در زمینه عمدهترین مسایل راهبردی کشور را بر عهده گیرد. اگر شعام واقعا به محل اتصال و اجماع تمام نظام تبدیل شود، اگر تعامل شعام با جامعه مدنی جان بگیرد، کاملا میسر است که ما از وضعیت «نه جنگ، نه صلح» با رعایت کامل همین قانون اساسی، گذر کرده و حرکت تازه ای در مسیر صلح با کشورهای متخاصم را آغاز کنیم.
از کجا آغاز کنیم؟
هرگاه فرض بگیریم که مدیریت راهبردی کشور کارآمد شده است، برخلاف سال های گذشته اکنون دیگر پرسش اول این نیست که با امریکا مذاکره بکنیم یا نکنیم؟ یا این که مستقیم مذاکره کنیم یا غیر مستقیم؟ پرسش اصلی امروز این است که آیا پایان دادن به «نه جنگ، نه صلح» و رسیدن به صلح با امریکا، و باز گشایی سفارتخانه ها، ممکن است یا نه؟ و اگر هست، کار را از کجا باید آغاز کرد؟
اگر واقعا جامعه ما خواهان عبور از وضعیت «نه جنگ، نه صلح» باشد پاک کردن دیوار شهرها و اجتماعات از «مرگ بر امریکا» و پایان دادن به هر نوع بی حرمتی به آن کشور، برای مهار عصبیت ضد حکومتی، برای ترویج عقلانیت سیاسی، به ویژه برای اعتماد سازی میان دو کشور، امری حیاتی است.
پس از جنگ ۱۲ روزه، به ویژه حالا با پایان جنگ غزه و اجلاس شرم الشیخ، به نظر میرسد روندی تازه برای تعیین سرنوشت فلسطین آغاز شده است. امروز ما باید، قبل از تعیین تکلیف با غنیسازی، با «راه حل یک کشوری و دو کشوری» تعیین تکلیف کنیم. به نقطهای رسیدهایم که قبل از این که تصمیم بگیریم با امریکا صحبت کنیم یا نکنیم، باید تصمیم بگیریم با سیاست «براندازی اسرائیل»، با شعار «مرگ بر اسرائیل»، چه باید بکنیم. ادامه دادن این شعارها طناب نجاتی است برای باند بنگِویر-اسموتریچ، امدادیست برای توجیه و تکرار تجاوز نظامی اسرائیل به کشورمان.
خاموش کردن فریاد «مرگ بر» از صدا و از سیمای ایران، برای مهار شکاف حکومت و جامعه، و برای بسترسازی برای گذار از وضعیت «نه جنگ، نه صلح» به صلح، اقدامی حیاتی است. اما این تدابیر تنها وقتی به تقویت جایگاه کشور در جامعه جهانی منتهی خواهد شد که ایران موفق شود با نرمشی قهرمانانه با کاروانی همراه شود در جهان که امروز با حمایت ۱۵۷ کشور و بیشتر، میکوشد ایالات متحده امریکا و دولت اسرائیل را به پذیرش موجودیت ملت فلسطین نزدیک کند.
لحظه ای طلائی برای کشور ما فرا رسیده ست. لحظه ای که باید با نرمشی قدرتمندانه اعلام کنیم: ما برای پیشبرد راه حل دو کشوری از هیچ کوششی دریغ نخواهیم کرد، و در صورت حمایت ایالات متحده امریکا، و چرخش قهرمانانهی ملت اسرائیل و پذیرش حق موجودیت فلسطین، ما نیز به پیمان صلح ابراهیم خواهیم پیوست. و از هیچ کوششی برای پیوستن کشورهای هم پیمان با خویش، و مقدم بر همه، کشور مستقل فلسطین، به آن پیمان فروگذار نخواهیم کرد.
بگذار صلح و همزیستی، در این خطه درد کشیده، بین ملت اسرائیل و ملت فلسطین و بین همه ملت های منطقه فراگیر شود و جاودان گردد.
فرخ نگهدار
سه شنبه، بیست دوم مهرماه ۱۴۰۴ – لندن
این مقاله در «اخبار روز»، سایت سیاسی-خبری چپ، نیز منتشر شده است: https://akhbar-rooz.com/1404/07/24/31079/