دو ماه بعد از برپا کردن کمپ اعتراضی شبانهروزی در پارک زوکاتی، پلیس با خشونت اقدام به تخلیۀ مکانهای بازپس گرفته شده از سوی معترضان جنبش اشغال کرد. اقشار مختلفی از فعالان اجتماعی، هنرمندان، دانشجویان، بیکاران و اقلیتها در این دو ماه با تمرین تصمیمگیری جمعی و دموکراسی مستقیم، با شنیدن روایت زندگی و دلیل حضور همدیگر در تریبونهای آزاد، با دایر کردن کتابخانۀ مردمی، و مشارکت در آشپزخانۀ عمومی به درک جدیدی از خود و شیوههای ممکن زندگی جمعی در کنار یکدیگر رسیده بودند. از این رو، در مواجهه با خشونت قهری پلیس، روی پلاکاردهای خود نوشتند: نمیتوانید ایدهای را تخلیه کنید که زمانش فرا رسیده است. میتوانید پارکها را تخلیه کنید، اما نمیتوانید این تصویر بدیل را از ذهن ما تخلیه کنید. ما دیگر فهمیدیم که هیچ ضرورتی برای این سطح از بیعدالتی اقتصادی وجود ندارد و آن یک درصدی که برای کل جامعه تصمیم میگیرند، به هیچ عنوان خیر عمومی را نمایندگی نمیکنند.
عدم تقارن ظریفی بین این دو وجود دارد: به رغم بیقدرتی جامعه، هیچ نیروی قهری نمیتواند ایدهای را محو کند که زمانش فرا رسیده است. اقدام به سرکوب ایدههای رسیده، ابتدا کار سهلی به نظر میرسد، اما برای ایدهها، حکایت شکست در یک نبرد، برای پیروزی در جنگ است.
فارغ از تفاوتها و شباهتهای موقعیت آنها با امروز ما، احضار، تفتیش منزل و ضبط وسایل، بازداشت و سرکوب گستردۀ پژوهشگران اجتماعی و اقتصادی چپگرا نمونۀ دیگری از رویارویی ایده و اندیشه با زور قهری است. موج دستگیری همزمان نویسندگان و پژوهشگرانی که سالیان زیادی در داخل کشور و به شکل علنی و تا حد ممکن رسمی مشغول گفتگو و بحث دربارۀ برونرفت از بنبستهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بودهاند، قاعدتاً به قصد ایجاد رعب و تحمیل سکوت به تمام دگراندیشان، و فرسودن توان نقشآفرینی جامعه در آیندۀ نزدیک صورت گرفته است. صد البته وضعیت آنها و خانوادهها و عزیزانشان فصل دیگری در سیاهۀ ستمهای دیرپا در این سرزمین بلاخیز است، اما در تصویری بزرگتر، این اقدام به همدلی و پرسشگری بیشتر از جانب تمام نیروهای اجتماعی منجر شده.
بخشی از این پرسشگری به پافشاری بر همان شیوههای سرکوب برمیگردد، آن هم در شرایطی که بر همگان واضح است نه سرکوب و نه سرپوش هیچ دردی را، نه از جامعه و نه حتی از خود صاحبان قدرت ــ دوا نمیکند. در انگلیسی اصطلاحی وجود دارد به نام قانون چکش، یعنی کسی که چکش به دست دارد، به مرور همهچیز را میخ میبیند و برای همهچیز یک نسخه میپیچد، تا جایی که در دورۀ همهگیری کرونا نیز طرحی اجرا شد به نام «سرکوب کرونا».
سطح دیگری از این همدلی به نهادینه شدن حقوق دموکراتیک مانند آزادی بیان و اندیشه به شکلی امن و بدون قید و شرط در ذهن تمام نیروهای اجتماعی و جامعۀ مدنی مربوط میشود. حقوق دموکراتیک یک چکلیست نیست که یک بار از روی آنها عبور کنیم. فرایندی پیوسته و طافتفرسا است که تمام نیروهای اجتماعی به سهم خود از آن محافظت میکنند. تا مدتها این حقوق با اما و اگر فراوان همراه بود و به این اعتبار، چندان «حق» به حساب نمیآمد و نوعی «امتیاز» محسوب میشد. امروز اما زمان این ایده فرا رسیده و این تصویر در ذهنیت اکثر فعالان مدنی و نیروهای اجتماعی نقش بسته که دفاع از آزادی بیان ربطی به نزدیکی و دوری اندیشهها ندارد، و دفاع از پویایی و سرزندگی کل جامعه است.
در واقع، مهمتر از دامنۀ آزادی بیان و محدودۀ انتقاد و مخالفت، تثبیت این دامنه (با هر ابعادی) به عنوان یک حق عمومی و غیر شخصی است، تا جایی که حمله به هر بخشی از جامعۀ مدنی، عملاً حمله به تمام جامعۀ مدنی به حساب میآید. امروز، زمان این ایده فرا رسیده که مطالبات دموکراتیک مانند آزادی بیان نه یک امتیاز، بلکه یک حق تضمین شده و بی چون و چرا باشند.
و در آخر، منش و محتوای کارهای فکری این پژوهشگران به شکلی گستردهتر به گردش در آمده است. در عرصۀ اندیشه، آنها هیچ پدیدهای را، هر چقدر هم جا افتاده باشد، مصون از نقد نمیدانند، همانطور که شیرین کریمی در پژوهشی به دقت و بدون ملاحظه به نقد رمان سووشون پرداخته است. در عرصۀ اجتماعی، آنها بر ضرورت مراقبت جمعی ما از یکدیگر تأکید میکنند، همانطور که مهسا اسدالهنژاد وطندوستی را شیوههای مراقبت جمعی ما از همدیگر میداند و آن را یکی از ستونهای ضروری برای آیندهای بهتر معرفی میکند. در عرصۀ اقتصاد سیاسی، پرویز صداقت و محمد مالجو بیطرفی علمی را با چشماندازی انسانی برای بهبود شرایط زندگی زحمتکشان آشتی دادهاند.
از بررسی شیوههای تشکلزدایی از کارگران شرکت نفت تا تشکیل کانون صنفی معلمان، از انسداد ساختاری در دهۀ نود تا بحرانهای ششگانۀ اقتصاد سیاسی ایران (نابرابری ثروت و مصرف، اختلال در بازتولید اجتماعی، تخریب محیط زیست، ضعف تولید ارزش، ضعف تحقق ارزش، و در نهایت انباشتزدایی)، آنها مفاهیم و زبانی علمی و عینی برای پرداختن به مشکلات ریشهای و دیرپا در جامعه تکوین کردهاند، که مانند هر پروژۀ علمی و فکری نیازمند نقد و بررسی با ابزاری به غیر از چکشِ محبوب آقایان است.
به این ترتیب، هرچند در برابر سرکوب و دستگیریهای پیاپی و گسترده از پژوهشگران، تا معلمان و فعالان مدنی و سیاسی با گرایشهای مختلف، کار زیادی از دست ما ساخته نیست و کمابیش شرمندۀ آنها و خانوادههایشان هستیم، اما میدانیم دیگر نه با چکش، نه با امتیازهای تبعیضآمیز، و نه با سناریوسازیهای نخنما، نمیتوان ایدهای را به بند بکشید که زمان آن فرا رسیده است.
امروز هیچ نیرویی در داخل و خارج از قدرت نمیتواند مدعی تمامیت جامعه باشد. اگر میخواهیم به جای مدعیان تمامیت جامعه، خود جامعه توان نقشآفرینی در آینده مبهم این سرزمین را بازیابد، و اگر بنا است جامعۀ ما جامعیت پیدا کند، درسهای زیادی از این پژوهشگران و دیگرانی که هنوز در بند هستند (یا هنوز در بند نیستند!) میآموزیم. آنها توجه به علتها و پیامدهای نابرابری اقتصادی و اجتماعی را شرط لازم دخالتگری جامعه میدانند. دموکراسی بدون توجه به عدالت فرمی بدون محتوا است، و عدالت را میتوان تعمیق دموکراسی در تمام قلمروهای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی تعریف کرد.
برگرفته از کانال واتسآپی تحکیم ملت




