آنچه که در مورد ممدانی تازگی دارد و به این پدیده ابعاد مهمی داده است همانا وعدهها و شعارهای او در چهارعرصۀ زیر است:
۱- معیشت؛ که از قضا شعار خودترامپ هم برای جلب طبقه کارگر ناراضی از عملکرد جهانی سازی سرمایهداری و رقابتهای جهانی و نیروی کار ارزان اقتصادهای نوظهور و جریان مهاجرت نیروی کار و پناهندگی به کشورهای پیشرفته بود. حمایت فعال دموکراتها از این نوع جهانیسازی و مخالفت ترامپ و حامیانش با آن، گرچه موجب پیروزی ترامپ شد، اما واقعیت این است که عملکردش در دوره اخیر، بر خلاف ادعاها و وعدههایش، در مجموع موجب افزایش قیمتها و هزینههای زندگی در همین یک سال اول حکومتش شده است و معلوم شده که جز ادعاهای پر طمقراق کاری نکرده است.
۲- دفاع از شمولیت، تنوع و برابری، در برابرسیاست اصلی و اجتماعی ترامپ علیه تنوع، برابری و ادغام است (خارجی ستیزی، علیه تنوعات جنسیتی و هرگونه امتیازمثبت به اقشار تحت تبعیض و غیره بسیاری را زیر ضرب قرارداده است.
۳- علیه اقتدارگرایی دولت مرکزی و مداخلات غیرقانونی آن در وظایف گوناگون مربوط به اختیارات ایالاتها و ارسال نیروهای نظامی بر فراز فرمانداران و ایالتها
۴- و بالأخره محکوم کردن جنگ غزه و نسلکشی که ابعاد جهانی یافته و در خود امریکا به ویژه در میان جوانان کمانه کرده است.
البته او در کنارطرح وعدههای روشن برای مطالبات معیشتی و مشخص مثل دسترسی فرودستان به خدماتی چون مهدکودک و حمل و نقل و مسکن و… و با تکیه بر جوانان و بسیج شبکهها اجتماعی، کارزار موفقی برپاکرد. همان مسیری که سندرز نیز قبلا در انتخابات ریاست جمهوری به نحودرخشانی از آن بهره گرفته بود.
مجموعه این عوامل، آنهم درکلانشهر پرجمعیتی (۲۰ میلیونی) مانند نیویورک که هم فشار زندگی و فقر و هم درهمآمیختگی و تنوع جمعیتی و اجتماعی بالایی دارد، بیش از پیش جاذبه داشت. با این همه، او بیش از آن که بیانگر یک جریان سیاسی و مطالباتی مستقل و بیرون از حزب و ساختارهای دولت و قدرت باشد، در پیوند با حزب و جناح چپ و حمایت آن مطرح بوده و هست.
طبعاً قضاوت واقعی در میزان موفقیت و رهگشایی برنامههای ممدانی، پس از آزمون وعدههایش و این که تا چه حد بتواند و بهاو اجازه دهند که به وعدههایش عمل کند محک خواهد خورد. پیشاپیش روشن و قابل پیش بینی است که با چالشهای بسیاری مواجه شود. چرا که او، هم از سوی جناح میانه و راست حزب و هم از سوی جناح مقابل و ترامپ که عملا به او اعلام جنگ داده زیرفشار قرارخواهد داشت. ممدانی، سوای شوق و اشتیاقی که برانگیخت و برای تقویت روحیه امکانپذیر بودن شکست ترامپ و ترامپیسم اهمیت دارد، تنها در آینده اگر که بهفرض مسیر ویژهای را گشوده باشد، میتوان در موردش صحبت کرد.
بنابراین بهطورخلاصه اهمیت پیروزی ممدانی در عرصههایی است که به آن اشاره شد که بیشتر به شکل نمادین مهم هستند تا گشودن بهفرض پارادایمی جدید و قابل تأمل در عرصه بحران سرمایهداری. یکی از سخنان مهم وی این بود که « پیروزی او راه پیروزی حزب دموکرات بر ترامپ و جمهوریخواهان را نشان داده است» که بیانگرهمان محدوده کنشگری وی در چهارچوب رقابتهای حزبی دو جناح اصلی است. این نکته که او در ایالتی که همواره این حزب در آن نفوذ داشته و با حمایت آن و در غیاب رقیبی مهم پیروز شد، دلالت بر همان محدوده کنشگری دارد.
همچنین نباید فراموش کنیم که اکنون مدتهاست که حزب دموکرات از جنبش اشغال والاستریت به بعد، از اوباما باین سو برای پیروزی درانتخابات به اشکال مختلف از ائتلاف با جنبشهای اجتماعی و برخی شعارهای چپ بهره برده است؛ طوری که حالا هم محل دعوا بین دو حزب، حول آن بخش بودجه است که به تعطیل ۴۰ روزۀ تا کنونی دولت آمریکا انجامیده و معروف به بیمه اوباماکر است و بایدن هم در دوره اول اساساً بر پایه چنان ائتلافی بر ترامپ پیروز شد. اما نهایتاً ساختارهای حزبی اجازه ندادند آنها بر سیاستهای کلان حزب مسلط شوند. با این وجود نباید از این شکافهایی که سرمایهداری و جناحهای درونی آن درمواجهه با بحرانها دچارش می شوند، برای پیشروی جنبشهای اجتماعی و طبقاتی و برای طرح و تعمیق مطالبات ضدسرمایهداری و ضدسیستم و بسیج عمومی حول آنها غفلت ورزید.
تقی روزبه ۲۰۲۵.۱۱.۰۹




