توضیح سردبیر:
بنا به دعوت سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) روز شنبه ۲۷ آبان (۱۸ نوامبر ۲۰۲۳) در کلاب هاوس یک جلسه عمومی برگذار شد که در آن مهدی فتاپور درباره «جنگ غزه و نیروهای سیاسی»، فرخ نگهدار درباره «۱۹ بهمن و ۷ اکتبر: تفاوتها و شباهتها» سخنرانی کردند و به پرسش های حاضران در اطاق پاسخ گفتند.
روز ۱۰ نوامبر رفیق نگهدار مصاحبه ای ویدئوئی با محمود فرجامی مدیر کانال شبچراغون انجام داد و در آن ضمن پرداختن به بسیاری مسایل، از جمله تفاوت ها و تشابه های ۱۹ بهمن و ۷ اکتبر را هم مورد بحث قرار داده بود.
پس از انتشار فایل های سخنرانی و مصاحبه مذکور در فضای مجازی، مقالاتی در نقد تحلیل نگهدار انتشار یافت. از جمله مصطفی مدنی طی مقالهای در به پیش – با عنوان «حماس، فرخ نگهدار و سیاهکل» – تحلیل مربوطه را مورد انتقاد قرار داد.
فرخ نگهدار نیز با انتشار مطلبی در به پیش به انتقادهای مصطفی مدنی را در پنج بند پاسخ داد. پاسخ او اکنون در نشریه به پیش با عنوان «مصطفی مدنی دربارهفلسطین، اسرائیل و حماس» انتشار یافته است.
در اینجا ابندا مصاحبه فرخ نگهدار با شبچراغون و از پی آن نقد مصطفی مدنی و در انتها پاسخ نگهدار به نقد مدنی را ملاحظه کنید.
مصاحبه محمود فرجامی با فرخ نگهدار در باره ۱۹ بهمن و ۷ اکتبر:
علاقه مندانی که بخواهند بحث نگهدار را با جزئیات بیشتر دنبال کنند و یا از پاسخ های او به پرسش های حاضران در اطاق سازمان ما در کلاب هاوس مطلع شوند می توانند به لینک زیر مراجعه کنند:
نقد مصطفی مدنی:
به باورم نمی آمد. نمی توانستم بپذیرم که فرخ نگهدار برای جنایت بزرگ حماس کف بزند. خبر شوم بود، اما متاسفانه حقیقت داشت. فرخ در چشمهای ما نگاه میکند و با غرور به تحسین یورش خونبار حماس میپردازد. شبیخون مسلمانان افراطی حاکم بر غزه، علیه ساکنان آنسوی مرز که ۱۲۰۰ کشته بر جای گذاشت. کشتار زن و مرد و کودکی که جرمشان این بود، یهودی هستند و در اسرائیل تولد یافتهاند! جنایت آنقدر مشئوم بود و آنچنان فجیع که رهبران خود حماس یورش به مراسم جشن و حمله به خانه های مردم عادی را انکار میکنند یا به کانونهای خودسر نسبت میدهند. همانطور که وزارت اطلاعات ایران قتلهای زنجیرهای و سلاخی فروهرها را به محافل خودسر در این وزارت خانه نسبت میداد.
یک آن تصور می کنم، فرخ نگهدار در کجا ایستاده است و معیار او بر طرد ارزشداری اخلاقی و پا کوبیدن در کنار عناصر راست افراطی جمهوری اسلامی از چه استدلالی سرچشمه می گیرد؟ ظاهرا از این اندیشه: که با اقدام حماس، جهان از خواب بیدار گشته و بر روی فلسطین فراموش شده چشم باز می کند!
او برای تصویر قهرمانی ساختن از کشتار حماس و تمجید از درایتی که به دید او در این اقدام بهکار رفته است، نه فقط با افتخار می گوید، «حماس با آگاهی کامل این تصمیم را اتخاذ کردهاست بلکه از ارثیه فدائی مایه میگذارد و بر تشابه آن با سیاهکل ابرام می ورزد. می گوید اقدام حماس مرا به فکر سیاهکل انداخت که همچون او، دوران سکوت را شکست و چشم ایرانیان را بر حقیقت مبارزه علیه شاه، روشن کرد.
وای من که این فکر جان نه فقط ۱۲۰۰ انسان بی گناه، بلکه جان یک ملت، بیش از چهارده هزار کشته، هزاران زخمی، دو و نیم میلیون آواره و یک سرزمین سوخته را به یک شیپور تبلیغاتی می فروشد. بستر این فکر جدا از سیاست و اخلاق یک انحطاط فرهنگی ست. تردید نباید داشت که افکار شیطانی رهبران حماس نیز از این باور سرچشمه گرفته است. آیا حماس از دولت هار و الترا راست نتانیاهو انتظاری جز این داشت؟ آیا نمیدانست تیغ به دست لات مست می سپارد.
هنوز دنیای رسانهای نتوانسته است پاسخ پیدا کند که سازمان جاسوسی اسرائیل (موساد) اگر دستاش توی کار نبوده، لااقل خبر داشته و سکوت کرده یا انگیزهای برای پیجوئی نداشته و عامدانه تروریست ها را به حال خویش رها کرده است. پاسخ ولی هرچه باشد. اقدام حماس ، قند در دل نتانیاهو آب کرده است.
از خویشاوندان کشتههای فلسطینی این جنگ باید پرسید، از بی خانمان ها، از کودکان، از انسان های پیر و معلول، از زخمی های این جنگ باید پرسید. باید پرسید که آیا یورش حماس در برافروختن مشعل این جنگ، درایت و بلند فکری بودهاست، یا محصول حماقت و اندیشههای فوق ارتجاعی این جیره خوار رژیم اسلامی؟ یک به هزار می شود شرط گذاشت که رهبری حماس برخلاف فرخ نگهدار و بهعنوان یک دولت، صد بار از کرده خویش پشیمان گشتهاست.
شناخت این روحیه چندان دشوار نیست. حماس که تهدید کرده بود در صورت ورود نیروی زمینی ارتش اسرائیل به غزه، هر فلان دقیقه یک گروگان را سر میبرد، حال برای خریدن فقط یک روز وقفه در جنگ، چند گروگان را آزاد می کند. این البته یک عقب گرد قابل ستایش است و اساس تئوری فرخ نگهدار را زیر آب میبرد.
اینجا اگر لزوم مقایسه باشد. اقدام حماس را نه با سیاهکل، که می توان در تشابه با جنایاتی همانند کشتار قهرمانان ورزشی اسرائیل در المپیک سال ۱۹۷۲ مونیخ آلمان *، مقایسه کرد، در تشابه یا انهدام دوقلوهای مرکز تجارت جهانی نیویورک در سپتامبر ۲۰۰۱ ، با کشتار روزنامه نگاران نشریه فرانسوی شارلی ابدو، با بمب گذاریهای ساختمانهای عمومی. با زیر گرفتن و کشتار جمعیتهای انسانی در خیابانهای پاریس و برلین و لندن با کامیون و ماشینهای سنگین و همچنین پرتاب موشک و ساقط کردن هواپیمای مسافری اوکراین به قیمت بازی با دولت آمریکا. اینها نمونههای یک دست از جنایات دهشت باری هستند که از خورجین های جادوئی ایدئولوژی اسلامی تراوش میکنند.
مشابهت سازی فرخ نگهدار از جنایت حماس با واقعه سیاهکل، به عکس آنچه او نتیجه گرفته است، نمایش بلند مرتبهگی، قهرمانی و تدبیر اندیشی حماس نیست، بلکه، به زیر کشیدن سیاهکل تا حد ارتجاع حماس، و تصویر دادن یک نیروی ارتجاعی و تروریستی از فدائیان آن دوران است. دقیقا همان چیزی که سلطنت طلبان دو آتشه و راست های افراطی انتظارش دارند و تبلیغات حول آن را، با پرچم کردن پرویز ثابتی آغاز کردهاند.
این حقایق آیا از چشمان «تیزبین» فرخ نگهدار پنهان ماندهاند؟ قطعا نه! پس انگیزه واقعی را چگونه باید جستجو کرد؟ راز این اصرار ضد فرهنگی در کجاست؟ نقش محوری و اهمیت تبلیغات در نگاه فرخ نگهدار آنگونه که با آب وتاب از سرخط اخبار سخن می گوید، آیا رمز ماجرا نیست؟ شائبه این فکر، آیا خود، تشابه با نتیجه گیری او از اقدام حماس نیست؟ ارزش هژمونیکی که او به مطرح بودن و مطرح شدن می دهد؟ من تصور نمی کنم با این نظریه فرخ نگهدار جز انگشت شماری از مریدان او کسی همزبان باشد. سخت می شود گفت میزان، برای فرخ همزبان ها باشند. شاید اهمیتی هم برایش ندارند. مهم اما در مضمون آن اندیشه، شاید خیل مخالفان و انبوه کسانی هستند که نام فرخ نگهدار را تکرار میکنند و بر سر زبانها میاندازند. او با غرور مصاحبه گر را به سرخط اخبار جهان توجه میدهد که بر تارک اش نام فلسطین میدرخشد. این شهرت به نابودی یک ملت و یک سرزمین آیا میارزد؟
———————————————————————————————————–
*- از فرخ نگهدار بسیار شنیده ام که می گفت: بیژن جزنی اگر پس از انقلاب در حیات میبود، نسبت به جمهوری اسلامی پیگیر همان خط مشی میشد که او رهرو آن بودهاست. از درست و نادرست این خیال بگذریم، اینجا جا دارد برای آگاهی فرخ نگهدار هم شده به نظر بیژن در رابطه با تروریسم مذهبی نگاهی بیاندازیم.
ششم سپتامبر سال ۱۹۷۲ (پانزدهم شهریور ۱۳۵۱) را پیش رو داشتیم. وقتی گروه فلسطینی موسوم به «سپتامبر سیاه» با مسلسل و نارنجک شبانه به خوابگاه دهکده المپیک در شهر مونیخ هجوم آورد تعداد زیادی از ورزشکاران اسرائیلی به گروگان گرفته شدند. پلیس آلمان عرصه را بر یورش کنندگان تنگ نمود. آنها هشت ورزشکار اسرائیلی به رگبار بستند و خود نیز کشته شدند یک پلیس آلمان نیر کشته شد.
آن زمان ما در بند سوم زندان قصر بودیم. بیژن جزنی، مسعود رجوی و موسی خیابانی هم در همین بند بودند. با انعکاس این خبر در برنامه شب تلویزیون ملی ایران، سکوتی سنگین سراسر زندان را فرا گرفت. به فاصله کوتاهی سکوت جای خود به همهمه ای پرشور داد. تب مبارزه مسلحانه به کسی اجازه تردید در پشتیبانی از این واقعه نمیداد. زندان یا بهتر بگویم کمون بزرگ عمدتا مرکب از فدائی و مجاهد باید تصمیم می گرفت چگونه جشن و پایکوبی برپا کند. نظر بیژن را پرسیدیم. من یکی از مسئولین دورهای کمون بزرگ بودم. از شنیدن پاسخ بیژن وارفتم. ولی مبهوت استقلال فکراش شدم. گفت: «کشتن یک عده ورزشکار بی گناه که خوشحالی ندارد». ولی خودتان میدانید. جمع تصمیم بگیرد.
من فتیله را کمی پائین کشیدم. جشن ولی برگزار شد. فردای آن روز رجوی، طبق معمول نظر بیژن را به «محافظه کاری همیشگی» او تعبیر کرد. بیژن اما نوشتن جزوه ای را آغاز کرد که مضمون آن بر روانشناسی کار چریک اشاره داشت. نام نوشته را به خاطر ندارم، اساس نگاه بیژن بر این متمرکز بود که چریک نباید دست به اقداماتی بزند که مردم عادی در کنار آن آسیب ببینند. نوشته بود چریک باید اقداماتی را در دستور کار خود بگذارد که بازتاب خواست عمومی جامعه باشد و مردم آرزوی انجام آن اقدام را داشته باشند. چریک باید بهعنوان بازوی مسلح توده ها عمل کند.
پاسخ فرخ نگهدار:
۱. تا قبل از دیدن این مطلب اصلا حدس نمی زدم که مصطفی مدنی درباره فلسطین و اسرائیل و حماس اینقدر راستگرایانه صحبت کند. از خواندن این جملات زیر عکس مصطفی مدنی تعجب کردم: «اقدام حماس ، قند در دل نتانیاهو آب کرده است… برافروختن مشعل این جنگ.. محصول حماقت و اندیشههای فوقارتجاعی این جیره خوار رژیم اسلامی» بوده است.
علیرغم این حرف ها همچنان فکر می کنم بنیان های فکری او آن نیست که از این جملات بر می اید. فکر می کنم او مسئولیت اصلی فاجعه ای که در فلسطین رخ می دهد را بر عهده دولت دست راستی اسرائیل می گذارد و نه به عهده حماس.
آن مصطفی مدنی که ما می شناسیم قضاوت منصفانه همیشه یکی از ویژگی های بارز او بود. این را همه ما از دوران های قدیم به یاد داریم. بخصوص در مقطع انشعاب ها. این که چرا مصطفی چنین قضاوتی عرضه کرده بر من روشن نیست. اما مطمئنم که این نگاه گذرا است. شاید یک دلیل آن ناشی از دلبستگی ما به نام فدایی و عصانیت از دیدن نام ۱۹ بهمن و ۷ اکتبر در کنار هم بوده باشد. دلیل دیگر شاید تنفر از استبداد دینی و همخونی این استبداد با اخوان المسلین باشد. به هر حال متاسف شدم از این که دیدم این دلبستگی ها و تنفرها ذهن ما را از قضاوت منصفانه در جنگ اسرائیل علیه مردم غزه محروم کند.
لذا هرگاه ما موفق شویم ذهن خود را از چنبره این گونه دلایل رها کنیم بسیار بعید است قضاوت من و مصطفی مدنی عزیز در طرفین درگیر در جنگ غزه همان باشد که در نوشته او آمده. قبول ندارم که خود مصطفی با مضامین مندرج در مقاله من، «جنگ غزه و نقش محوری آتش بس»، اختلاف بنیادین دارد، حتی اگر هنوز آن را نخوانده باشد.
۲. مصطفی می گوید بارها از من شنیده که گفته ام اگر زنده یاد بیژن بود از خط مشی من پیروی می کرد. این تحریف را هم از او انتظار نداشتم. از او ندیده بودم که برای پیشبرد حرف خودش حرف های دوست یا حتی دشمن را بچرخاند. من در برخی از سالگردهای قتل بیژن و همرزمان نوشته ام یا گفته ام که «این پرسش مرا رها نمی کند که اگر بیژن در مباحثات بعد از انقلاب بین اقلیت و اکثریت بود در کدام سو می ایستاد؟ با اقلیت؟ یا با اکثریت؟»
من این پرسش همیشگی ذهن خود را با بسیاری از رفقایم در میان گذاشته ام. اما هیچ گاه به آن جواب نداده ام. شاید مصطفی مدنی هم یکی از یارانی بوده که من این پرسش را با او در میان گذاشته ام. انتظار دارم که مصطفی عزیز حرف خود را تدقیق کند.
۳. فکر می کنم اگر مصطفی بحث من در اطاق سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در کلاب هاوس سازمان، که روز ۱۸ نوامبر برگزار شد، را شنیده بود، مطلب مندرج در به پیش را طور دیگری می نوشت. مقایسه جنبش حماس با جنبش فدایی موضوع بحث من نبود. از ایشان خواهش می کنم که اول تمام بحث آن جلسه را گوش کند و اگر فرصت داشت و مایل بود با هم درباره آن بحث کنیم. من نه در جلسه ۱۸ نوامبر کلاب هاوس با مهدی فتاپور – و نه در مصاحبه با محمود فرجامیدر شب چراغون که روز ۱۰ نوامبر انجام شد- من حماس را با چریک های فدایی نه مقایسه کرده ام و نه مشابه دیده ام. من تشابهات و تفاوت های عمده میان تاثیرات اجتماعی و سیاسی ۱۹ بهمن و ۷ اکتبر را توضیح داده ام. موضوع بحث من این است که تلاش برای «شکستن دو مطلق»، به همان معنا که زنده یاد امیر پرویز پویان آن را تئوریزه کرده است، در شکل دهی هر دو رویداد نقشی تعیین کننده داشته است. اگر مصطفی گرامی، یا هر عزیز دیگری، با این نظر و جمع بندی من مخالف باشد، به جاست همین جمع بندی را نقد کند. نه این که تصور کند فرخ ماهیت فدائیان و اخوانی ها یکی انگاشته شده و از آن برافروخته شود.
بهزاد کریمی در جایی از مقاله ای که در اخبار روز انتشار یافته به همین موضوع شکستن دو مطلق پرداخته و تحلیل کرده است که ۷ اکتبر اشتباه فاحش حماس بود زیرا توازن قدرت را باز هم بیشتر به زیان مردم فلسطین بر هم زد. در این جا اختلاف من و ایشان در ارزیابی از تناسب قواست. بهزاد البته در مورد تاثیر ۱۹ بهمن بر تناسب قوا و شکستن دو مطلق اظهار نظری نکرده و اگر می کرد به فهم شفاف تر نظرش کمک کرده بود. از فحوای کلام بهزاد و مصطفی بر می آید که گویا ۷ اکتبر قند را در دهان نتانیاهو آب کرده و به او اجازه داده موقعیت خود را تحکیم و تناسب قدرت را به سود اسرائیل به زیان فلسطین بر هم بزند. به نظر من این ارزیابی اشتباه است. مبسوط دلایل من برای شکسته شدن «دو مطلق» در مقاله ۷ نوامبر و در جلسه کلاب هاوس تشریح شده اند.
۴. مصطفی مدنی می گوید روز ۱۵ شهریور ۵۱ بین فدائیان و مجاهدین صحبت شده که کشته شدن ورزشکاران اسرائیلی به دست چریک های ساف را جشن بگیرند و زنده یاد بیژن جزنی به مصطفی گفته کشتن چند ورزشکار اسرائیلی که جشن گرفتن ندارد. گرچه حدسم این است که تاریخ ها دقیق نیست و به احتمال زیاد بیژن در آن تاریخ هنوز در قزل قلعه بوده است، اما حرف بیژن قاعدتا باید همین باشد. کمتر کسی در میان فدائیان بود که ترور آدم های غیرحکومتی را تائید کند. حتی ترور فاتح هم مورد تائید بسیاری از ما نبود. در همان سخنرانی من در کلاب هاوس هم مکرر تاکید میکنم که ما فدائیان اعتقادی به تولیید رعب در میان مردم نداشتیم و کشتن شهروندان عادی هیچ گاه جزو اهداف ما نبوده و این یک تفاوت بارز میان ۷ اکتبر و ۱۹ بهمن است.
توجه کنیم که جنبش چریکی در آن روزها هنوز در فاز «تبلیغ مسلحانه» بود و از آن فاز هم جلوتر نرفت. آرزو این بود که «مبارزه مسلحانه توده ای شود». بله. آرزو، تلاش، و اعتقاد ما این بود که راه سرنگونی استبداد جنگ مسلحانه است. اما در هیچ جنگی نیست که غیرنظامیان آماج قرار نگیرند و جنایت جنگی رخ ندهد. از ۷ اکتبر بین اسرائیل و غزه یک جنگ تمام عیار جریان دارد. در این جنگ هر دو طرف مرتکب جنایت جنگی شده اند. منتها جنایات یک طرف صد برابر طرف دیگر است، متنها یک اشغالگر و مهاجم است و پشتش به حمایت بیدریغ ابر قدرت امریکا گرم است و طرف دیگر چند میلیون آواره اند که در یک زندان رو باز اسیرند و زیر ستم و تحقیر و عذاب مستمر. همطراز کردن حماس و نتانیاهو ستمکاری محض است. جنس مرزبندی ما با این دو هرگز از یک جنس نیست. چپ در جنگ اسرائیل و غزه بیطرف نیست.
* * *
مصطفی مدنی، بهزاد کریمی و من در مورد تفاوت ماهوی میان اخوان المسلمین و چریک های فدایی اختلاف نظر ندارند. همانطور که بهزاد و مصطفی نوشته اند، ما به بینانگذاران جنبش فدایی هم تعلق خاطر داریم و هم احترام بسیار. ما هر سه حماس را نسخه سُنّی فدائیان اسلام و موئتلفه می شناسیم و با ماهیت تاریخی، نظری و سیاسی آن را با پوست و گوشت خود تجربه کرده ایم. اختلاف نظر بین ما بر سر تفاوت های ماهوی میان حماس و فدایی نیست. اختلاف بر سر این است که آیا ۷ اکتبر یک نقطه چرخش حیاتی در مبارزه فلسطین علیه اشغالگران هست یا نیست؟ آیا ۷ اکتبر به تبختر و هیمنه حکومت اسرائیل در ذهن مردم فلسطین، و ملل عرب ضرب زده یا رعب از اشغالگران را افزایش داده است؟ آیا ۷ اکتبر در عرصه بین المللی توازن قدرت را از نو به نفع آرمان فلسطین (داشتن حق تعیین سرنوشت) مساعد تر ساخته یا نامساعدتر؟ مصطفی مدنی عزیز اگر با نظر من مخالفت است، خوب است مثل بهزاد کریمی بنویسد: ۷ اکتبر اشتباه بود و به زیان فلسطین تمام شد و نتان یاهو را تقویت کرد.
مدعی نیستم که تمام جهات نظری و سیاسی که در نوشته های یاد شده مندرج است را همانگونه خوانده ام که خود این عزیزان می خوانند. اما اگر قرائتی نادرست از نقطه نظرهای ایشان در این نوشته وجود داشته باشد، این فرصت هست که آن را در یک گفتگوی رو در رو تصحیح کنیم.
فرخ نگهدار – لندن – ۹ دسامبر ۲۰۲۳