یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴ - ۲۳:۳۷

یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴ - ۲۳:۳۷

خواست مشترک و فراگیر مبارزان میهن‌دوست ایران، آزادی بی‌قیدوشرط زندانیان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است!
اساساً مفهومی به نام «جرم سیاسی» موضوعیت و معنایی ندارد. جرم‌شماری این فعالیت‌های حقوق بشری غیرقانونی‌ست و باید ممنوع شود. فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اقدامی مجرمانه نیست و نمی‌تواند...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پروین همتی
نویسنده: پروین همتی
#جدول_مندلیف
به تعبیر متخصصان، هوش مصنوعی، نفتِ آینده است و تبدیل شدن به مرکز گرانش اقتصادی در جهانِ امروز ، خود نوعی خلقِ ثروتِ بیکران.
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
مارکس و اتحادیه‌های کارگری(۳) مبارزه علیه لاسالیسم و انواع اپورتونیسم آلمانی
… درباره سازما‌ندهی طبقه کارگر به‌عنوان یک طبقه از طریق اتحادیه‌های کارگری هیچ چیزی گفته نشده است.این امر خیلی مهم است، در واقع، بدین‌جهت که این‌ها تشکلات واقعی پرولتاریا هستند، که روزمره...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: آمادور نویدی
نویسنده: برگردان: آمادور نویدی
بیانیه نهضت آزادی ایران: ضرورت پیشگیری از آغاز دوباره جنگ
وقت آن فرا رسیده است که حاکمان از این فرصت تاریخی و سرمایه به دست آمده برای تحقق وفاق واقعی ملی و در جهت کاهش فاصله با مردم، بازسازی کشور...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: نهضت آزادی ایران
نویسنده: نهضت آزادی ایران
اعتراض ۵۷ استاد و حقوقدان به طرحی با عنوان «تشدید مجازات جاسوسی» در مجلس
خیرخواهانه متذکر می شویم که راه علاج مشکلات روزافزون کشور، نه افزایش بگیر و ببندهای بی ضابطه و تشدید رویکردهای امنیتی و تحدید و تضییع حقوق شهروندی (ولو با حفظ...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: وکلاپرس
نویسنده: وکلاپرس
روایت مهتدی، فعال سیاسی و همسر آنیشا اسداللهی از انتقال همسرش و دیگر زندانیان زن از اوین به زندان قرچک
از چند روز، قبل از حمله یکی از اکانت‌های مرتبط با رژیم اسرائیل، این پیام را گذاشته بود که زدن سردر اوین، منتفی نیست. مسئله‌ای که نگرانی‌های ما را دوچندان...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: محمد جعفری
نویسنده: محمد جعفری
صدایی از حاشیه، تصویری از فریب: بزرگ‌نمایی یک صدا در غیاب پایگاه اجتماعی
این شعار نه‌تنها فراگیر نبوده، بلکه هم از نظر تعداد موارد وقوع و هم از نظر عمق پذیرش در میان توده‌های معترض، شعاری حاشیه‌ای و ناپایدار به‌شمار می‌آید. با وجود...
۱۴ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده

آن‌ها هم…(یادی از رفیق غلام‌حسین بیگی)

چشم‌هايش را باز كرد و نگاه كرد به مردم. ذرات آب را كه باد با خود از فوارة وسط ميدان روي صورتش مي‌نشاند حس كرد. نمي‌دانست سروصداي آدم‌ها و ماشين از خواب بيدارش كرده است يا دردي كه گرسنگي ول كرده بود توي شكمش، اما مطمئن بود كه يك كدام از اين‌ها بوده.

این داستان را در این روزها که مادر رفیق غلامحسین بیگی هم ما را ترک کرده است، به گرمی یادوارهٔ مادر بیگی و رفیقمان هادی به شما عرضه میکنیم.

بنقل از سایت نگاه وبلاگ رفیق مهدی فتاپور:

داستانی که ملاحظه می‌کنید در سال ۵۱ در یک گاهنامه ادبی در مشهد بنام “این زمان، آن زمان” چاپ شده است. نویسنده این داستان غلامحسین بیگی در زمان نوشتن این داستان ۲۰ سال سن دارد. وی عضو یک محفل هنری ادبی بود که همگی آنها (زین‌العابدین رشتچی، عسگر حسینی ابرده، غلامحسین بانژاد، حسین سلیم) در سال‌های بعد به سازمان چریک‌های فدایی خلق پیوسته و همگی کشته شدند.
دوستی که این داستان را فرستاده، نوشته است. داستان حال و هوای کار‌های همان سال‌ها را دارد. داستان میدان تقی آباد مشهد وسرِ گذر آن‌موقع را به تصویر می‌کشد. دیگر امروز نه از آن بنای یادبود ونه از آن آدمک مغرور توی میدان خبری است ونه از درخت‌های سبز بلندِ خیابان کوهسنگی و نه از نویسنده داستان.

آن‌ها هم…

آفتاب رفته بود. دور میدان پر سر وصدا بود و شلوغ، سروصدای ماشین‌ها و آدم‌ها که تند می‌رفتند و می‌آمدند. هوا روشن بود و آسمان آبی بعد از غروب لطافت و تازگی داشت.
چشم‌هایش را باز کرد و نگاه کرد به مردم. ذرات آب را که باد با خود از فواره وسط میدان روی صورتش می‌نشاند حس کرد. نمی‌دانست سروصدای آدم‌ها و ماشین از خواب بیدارش کرده است یا دردی که گرسنگی ول کرده بود توی شکمش، اما مطمئن بود که یک کدام از این‌ها بوده.
بلند شد، خودش را جمع کرد و پشتش را تکیه داد به دیوار سیمانی و نگاهش را دواند توی ماشین‌ها، مردم، درخت‌های سبز بلند، نانوایی آن‌طرف میدان، گل‌فروشی، میوه‌فروشی، قصابی،اغذیه‌فروشی، بنگاه معاملات اتومبیل، سینمای بزرگ که اطرافش غرق نور و آدم بود ویک آدمک که با غرور وبی‌تفاوت اییستاده بود- پشت به او- و نگاه می‌کرد به قصابی، اغذیه‌فروشی، گل‌فروشی، و…
توی دلش درد پیچید و آزارش داد، با چشم‌هایش دنبال چیزی می‌گشت که نگاه کند به آن تا شاید درد گرسنگی که توی دلش نشسته بود یادش برود و نگاه کرد به یک بنای بزرگ یادبود یک چرخ‌دنده بزرگ سیمانی که یک چرخ‌دنده کوچک سیمانی بالایش قرار داشت و دنده‌های سیمانی توی هم فرو رفته بودند و همان‌طور محکم ایستاده بودند و نمی‌چرخیدند و نقش یک کارگر که داشت محکم پتک می‌زد. ترسید « نکنه خراب بشه؟» خیلی از روز‌ها این را دیده بود اما هیچ‌وقت مثل حالا به آن فکر نکرده بود. پتک کارگر بزرگ، خودش قوی هیکل. ترسید، و چشم‌هایش پایه‌های محکم بتونی را زود حس کرد. وباز عرق روی پیشانیش نشست و دستش محکم چوب صاف و صیقل خورده بیلش را فشرد.

* * *

صدای زن بیدارش کرد، گریه بچه عصبانی‌اش، روشنایی هوا به فکر خواندن نماز انداختش، آب جوی بو می داد و سبز بود. چادر کهنه زنش را که روی صورت لاغر و پر ریشش کشید، بوی آب تمام شد. اطاق بوی نفت می‌داد و سبز بود. کتری روی چراغ، سیاه بود و شعله چراغ رنگ سیاه کتری را نارنجی نشان می‌داد. زنش زیر لحاف، بچه را می‌خواباند.
نماز که خواند دلش روشن شد.زنش گفت: «یک دعایی بکن!»
و او بعد سلامِ نماز دعا کرد و خواست که سر کار برود.
زنش زیر لحاف دراز کشیده بود و پستان سیاهش را که یک تکه گوشت چروکیده بود توی دهان بچه فرو کرده بود.
– «مرتضی دیشب چقدر آورد؟» پرسید. دلهره توی صدایش پر بود.
«دوازده زار که گوشت گرفتم برا ظهر.» صدایش می‌لرزید و بیماربود.

مرد بالاتر از متکای چرک یک سر زرد که پتوی کثیف هفت هشت ساله را روی خود داشت، خیره شد به جعبه‌های رنگی آدامس که مرتب کنارهم چیده شده بودند.
زنش گفت: « دعا کن! یک کاری بکن!»
بیلش را برداشت و بیرون آمد. بوی سبزآب توی حیاط با گریه یک بچه از توی یکی از اطاق‌ها موج می‌زد.

* * *

آفتاب تازه سر زده بود و خنکی هوا را پیراهن نازک کهنه‌اش توی سینه لاغرش جا می‌داد.
همه توی یک نیم‌دایره میدان که آفتاب تازه آن‌جا را گرفته بود جمع بودند و سرو صدا داشتند. و بیل‌ها توی آفتاب تازه‌رس برق می‌زد و چوب‌های بلند توی دست‌های پینه‌بسته‌شان منتظر بود.
مثل یک سپاه بودند با لباس‌های پر وصله و کهنه وشلوارهای سیاه وکلاه‌های نمدی کهنه تهِ سرشان. با خودش فکر کرد چرا بیشترشان دهاتی هستند. و یاد کلاه سرش وکت کهنه و شلوار سیاه خودش افتاد.
«تا حالا هیچ ‌وقت این‌جا خلوت نبوده.»
سرگردان بودند و چشم‌هایشان منتظر. با هم صحبت می‌کردند. دعوا می‌کردند. سلام علیک می‌کردند و غمگین نشسته بودند. خودش را لای صد‌ها لباس پاره، چهره‌های خسته، چوب وآهن قاطی کرد و او هم سرگردان شد. سلام علیک کرد، می‌خواست جلوتر برود. فحش شنید ودعوا کرد و غمگین نشست کنار جوی آب که نیم‌دایره میدان را دور می‌زد. همیشه آب داشت.
آب زلال بود وته جوی پر لجن که بو می‌داد.
«آب زلال و تمیزه پس چرا جوب دور و ورش، ته‌ش لوش داره؟»
دست‌هایش را توی آب کرد وبیرون آورد. آب از روی پوست دستش ریخت پایین. همه جایش تر شده بود، پوستِ زمخت و چرک آب را قبول نمی‌کرد. دست‌هایش را به هم مالید وقطره‌های چرک آب را سر انگشتانش دید که توی جوی می‌چکید. بلند شد خواست برود جایی که بتوانند او را ببینند و سر کار ببرندش. هر کجا که می‌ایستاد افسوس جای دیگری را می‌خورد. نمی‌دانست کجا برود و چه‌کار بکند. بوی لباس کهنه بود و صورت‌های پر ریشِ آفتاب سوخته.صورت‌های صافِ بی‌گوشت و مو و چشم‌های گرسنه.
– «چند؟»
– « ده تومن.»
– «نه تومن.»
– «نه.»
– «تو؟»
– «ده تومن.»
– «تو؟»
– «نه تومن.»
– «برو اون‌ورِ فلکه وایسا میام.»
آن‌هایی که فهمیدند ناراحت شدند و فحش دادند.
«بی‌ناموسِ موذی!»
بیلش را از غیظ کرد توی لجن تهِ جوی که فرو رفت تا وسط‌ها و بیرون که کشید آب کثیف شد ویک تکه لزج گل و لجن به بیل چسبید و بعد توی آب حل شد. نگاه کرد کنار دیوار که حالا آفتاب گرفته بود. خیلی‌ها نشسته بودند و چرت می‌زدند. بعضی‌ها هم خوابیده بودند. می‌دانست که هیچ‌وقت کار برای همه‌شان نبوده. رفت و جلوتر از همه کنار خیابان ایستاد.

خجالت می‌کشید که این‌طور حریص بود. داشت به تنبلی عادت می‌کرد. چند روز بود که می‌آمد و بدون کار برمی‌گشت.
تویِ سر و صدای موتور شنید: «عمو چند کار می‌کنی؟»
– «ده تومن.»
دید مرد که قیافه بنّاها را داشت و روی موتور نشسته بود چشم‌هایش جای دیگر می‌گردد. پهلویش یک جوان قد بلند دهاتی ایستاده بود.
دهاتی قد بلند که عقب موتور نشست، بوی بنزین توی دماغش رفت.
خیابان‌ها داشت شلوغ می‌شد. آفتاب دست‌ودل‌باز شده بود. رفت توی پیاده‌رو تو آفتاب- که داغ بود- دراز کشید.

* * *

اطرافش پر نور و آدم بود. توی میوه‌فروشی که نگاه کرد ضعف و دردِ شکمش بیشتر شد.توی میوه‌فروشی پر میوه بود. صورت مشتری‌ها زیر نور چراغ‌هایی که از بالا ی میوه‌ها آویزان بود برق می‌زد. با بیلش دمِ میوه فروشی ایستاده بود و زل زده بود به میوه‌ها.

* * *

به نرده‌ها که رسید دیگر منتظر نشد. توی راه فکر کرده بود و نقشه‌اش را کشیده بود. بیلش را آهسته گذاشت تو و خودش را از نرده‌ها بالا کشید. زمین زیر پایش خیس بود. هواخشک بود و بوی سیب و برگ وگلابی را حس کرد. توی تاریکی میوه‌های زمین ریخته را خوب می‌دید. گلابی توی دستش نرم بود و توی دهانش که گذاشت زود جویده شد. کیف کرد و توی تاریکی به زنش فکر کرد؛ به بچه کوچکش و پسر آدامس فروشش.
« م… د.» صدا کش‌دار و موذیانه بود و بلند وهیکل یک مرد که از دور توی سیاهی‌ها دیده می‌شد. «م… د.»، « م… د.» صدا نزدیک‌تر شد، موذیانه‌تر و ترسناک‌تر.
ایستاد و به هیکل چوب بدستِ روبه‌رویش که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد نگاه کرد.
باز صدا بود: « م…م.».
بیلش که توی سرِ مرد خورد صدا‌ها زیادتر شد. و او فهمید که می‌تواند باز هم بزند. یادِ آب حوض خانه‌شان افتاد. دلش می‌خواست آب حوض قرمز بشود.

تاریخ انتشار : ۱۲ مهر, ۱۴۰۲ ۱:۱۶ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

۸ تیر، روز فداییان جان‌باختهٔ خلق؛ میهن‌دوستانِ انقلابیِ راهِ آزادی و رفعِ ستم از زحمت‌کشان!

در ۸ تیر امسال و در روزهایی که تجاوز جنایت‌کارانهٔ حکومت نژادپرست و نسل‌کش اسراییل و دولت امپریالیستی آمریکا به میهن عزیمان ایران باز ردّ پای خونینی از جان و هستی عزیز هم‌میهنانمان در جای‌جای ایران از خود به جا گذاشته است، یادی از رفقای عزیزی نیز ضروری‌ست که در جریان دقاع از میهن‌مان در برابر تجاوز نطامی عراق طی دو سال دفاع میهنی در راه میهنی که تا پای جان دوستش داشتند، جان باختند.

ادامه »
سرمقاله

اسراییل در پی تحقق رؤیای خونین «تغییر چهرۀ خاورمیانه»!

دست‌کم دو دهه است که تغییر جغرافیای سیاسی منطقۀ ما بخشی از اهداف امریکا و اسراییل‌اند . نتانیاهو بارها بی‌پرده و باافتخار از هدف‌اش برای «تغییر چهرۀ خاورمیانه» سخن گفته است. در اولین دیدارش با دونالد ترامپ در آغاز دور دوم ریاست جمهوری نیز مدعی شد که اسراییل و امریکا به طور مشترک در حال مبارزه با دشمنان مشترک و «تغییر چهرۀ خاورمیانه»‌اند.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

سیمور هرش: آنچه به من گفته شده است در ایران اتفاق خواهد افتاد.

یک مقام آگاه امروز به من گفت: «این فرصتی است برای از بین بردن این رژیم برای همیشه، و بنابراین بهتر است که ما به سراغ بمباران گسترده برویم.» … بمباران برنامه‌ریزی‌شده آخر هفته اهداف جدیدی نیز خواهد داشت: پایگاه‌های سپاه انقلاب اسلامی، که از زمان سرنگونی خشونت‌آمیز شاه ایران در اوایل سال ۱۹۷۹ با کسانی که علیه رهبری انقلاب مبارزه می‌کنند، مقابله کرده‌اند.

مطالعه »
یادداشت

در نقد بیانیه فعالین مدنی بشمول برندگان نوبل صلح درباره جنگ…

آخرین پاراگراف بیانیه که بخودی خود خطرناک‌ترین گزاره این بیانیه است آنجایی است که میگویند: ” ما از سازمان ملل و جامعه‌ی بین‌المللی می‌خواهیم که با برداشتن گام‌های فوری و قاطع، جمهوری اسلامی را به توقف غنی‌سازی، و هر دو‌طرف جنگ را به توقف حملات نظامی به زیرساخت‌های حیاتی یکدیگر، و توقف کشتار غیرنظامیان در هر دو سرزمین وادار نمایند.” مفهوم حقوقی این جملات اجرای مواد ۴۱ و ۴۲ ذیل فصل هفتم اساسنامه ملل متحد است.

مطالعه »
بیانیه ها

۸ تیر، روز فداییان جان‌باختهٔ خلق؛ میهن‌دوستانِ انقلابیِ راهِ آزادی و رفعِ ستم از زحمت‌کشان!

در ۸ تیر امسال و در روزهایی که تجاوز جنایت‌کارانهٔ حکومت نژادپرست و نسل‌کش اسراییل و دولت امپریالیستی آمریکا به میهن عزیمان ایران باز ردّ پای خونینی از جان و هستی عزیز هم‌میهنانمان در جای‌جای ایران از خود به جا گذاشته است، یادی از رفقای عزیزی نیز ضروری‌ست که در جریان دقاع از میهن‌مان در برابر تجاوز نطامی عراق طی دو سال دفاع میهنی در راه میهنی که تا پای جان دوستش داشتند، جان باختند.

مطالعه »
پيام ها

پیام به کنگرهٔ بیست‌وششم حزب کمونیست آلمان

ما بر این باوریم که چپ اگر نتواند در برابر ماشین جنگی سرمایه‌داری بایستد، اگر چپ صدای رنج مردمان بی‌پناه نباشد، اگر چپ در خیابان‌ها، کارخانه‌ها، اردوگاه‌ها و مناطق جنگ‌زده حضور نداشته باشد، از رسالت تاریخی خود فاصله گرفته است. ما برای بنای جهانی دیگر مبارزه می‌کنیم – جهانی فارغ از استثمار، از سلطه، از مرزهای ساختگی، از جنگ و نژادپرستی.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

خواست مشترک و فراگیر مبارزان میهن‌دوست ایران، آزادی بی‌قیدوشرط زندانیان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است!

#جدول_مندلیف

مارکس و اتحادیه‌های کارگری(۳) مبارزه علیه لاسالیسم و انواع اپورتونیسم آلمانی

بیانیه نهضت آزادی ایران: ضرورت پیشگیری از آغاز دوباره جنگ

اعتراض ۵۷ استاد و حقوقدان به طرحی با عنوان «تشدید مجازات جاسوسی» در مجلس

روایت مهتدی، فعال سیاسی و همسر آنیشا اسداللهی از انتقال همسرش و دیگر زندانیان زن از اوین به زندان قرچک