تظاهرکنندگان جوان در بصره عراق روز یکشنبه پوسترهای حسن نصرالله را پس از حملات اسرائیل در لبنان که منجر به کشته شدن رهبر حزب الله شد، حمل می کنند. / عکس حیدر محمد علی/آنادولو از طریق گتی ایماژ.
رهبر ترور شده حزب الله برای آینده کشورش چشم اندازی ویژه داشت…
به نقل از سابستک[i]
سیمور هرش[ii]
اول اکتبر ۲۰۲۴
باید اعتراف کنم که حسن نصرالله را دوست داشتم. من چند ملاقات طولانی با او داشتم که در زمستان ۲۰۰۳ آغاز شد. چند ماه پس از حمله آمریکا به عراق بود، پاسخی که جورج دبلیو بوش و دیک چنی دو سال قبل، پس از ۱۱ سپتامبر تصمیم به اجرای آن گرفته بودند. با وجود اینکه عراق توسط صدام حسین سکولار رهبری می شد که هیچ ارتباطی با القاعده نداشت.
من برای نیویورکر کار می کردم و آنچه من را تحریک کرده بود، جنگ علیه ترور بود. در آن بهار من برای صرف صبحانه و بحث بر سر یازده سپتامبر با آگوست هانینگ، رئیس اطلاعات و امنیت آلمان، به برلین آمده بودم. نیازی به بحث در مورد قوانین اساسی وجود نداشت: من و هانینگ متوجه شدیم که دقیقاً لازم است فقط درباره پیشزمینه این واقعه صحبت کنیم.
در مقطعی از هانینگ مسئول امنیتی آلمان در مورد ارتباط عجیبی که بین نخست وزیر سابق ایهود باراک، در طول یک دوره خدمت برجسته او در ارتش بعنوان فرمانده مخفی ترین واحد کماندویی اسرائیل سایرت متکل [iii]، و شیخ حسن نصرالله، فرمانده حزب الله، شبه نظامیان شیعه مستقر در جنوب لبنان بوجود آمده بود پرسیدم، موضوع این ارتباط تبادل اسرا بین اسرائیل و حزب الله بود که پس از رفت و آمدهای فراوان بین نصرالله و باراک که از بازگرداندن یکی از اسرا خودداری می کرد، صورت گرفت. گفتگوهای پشت پرده نصرالله با اسرائیل از طریق هانینگ با آریل شارون، که در سال ۲۰۰۱ جایگزین باراک به عنوان نخست وزیر شد نیز ادامه یافت. این یک داستان خیره کننده بود. شارون رهبری حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ را بر عهده داشت و نقش کلیدی در کشتار دو اردوگاه آوارگان فلسطینی در آنجا داشت. او و نصرالله عجیب ترین زوج ها برای یک مذاکره بودند.
هنگام صبحانه یادداشت برداری نمی کردم، اما از ان دیدار با هنینگ بیشترین علاقه را به نصرالله پیدا کردم. من دوستانی در بیروت داشتم که رهبری حزب الله را می شناختند و جلسه ای ترتیب دادند. یادم نیست اولین جلسه کجا برگزار شد، اما هیچکدام از ملاحظات امنیتی شدیدی برخوردار نبود. برای آن جلسه اول چیزی بیشتر از یک بررسی امنیتی معمولی نبود: کت من را به هم زدند و ضبط صوت قدیمی ام را برای مدت کوتاهی باز کردند و نگاهی به آن انداختند. البته این قبل از جنگ تلخ ما بین اسرائیل و حزبالله در سال ۲۰۰۶ بود که چنانچه بعداً در نیویورکر نوشتم هیچ برندهای نداشت.
نصرالله در لباس مذهبی خود گرد و چاق بود و من از طریق مترجم از او پرسیدم که آیا در درگیری های مرزی دائمی خود با اسرائیل خود را تروریست می بیند یا یک مبارز آزادی. او گفت که ارتشش به سربازان اسرائیلی در امتداد مرز حمله کرده است و در صورت وقوع جنگ، دوباره این کار را خواهد کرد. او با افزودن اینکه اگر حقوق کامل و توافقنامه صلح معنادار به نحوی بین اسرائیلیها و فلسطینیهایی که تحت اشغال اسرائیل زندگی میکنند حاصل شود، او البته به آن احترام میگذارد، من را شگفتزده کرد. کلوچه و چای سرو شد و او اصرار کرد که غذا بخوریم و بشقاب شیرینی را به سمت من هل داد. این گفتگو از دیدگاه او عمدتاً مقدماتی و در مورد جنگ ایالات متحده در عراق بود. پیشبینی نصرالله این بود که پیروزی سریع آمریکا سالها جنگ تلخ را به دنبال خواهد داشت، زیرا ارتش منحل شده عراق با مخالفان قبیلهای و سیاسی مرتبط میشود، که تقریباً حق با او بود.
چند هفته قبل از انتخابات پارلمانی ۳۰ ژانویه ۲۰۰۵ در عراق، دیدار دومی را با نصرالله داشتم. این اولین انتخابات عمومی از زمان سرنگونی صدام توسط ایالات متحده بود و همانطور که بعداً گزارش دادم، دولت بوش تمام تلاش خود را برای مداخله در آرا انجام داد تا اطمینان حاصل کند که نامزدهای سنی مورد علاقه کاخ سفید برنده خواهند شد. یکی از دوستان در جامعه اطلاعاتی ایالات متحده به من گفته بود که برگه های انتخاباتی، ظاهراً اما نه لزوماً خالی، در ایالات متحده چاپ می شود و به عراق می رود.
نصرالله از حماقت واشنگتن در فرستادن دیپلمات ها و مقامات دیگر به عراق که اطلاعات کمی در مورد کشور داشتند و نمی توانستند به زبان عربی صحبت کنند، سخن گفت. او به من گفت که آمریکا هیچ ایده ای برای بردن انتخابات ندارد و به نظر می رسد معتقد است که حزب پیروز به اکثریت ۵۰ درصدی یا بهتر نیاز دارد. او سپس به من گفت که حزب شیعیان برنده خواهد بود و ۱/۴۸ درصد آرا را خواهد داشت. او گفت: «آمریکاییها نمیدانند چگونه انتخابات را در اینجا درست کنند.» (نسخه کلمه به کلمه این مصاحبه و سایر مصاحبههای نصرالله در بین ۹۵ جعبه مقالات من ذخیره شده است و برای مشورت در کوتاهمدت در دسترس نبود.) ابراهیم الجعفری شیعه با ۱۹/۴۸ درصد آرا پیروز شد.
انتخابات اساساً توسط اعراب سنی تحریم شد و در یکی از حوزههای مهم سنیها تنها دو درصد از ثبتنامکنندگان رای دادند. بدیهی است که جامعه سنی این پیام را دریافت کرد که در انتخابات مداخله خواهد شد، گرچه جامعه دیپلماتیک و نظامی ایالات متحده این پیام را دریافت نکرد. در روز انتخابات حداقل چهل و چهار نفر در اطراف محل های رای گیری کشته شدند.
من کتابی نوشته بودم که ادعا میکرد جک کندی در یک انتخابات در شیکاگو دست برده بود، اما هرگز فکر نمیکردم از نصرالله بپرسم که او از کجا میدانست که الجعفری پیروز میشود و میتواند تا یک دهم درصد از کل آرای او را پیشبینی کند.
آخرین دیدار من با نصرالله در دسامبر ۲۰۰۶ انجام شد، چند ماه پس از آن که حزبالله در یک جنگ وحشیانه با اسرائیل بطوری حیرتانگیز جنگید. (من مقاله ای را که در مورد آن جنگ نوشتم چند هفته پیش بازنشر کردم[iv].)
نصرالله پس از جنگ ۲۰۰۶ مخفی شده بود. با تاکسی به نقطه ای در جنوب بیروت رفتم که محل زندگی بسیاری از شیعیان بود، جایی که یکی از دستیاران حزب الله مرا با تاکسی به گاراژی برد. آنجا من را با یک کاوشگر دستی بازرسی کردند و در پشت یک اتوموبیل سواری تیره قرار دادند که شیشههای پوشیده ای داشت و به دو یا سه گاراژ دیگر بردند، هر بار ماشینهایشان را عوض کردند و در نهایت به گاراژی در آپارتمانی مدرن رفتند. این حرکات کاملا هشدار دهنده بود، اما من بلافاصله نگرانی های امنیتی فوق العاده را به جنگ با اسرائیل مرتبط نکردم. هنگامی که در گاراژ در پایان مسیر قرار گرفتم، به سمت آسانسوری رفتیم که مستقیماً مرا به طبقه بالای ساختمانی ۱۲ طبقه برد.
من فهمیدم که موفقیت حزب الله در ایستادگی در برابر اسرائیل نصرالله را به قهرمانی برای شیعیان و سنی ها تبدیل کرده است. نصرالله یکی از دستیارانی را که می خواست مرا به طور کامل بازرسی بدنی کند، بیرون کرد. من از امنیت غافلگیر شدم و اساساً از او پرسیدم: “لعنتی چه خبر است؟” – فقط به زبان مودبانه تر. او توضیح داد که جنگ تابستانی زمانی آغاز شد که دستور ربودن دو سرباز اسرائیلی را در یک حمله فرامرزی صادر کرده بود. او به من گفت «این یک اشتباه بود: ما فقط می خواستیم زندانیانی را برای مبادله دستگیر کنیم. ما هرگز نمیخواستیم منطقه را به جنگ بکشانیم.»
وقتی دوباره وارد گفتگو شدیم، با خوردن شیرینی و چای، نصرالله به وضوح پرزیدنت بوش را به خاطر آنچه که او هدف بوش از «طراحی نقشه جدیدی برای منطقه» با تقسیم خاورمیانه به کشورهای سنی و شیعه تفکیک شده است، مقصر دانست، جایی که بسیاری از مذاهب مدتها به صورت مسالمتآمیز با هم آمیخته بودند. او گفت: «حداکثر ظرف یک یا دو سال، مناطق کلا سنی نشین، کلا شیعه نشین و مناطق کلا کردنشین وجود خواهد داشت. حتی در بغداد این ترس وجود دارد که به دو منطقه سنی و شیعه تقسیم شود.»
چند ماه بعد، بر اساس مصاحبه ام[v] با نصرالله، شهادت کم توجهی به کنگره و مصاحبه هایی در واشنگتن و خاورمیانه، یک قطعه طولانی درباره تصمیم دولت بوش برای «تنظیم مجدد اولویت های خود در خاورمیانه» نوشتم. من نوشتم: «در لبنان، دولت آمریکا با دولت عربستان سعودی که سنی است، در عملیاتهای مخفیانه ای با هدف تضعیف حزبالله، سازمان شیعی که مورد حمایت ایران است، همکاری کرده است. آمریکا همچنین در عملیات های مخفیانه با هدف ضربه زدن به ایران و متحدش سوریه شرکت کرده است. محصول جانبی این فعالیتها، تقویت گروههای افراطی سنی است که از دیدگاه ستیزهجویانه اسلام حمایت میکنند و با آمریکا دشمنی دارند و با القاعده همدل هستند.»
کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه، یکی از معماران سیاست خارجی جدید آمریکا، در برابر کمیته روابط خارجی سنا شهادت داد که “یک همسویی استراتژیک جدید در خاورمیانه” وجود دارد که “اصلاح طلبان” و “افراطی ها” را از هم جدا می کند. بر أساس این دیدگاه اکثر اهل سنت در مرکز اعتدال قرار داشتند و ایران شیعه و حزب الله به همراه سوریه و حماس در طرف دیگر این شکاف قرار میگرفتند.
هر چه که بتوان درباره تحلیل رایس فکر کرد، یک تغییر سیاست ظاهر شد و در نهایت عربستان سعودی و اسرائیل را از طریق توافقنامه آبراهام به آستانه یک همراهی راهبردی جدید رساند. هر دو کشور اسراییل و سعودی، ایران و حزب الله را به عنوان یک تهدید وجودی می نگریستند. در آن زمان نوشتم، سعودیها معتقد بودند که ثبات بیشتر در اسرائیل و فلسطین به ایران اهرم نفوذی کمتری در منطقه میدهد.
این گزارش بیش از هفده سال پیش منتشر شد. امروز شگفتانگیز است که بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، این شانس شکننده را برای همسویی سیاسی در خاورمیانه از بین برده است، بهویژه به این دلیل که ایران اکنون توسط یک رئیسجمهور آیندهنگر و میانهرو رهبری میشود که ممکن است به زودی در فهرست اهداف حمله نتانیاهو قرار گیرد.
ما هرگز نخواهیم دانست که آیا نصرالله، که در لبنان به دنیا آمد و بیش از یک بار به من گفت که مصمم است حزب الله را بیشتر وارد زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورش کند، در این کار موفق بوده است یا خیر. راه پیش رو در حال حاضر، با قدرت اسرائیل در حمله زمینی و هوایی، تاریک و مرگبار است.
[i] https://substack.com/home/post/p-149651922
[ii] سیمور مایرون «سای» هرش (زاده ۸ آوریل ۱۹۳۷) روزنامهنگار تحقیقی و نویسنده سیاسی آمریکایی است. او در سال ۱۹۶۹ به دلیل افشای قتل عام مای لای و سرپوش گذاشتن بر آن در طول جنگ ویتنام، به شهرت رسید و برای آن جایزه پولیتزر در سال ۱۹۷۰ را برای بهترین گزارش بین المللی دریافت کرد. در طول دهه ۱۹۷۰، هرش رسوایی واترگیت را برای نیویورک تایمز پوشش میداد و همچنین از بمباران مخفی ایالات متحده در کامبوج و برنامه جاسوسی داخلی آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) گزارش داد. او در سال ۲۰۰۴، شکنجه و آزار زندانیان توسط ارتش آمریکا در ابوغریب عراق را برای نیویورکر شرح داد. هرش برنده پنج جایزه جورج پولک و دو جایزه مجله ملی شده است. او نویسنده ۱۱ کتاب است، از جمله قیمت قدرت: کیسینجر در کاخ سفید نیکسون (۱۹۸۳)، شرحی حرفه ای از هنری کیسینجر که برنده جایزه ملی منتقدان کتاب شد.
[iii] Sayeret Matkal
[iv] https://seymourhersh.substack.com/p/what-they-talk-about-when-they-talk
[v] https://www.newyorker.com/magazine/2007/03/05/the-redirection
1 Comment
مطلب مفیدی بود. ای کاش با تجربیاتی که هرش دارد، یادداشت طولانی تر از این بود. هرش نمونه ژورنالیستهای متعهدی است که نشانه های پیدایش اسانژ ها و اسنودن ها هستند. امیدوارم شاهد ترجمه های بیشتری از کارهای او در نشریه باشیم.