برگردان به فارسی از گودرز اقتداری
به نقل از پست تویتری (X) آرنولد برتراند[i]
این روزها می بینیم که بسیاری از مردم اظهار می کنند که ایالات متحده در تلاش است تا کیسینجر معکوس را اجرا کند یعنی که روسیه را از چین دور کند، این ادعا اما یک حقیقت آشکار را کاملاً در مقابل چشمان خود نادیده می گیرد: اگر یک انشعاب اتفاق بیفتد، آن انشعاب اروپا و ایالات متحده است.
این یک نقص رایج در طبیعت انسان است، ما اغلب نمیتوانیم تصور کنیم که وضعیت موجودی که در کل زندگیمان زندگی کردهایم اساساً تغییر کرده است. ما به الگوهایی از گذشته نگاه می کنیم، به دنبال مبارزه با جنگ قبلی هستیم. باور اینکه هنوز در جعبه هستید، حتی زمانی که جعبه ناپدید شده است، بسیار راحت تر است.
روسیه قرار نیست دوباره از چین جدا شود، هیچ شانسی در جهنم وجود ندارد، روسها آن درس را به سختی آموختند… پوتین، به عنوان یک پژوهشگر مشهور تاریخ، میداند که این کار چقدر ضرر داشت.
و چرا فقط او؟ روسیه احتمالاً چه سودی از این امر خواهد داشت؟ جهان تغییر کرده است: همانطور که در طول جنگ اوکراین دیدیم، غرب تمام زرادخانه اقتصادی خود را علیه روسیه بکار گرفت، و نتیجه فقط نشان دادن ناتوانی خود غرب بود. روسیه در سال گذشته سریع ترین رشد اقتصادی اروپا را داشت، حتی زمانی که به طور کامل از بازارهای غربی جدا شده بود. بنابراین، اگر تاثیر فشار حداکثری غرب چنین بی نتیجه باشد، دوستی حداکثری آنهم ارزش چندانی ندارد.
این کاملاً توهمآمیز است که فکر کنیم دو حامل مشعل جنوب جهانی درست در زمانی که ظهور نظم چندقطبی که مدتها به دنبال آن بودند در نهایت محقق میشود، از هم جدا میشوند، و همه اینها در ازای بازگشت تجارت با غربی که اکنون میدانند برای غرب ضروری است، و پایان دادن به تحریمهایی که اکنون میدانند تاثیر چندانی ندارد.
همچنین، یادآوری دوستانه این است که کیسینجر در واقع اتحاد شوروی و چین را از هم جدا نکرد: او از انشعاب موجود آنها در آن زمان استفاده کرد. از نظر ژئوپلیتیکی، تقسیم قدرتها – بهویژه قدرتهای بزرگ، فوقالعاده سخت است، اما استفاده از انشعاب موجود مابین آنها بسیار آسانتر است. و با نگاهی به چشم انداز حاضر روشن است که آنهایی که تقسیم شدهاند – یا بهتر بگوییم در حال تقسیم شدناند – روسیه و چین نیستند، بلکه بیشتر ایالات متحده و اروپا هستند.
جدایی اروپا-ایالات متحده دیر یا زود اتفاق می افتاد، زیرا هزینه اتحاد به طور فزاینده ای بیشتر از منافع هر دو طرف بود. بهویژه با ظهور جنوب جهانی، بهویژه چین، که بحران هویتی عمیقی را آغاز کرد: ناگهان کشورهایی که «مثل ما نیستند» بسیار موفقتر بودند و رهبری غیرقابلغلبه در تولید و علم و فناوری را به دست گرفتند.
در برخی موارد سه انتخاب پیش روی شماست: به آنها بپیوندید، آنها را شکست دهید یا خود را از آنها جدا کنید و به آرامی تبدیل شوید به عنصری که عملا بی ربط به فرایند های موجود است. غرب در بخش اعظم ده سال گذشته رویکرد «به آنها ضربه بزنید» را امتحان کرده است و نتایج آن در مقابل چشمان ماست-مجموعهای از استراتژیهای شکست خورده که به طور فزایندهای افول غرب را تسریع میکنند و در عین حال قدرتهایی را که قصد تضعیف آنها را داشتند، تقویت میکنند.
غرب همچنین رویکرد «خود را منزوی کن» با طرحهای مختلف «دوستشکنی»، «ریسک زدایی»، «حیاط کوچک، حصار بلند» و غیره را امتحان کرد. این تلاش نیز چندان موفقتر نبود و غرب بدون شک این نوشته را روی دیوار میبیند: هرچه بیشتر خود را از اقتصاد پویاتر منزوی کنید، عقبتر میمانید.
این امر ما را با “به آنها بپیوندید” نزدیک میکند. در اینجا به نظر می رسد محاسبه ترامپ این است که اگر ایالات متحده اول این کار را انجام دهد، بدون شک می تواند شرایط بسیار بهتری را برای ایالات متحده مذاکره کند، درست مانند کاری که چین با کیسینجر در اواخر دهه ۱۹۷۰ انجام داد، زمانی که به آنچه در آن زمان هنوز نظم بین المللی تحت رهبری ایالات متحده بود پیوست. برای اروپا، مانند اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان، چارهای جز پذیرش هر خردهریزی باقی نخواهد ماند.
وضعیت البته دقیقاً مشابه نیست. ما خارج از چارچوب مذاکرات هستیم، به یاد داشته باشید… اول انکه، ایالات متحده در بدترین شکل هم در شرایط مشابه چین در آن زمان نیست و، برخلاف اتحاد جماهیر شوروی، اروپا هم از قدرت نظامی برای مقاومت در برابر این نظام جدید و هم خودمختاری اقتصادی برای ترسیم مسیر خود بی بهره است. این بدان معناست که از بسیاری جهات، از نظر ژئوپلیتیکی، ایالات متحده در شرایط بهتر و با اهرمهای بیشتری نسبت به چین آنزمان قرار دارد (و بنابراین میتواند به توافق بهتری دست یابد)، و اتحادیه اروپا در شرایط بدتر از شوروی دهه ۷۰ قرار میگیرد.
با این حال، واقعیت اساسی این است که ترامپ، علیرغم همه ایراداتش، به نظر میرسد زودتر از اروپاییها فهمیده است که جهان تغییر کرده است و بهتر است او اولین کسی باشد که خود را با آن سازگار میکند. این از اولین مصاحبه مهم روبیو در نقش جدیدش به عنوان وزیر خارجه مشخص بود، زمانی که او اعلام کرد که ما اکنون در یک دنیای چند قطبی با “قدرت های چندگانه بزرگ در نقاط مختلف کره زمین” روبرو هستیم[ii].
بهعنوان یک اروپایی، من فقط میتوانم از بیکفایتی و سادهدلی رهبرانمان گله کنم که این اتفاق را ندیدند و با وجود همه فرصتها و انگیزههایی که برای انجام این کار وجود داشت، ابتدا خود را با آن سازگار نکردند. آنها احمقانه ترجیح دادند به نقش خود به عنوان شریک کوچک آمریکا بچسبند، حتی در شرایطی که این مشارکت به طور فزاینده ای علیه منافع آنها بود، چیزی که من شخصاً برای سال ها درباره آن هشدار داده ام.
به طور عجیبی مشخص شد که اروپایی ها در واقع از بسیاری جهات متعصب تر و بیشتر از آمریکایی ها گرفتار توهمات برتری طلبی غرب بودند. هزینه این غرور البته بسیار گزاف خواهد بود، زیرا به جای اینکه فعالانه نقش خود را در نظم چندقطبی در حال ظهور شکل دهند، اکنون باید هر شرایطی را که برای آنها تصمیم گرفته می شود بپذیرند.
آرنو برتراند کارآفرین و مفسر اقتصاد و ژئوپلیتیک است. او موسس HouseTrip بود که تحت نام Trip Advisor فعالیت میکند. او اکنون Me & Qi را اداره میکند.
[i] https://x.com/RnaudBertrand/status/1892074921679069555
[ii] https://www.state.gov/secretary-marco-rubio-with-megyn-kelly-of-the-megyn-kelly-show/
1 Comment
اینک آغاز جهانی نو…پوتین احمق نیست که فریب بازی ساده لوحانه ترامپ دکاندار را بخورد. اروپا بود که که هم فریب خورد و هم شکست و همی ایننک مستأصل مانده است. آلمان اجازه داد که نورد استریم منفجر شود علیرغم خسارات اقتصادی برای مردمش و خطرات زیست محیطی برای جهان.