یاد و خاطره جان باختگان تابستان سیاه ۱۳۶۷ گرامی باد
در ایامی قرار داریم که بیست و سه سال پیش در این روزها هزاران نفر از فرزندان اسیر این سرزمین در زندانهای جمهوری اسلامی با قساوت و بیرحمی قتلعام شدند. هنوز ابعاد جنایتی که در تابستان سیاه سال ۱۳۶۷ اتفاق افتاد رمزگشایی نشده و معلوم نیست که با چه انگیزه یا چه نیت یا نیات پلیدی، دستان ناپاک عدهای قاتل مسخ شده جان شریفترین انسانهای این سرزمین گرفت و ملتی را عزادار کرد. در این مدت خانواده جانباختگان و نجاتیافتگان و همه ظلمستیزان این سرزمین لزوم رمزگشایی این قتلعام و مجازات آمران آن را از یاد نبردهاند. اکنون با گذشت بیست و سه سال از آن حوادث تلخ و دردناک مردم ایران همچنان برای رسیدن به خواست ملی، همراه با دیگر مطالبات خود، مصمم و پیگیر، مبارزات خود را به اشکال گوناگون علیه سرکردگان حاکمیتی که دیروز هزاران زندانی بیگناه را قتلعام نمودند و در همین دو ساله اخیر نیز صدها نفر را به قتل رسانده و هزاران نفر را شکنجه و به بند کشیدهاند، ادامه میدهند.
بیشک فکر دائم و لحظه لحظه زندگی با آن خاطرات دردناک در تمام این سالها صدمات روحی و روانی جبرانناپذیری بر خانوادههای جانباختگان ونجاتیافتگان اعدامهای بیرحمانه وارد ساخته است. آری آن لحظهها فراموش شدنی نیستند و زندگی قربانیان همواره متاثر از آن است. در خصوص این جنایت بسیار نوشته شده، اما به گمان من همچنان زوایایی از آن برای مردم ما تاریک مانده که یقینا روزی که چندان با آن فاصله نداریم از زبان آمران و عاملان این جنایت هولناک رمزگشایی خواهد شد. با گرامیداشت یاد و خاطره جانباختگان فاجعه ملی تابستان سال ۱۳۶۷ و ادای احترام به خانواده آنان که از آن سالهای سیاه تاکنون، با امید به پیروزی آرمانهای عزیزانشان هرگز دست از مبارزه نشستند و همچنان سرفراز و سربلند راه آنان را برای رسیدن به آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی میپیمایند، لازم است اشارهای کوتاه به آن حوادث هولناک داشته باشم.
حادثه ساده آغاز شد، در شامگاه یکی از روزهایی اوائل مرداد ماه ۱۳۶۷ ، اخبار شامگاهی تلویزیون برای لحظهای کوتاه تصویر نفربر منهدم شدهای را در نزدیکیهای کرمانشاه نشان داد که بر آن نام مجاهدین خلق ایران نوشته شده بود. لحظهای پس از آن پاسداران به بند هجوم آوردند و بدون توضیحی تلویزیون را با خود بردند. صبح فردا اجازه هواخوری داده نشد. مسئول کارگری از نگهبان بند علت را جویا شد، که پاسخ شنید تا اطلاع بعدی هواخوری تعطیل است، روزنامه داده نمیشود، لیست کتاب و خرید دریافت نخواهد شد. همه این محدودیتها از حوادثی غیر منتظره خبر میداد.
از چهره و نگاه نگهبانان و کارگران افغانی زندان میشد فهمید که شرایط حاکم بر زندان غیرعادی است، اما چه حادثهای در انتظار است، برایمان مبهم بود. عمومیترین تحلیل ما که در بیخبری مطلق از حوادث بیرون از بند و خارج از زندان قرار داشتیم، حمله مجاهدین خلق و پیشروی آنان در داخل خاک ایران و ضرورت پیشبینی تمهیدات لازم مسئولین امنیتی کشور، برای مانع شدن از حمله مجاهدین به زندانها و آزادی زندانیان بود. چون تعدادی از بندها از جمله بندهای روبرو و بند زیری ما که عمدتا هواداران مجاهدین در آنها نگهداری میشدند طی چند روز در سکوت کامل تخلیه شده بودند، به این تحلیل قوت میبخشید. در هفته سوم مرداد ماه تحرکات مشکوک مسئولین زندان با تردد اتومبیلهای پیکان در حد فاصل بند انفرادی وزارت اطلاعات و سالن حسینیه زندان نظر چند نفر از ما را به خود جلب نمود. من آن را با تعدادی از رفقا در میان گذاشتم، اما آنان هم پاسخ قانعکنندهای نداشتند. در این سردرگمی، یکی از رفقای بند، تبادل علائم (مورس) میان زندانیان بند همکف منتسب به جریانهای چپ، با زندانیان هوادار مجاهدین خلق را، مبنی بر اعدام گسترده آنان دریافت کردهبود. این خبر به صورت سربسته بدون اعلام منبع و چگونگی دریافت آن به ما رسید. باور این خبر، برایمان بسیار سخت بود. نمیتوانستیم باور کنیم که چگونه مسئولین نظام با توجه به پیامدهایی که ارتکاب این جنایت متوجه آنان خواهد ساخت، میتوانند مرتکب آن شوند، به ویژه آنکه اغلب قریب به اتفاق زندانیان، دورههای محکومیتشان را میگذراندند و یا محکومیتشان به پایان رسیده بود. لذا تصور دادگاهی کردن مجدد زندانیان بدون آنکه مرتکب جرمی شده باشند برایمان غیرقابل باور بود.
روزها و شبها به کندی میگذشت، انگار زمان متوقف شده است.، سرانجام به پایان مرداد ماه رسیدیم. حدود یک ماه بیخبری از دنیای بیرون زندان، شنیدن اخبار ضد و نقیض و شایعات گوناگون بر من اثر منفی گذارده بود و اگر چه سعی داشتم تا تاثیر حوادث روزهای سپری شده را با یادآوری توصیههای خانوادهام از خود دور کنم، اما هر چه میخواستم از این افکار فرار کنم، آن ترس موهوم از من جدا نمیشد. من که در یک خانواده سیاسی نشو و نمو کرده و خانوادهام طعم زندان را چشیده بودند، همواره در ملاقاتها به من روز آزادی را نوید میدادند، روزهایی را که سرانجام فرا میرسد. اما حوادث این روزها به من میگفت پایان این روزهایی که نوید آن داده میشد به شکل دیگری دارد رقم میخورد. اضطرابم را با رفقای دیگر در میان گذاشتم، آنان نیز همچون دیگر ایام سالهایی که با هم در زندان بودیم افق روشنی از آینده، برغم سختیها، برایم ترسیم میکردند. درباره خبرهای دریافتی و اعدامها به صورت مکرر بحث میشد، که سرانجام آن، اتخاذ مواضعی بود که میبایستی در صورت روبرو شدن با سرنوشت مشابه سرنوشت هواداران مجاهدین خلق اتخاذ شود. در این مورد نظر غالب و توصیه، اتخاذ مواضعی بود که اولا کمترین خطر را متوجه زندانیان سازد و ثانیا موضعی علیه سازمان اتخاذ نشود. اگر چه سخنان این رفقا به من نیرو میبخشید، اما در خلوت خودم علاوه بر نگرانی از آینده خود، نگران سرنوشت این جمع پرشور نیز بودم، چرا که با آن مواضعی که داشتند در صورت هر اتفاقی بیشک آنان اولین قربانیان خواهند بود.
مرداد ماه به پایان رسید، نشانهای از عادی شدن دیده شد. همین موجب شد تا این احتمال نیز به دیگر احتمالات افزوده شود و اعدامها به سیاست انتقامگیری نظام جمهوری اسلامی علیه مجاهدین خلق ارتباط داده شود. اگر چه اغلب رفقا نسبت به این ارزیابی خوشبین نبودند، اما اعتقاد داشتند چنانچه ملاقاتها مطابق گذشته در هفته اول شهریور ماه، از سرگرفته شود، نشاندهنده، درستی تحلیلی است که قتلعاممجاهدین خلق را یک حرکت انتقامجویانه جمهوری اسلامی به دلیل تعرض این سازمان با حمایت رژیم صدام به ایران میداند، در غیر اینصورت عامل دیگری موجب این قتل عام بوده و نوبت به کشتار چپها هم میرسد. اما حوادث خلاف تحلیل اعدامهای مرداد ماه از موضع انتقامگیری بود. در روز پنجم شهریور ماه کشتار هواداران احزاب و سازمانهای چپ مثل حزب توده ایران، سازمانهای فداییان خلق ایران اکثریت و اقلیت و … کلید خورد. نگهبان حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر در چند نوبت با قرائت اسامی، از آنان خواست لباس پوشیده و با او بروند. ابتدا دو نفر و سپس من و پس از من نیز چند نفر دیگر را فرا خواندند. جمعیتی حدود ۱۵ نفر را در اطاقی بر صندلینشاندند و پرسشنامهای در میان آنان توزیع، و خواسته شد تا آن را تکمیل کنند. این کار انجام شد و سپس ما را به سلولهای انفرادی هدایت و صبح فردا این جمع را به صف کرده و به طبقه همکف منتقل کردند. از آنجا ما را به آرامی و به طور انفرادی به نزد هیئتی بردند که، نام هیئت عفو بر آن نهاده بودند. من زیر چشمبند بودم فقط به پرسشها پاسخ دادم. آخرین پرسشهای آنان از من این بود که آیا مسلمانی که من پاسخ مثبت دادم . پرسیده شد آیا نماز میخوانی، اظهار داشتم خیر. به کسی که مرا تا دادگاه همراهی کرده بود دستور داده شد، تعزیرش کنیدتا نماز بخواند. سرانجام پس از چند بار امتناع از خواندن نماز و تحمل ۱۰ ضربه کابل برای هر وعده آن، پذیرفتم که نماز بخوانم. مرا به اتفاق سه نفر دیگر به سالنی هدایت کردند که همگی مجبور به نماز خواندن شده بودند و آن رفقایی که به نزد ما آورده نشدند، گمان میرفت اعدام شدهاند. بعدا معلوم شد بیشتر آنان اعدام شدهاند و افرادی هم در اطاقهای در بسته، سلولهای انفرادی، سلولهای وزارت اطلاعات نگهداری میشدند. این افراد که از پنجم مرداد از بندشان خارج شدند پس از ۱۵ الی ۲۲ روز مجددا به تدریج به جمع ما یا به بندهای اولیهشان بازگردانده شدند. هر کدام آنان ماجرایی متفاوت داشتند، نجاتیافتگان قتلعامهای سال ۱۳۶۷ در زندانهای تهران و کرج نحوه اعدامها را بارها شرح دادهاند. همگی آنها حکایت از آن دارد که شیوه اعدام زندانیان با استفاده از ” دارزدن” بودهاست. اما یکی از جانباختگان، سالها بعد، شکل دیگری از کشتار زندانیان را در سال ۱۳۶۷ شرح میداد که متفاوت با “دار زدن” و شرح آن از این قرار است:
من آخرین نفر مجموعهای ۱۴ تا ۱۵ نفری بودم که به هیئت سه نفره اعزام شدم. در زیر چشمبند قرار داشتم، که به آخرین پرسشهایشان پاسخ دادم که مسلمانم و در پاسخ پرسش یکی از آنان که نماز میخوانی جوابم منفی بود. خواستند که مرا ببرند، اما کجا، معلوم نبود. تا اینکه سرانجام از همان جایی سردرآوردم که شب قبل همراه دیگر رفقا مهمانشان بودیم. سه شب را در سلول انفرادی گذراندم و هر شب شاهد حوادث وحشتناکی بودم که هر آن انتظار داشتم همانند آن بیگناهانی که سر به نیست میشدند، بر زندگیام پایان دهند. حادثه از حدود ساعت ۱۰ شب شروع میشد. افراد سلولها به صورت انفرادی به داخل هشتی هدایت شده و آدرس و مشخصات آنها دریافت میشد. سپس قربانیان را به سمتی منتقل میکردند که از نشستن بر صندلی، تردید و ترس داشتند. اظهار میشد ” نترس صندلی دندانپزشکی است ” . زندانی تا زمانی که بر صندلی مینشست، با وضوح صحبت میکرد. اما با قرار دادن محفظهای بر سر او، و باز کردن شیر گاز، که صدای جاری شدن آن به مدت حدود ۱۵ ثانیه شنیده میشد، وی را از صندلی جدا و در حالی که به سرفه افتاده و با صدای نامفهوم و همراه به خس خس حرف میزد نقش بر زمین میشد. این عملیات سه شبانه روز که من در آنجا بودم شبها ادامه داشت و در صبحزود، قبل از روشن شدن هوا ماشین وارد حیاط شده و جنازهها را بار میزدند.
آری این شکل اعدامها برای همه ما چیز تازهای بود و شاید برای خیلیها هم با گذشت بیست و سه سال نیز اینطور باشد. انگیزه من از بیان گوشهای از جنایتهایی که در تابستان سیاه سال ۱۳۶۷ در آن سکوت گورستانی اتفاق افتاد، گرامیداشت یاد و خاطره جانباختگان و ادای احترام به خانوادههای آنان و تجدید پیمان با آرمان بلند آنان است، که جان خود را برای آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی فدا کردند. همینطور اشاره به شیوهای از اعدام زندانیان است که تاکنون پنهان مانده بود. اما نکتهای که در شرایط کنونی از اهمیت ویژهای برخوردار است رویکرد جنبش چپ و نیروهای دموکرات و بویژه خانواده جانباختگان و نجاتیافتگان با این قتل عامها و جنایتهای دیگری است که با نام و عنوانهای گوناگون طی بیش از ۳۲ سال علیه مردم این کشور، با بمباران و کشتار اقوام وملیتها گرفته تا ادامه جنگ با عراق و کشتار و حذف احزاب و گروههای سیاسی حتی با عبور از فاجعه ملی سال ۱۳۶۷ نیز تاکنون ادامه دارد. بویژه در دو سال اخیر این فشارها و محدودیتها برای خفه کردن صدای حقطلبانه مردم گسترش نیز پیدا کردهاست.
بیشک نادیده گرفتن نقش آنانی که در گذشته حتی اگر در شکلگیری نیات پلید، علیه مردم، یا ارتکاب جنایت در این سالها سهمی نداشتهاند، اما از اتفاقاتی که منتهی به این جنایتها شده با خبرند و در برابر آن سکوت اختیار کردهاند، این سکوت آنان برای خانوادههای قربانیان و نجاتیافتگان که هنوز زخم دردناک جنایت آن سالها را بر روح و جسمخود دارند قابل پذیرش نیست. در چنین فضایی نباید دور از انتظار دانست که همه آنانی که با اطلاع از موضوع، یا بیخبر از آن در آن سالها از مسئولین نظام بودهاند، امروز مخاطب آنانی باشند که دل پر دردشان میخواهد عاملان و آمران این جنایتها در پیشگاه مردم افشاء شوند. روند تحولات نشان میدهد که روزی این اتفاق خواهد افتاد و اتفاقا نقش آنانکه امروز در کنار مردماند و مخاطب منتقدان عملکرد نظام جمهوری اسلامی هستند، برای دستیابی به حقیقت و تحقق این مطالبه ملی انکارناپذیر است. اما در این میان به یک نکته ظریف باید توجه شود. آنان که برای رمزگشایی، افشاءگری و یا پاسخگویی، چهرههای شناخته شده جنبش سبز، نه کودتاچیان را مخاطب قرار دادهاند، چه بپذیرند و چه انکار نمایند، نخواهند توانست هم راستایی و قرابت و نزدیکی خود را با مخاطبانشان در این جنبش نادیده بگیرند. از این رو منافع جنبش ملی – دموکراتیک ما حکم میکند پرداختن به حقایق تلخ، و خواستهای کاملا منطقی، تا تعیین موقعیت هر یک از دستاندرکاران نظام در آنچه در ۳۲ سال گذشته اتفاق افتاد همراه با مستندات به ظرف زمان خود ارجاع شود. در آن صورت نورافکن باور و ایمان آنان با اعتقاد عمیق به راهی که در پیش گرفتهاند، در تاریکخانه نظام جمهوری اسلامی پرتو افکنده، و همه آنچه را که در این سی و چند سال بر سر مردم آمده در معرض دیدگان آنان قرار میدهد. درخواست افشای جنایتها و جنایتکاران که دستشان به خون فرزندان این آب و خاک آلوده است یک خواست ملی است که هرگز به فراموشی سپرده نمیشود اما این خواست ملی میبایستی اولا به تقویت و تحکیم روابط میان نیروهای ملی – دموکراتیک انجامیده و ثانیا در زمان و شرایطی که، روشن شدن همه جوانب آن امکانپذیر است پیگیری شود. پذیرش این اصل مبارزاتی دشوار نیست که باید از هر گفتار یا رفتاری که به تقویت و تحکیم مناسبات درون جبههای که علیه دیکتاتوری و خودکامگی شکل گرفته لطمه وارد میسازد و در راه همکاری میان افراد جنبش تردید و دودلی ایجاد مینماید، احتراز نمود. اصرار بر مسئلهای که میتواند موضوع پیگیری ملی فردای مردم ایران باشد، به مانند آن است که به جای اولویت نجات فرزندان این کشور که اکنون در چنگال آدمکشان اسیرند و در معرض نابودی قرار دارند و مردمی که زیر خشنترین فشارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قرار گرفتهاند، جنایتهای گذشته نظام جمهوری اسلامی علیه مردم را ، که فردا نیز میتوان به آن پرداخت در اولویت قرار دهیم و از اقدامات تبهکارانه حکومت کودتاچی که همه تلاش خود را امروز برای ویرانی این سرزمین و علیه مردم آن به کار بسته غافل شویم.
اساسا مسئله بر سرتقدم و تأخر پیگیری موضوعات و اولویتبندی مصالح ملی است و شناخت اینکه کدام یک از مطالبات ملی امروز در اولویت قرار دارد از اهمیت درجه اول برخوردار است. آیا پرداختن به پرونده قتلعام سال ۱۳۶۷ و موارد مشابهی که در گذشته علیه مردم صورت گرفته در دستور کار امروز جنبش باید قرار گیرد، یا سامان دادن به شرایط اسفناک کنونی حاکم بر کشور میبایست در اولویت باشد. تصور نمیکنم کسی از تاکید بر مطالباتی که فراگیر و همگانی است و قادر است بیشترین نیروی اجتماعی را علیه نظام نامطلوب حاکم با خود همراه سازد مخالفتی داشته باشد، پس آن مطالبات باید در دستور کار ملی قرار گیرد، که قرار هم دارد. همچون روز روشن است که پرداختن به جنایتهایی که در گذشته علیه مردم انجام شده، در شرایط تحقق مطالبات روز مردم، یعنی حاکم شدن آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی بر پایه مشارکت عمومی مردم و حاکمیتی ملی – دموکراتیک انجام شدنی است. یادمان باشد که پایبندی به ارزشهای انسانی و اعتقاد مردم ما در آن شرایط هم، با رویکردی سخاوتمندانه و عادلانه قصد آن دارد که بر این دور معیوب خشونت در برابر خشونت نقطه پایان گذارد. یقینا آنانی که پرداختن به پرونده فاجعه ملی را صرف نظر از تاثیراتش بر تقویت و تحکیم جنبش ملی – دموکراتیک تا آنجا ادامه میدهند که در شرایط فقدان اطلاعات لازم، افرادی را که امروز در کنار مردم بار سنگین مبارزه را تحمل میکنند، در جایگاهی قرار میدهند که باید پاسخگوی گذشته جمهوری اسلامی باشند، رویکردی در راستای تقویت جنبش علیه دیکتاتوری و خودکامگی نیست. و همینطور تأکید میشود که قطعا آنجا که این انتقادات متوجه مواضعی است که تلاش جنبش ملی، جنبش سبز مردم ایران را تلاش برای بازگشت به گذشته تعبیر میکند، با آن کاملا موافقیم. ما باید بخش عمده تلاش خود را در مناسبات با اصلاحطلبان و آنانکه در گذشته شریک در حاکمیت بودهاند به این نکته کلیدی در روابطمان معطوف داریم که این همراهان جنبش به صورت جدی به بررسی منصفانه عملکرد جمهوری اسلامی از روز تولد آن تاکنون بپردازند، مطمئن هستیم آنان نیز چون ما با عملکرد گذشته این نظام که جز آه و اشک و خون، دستاوردی برای مردم ما نداشته، وداع خواهند کرد و مصمم و استوار بر علیه دیکتاتوری و خودکامگی و برای پیریزی دنیای عاری از خشونت، تبعیض پایبند به آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی با مشارکت عمومی مردم همراه میشوند.بررسی روند تحولات دو ساله اخیر و مواضع چهرههای شناخته شده نیرویهای شریک گذشته حاکمیت، اظهارات و بیانیههایشان موید فاصله گرفتن از همه آن زشتیهایی است که مردم ما امروز برای پایان دادن به آنها به پا خواستهاند. امروز حفظ اتحاد و تقویت مناسبات میان گرایشات سیاسی متنوع درون جنبش سبز برای پیروزی جنبش ملی – دموکراتیک مردم ایران یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.
هدف جنبش را از یاد نبریم. هدف جنبش تحقق آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی با استقرار حاکمیت ملی- دموکراتیک با حذف دیکتاتوری است. این خواست با گسترش پایگاه اجتماعی جنبش، تقویت و تحکیم انسجام درونی آن تامین میشود. اگر امروز جنبش میتواند قدرتمند در صحنه سیاسی جامعه حضور داشته باشد ناشی از پیوستن مداوم اقشار و طبقات مختلف با گسستن و یا بیرون رانده شدن از قاعده تا راس هرم نظام جمهوری اسلامی و فرسایش و کوتاه شدن دیوار بیاعتمادی میان گرایشهای سیاسی درون جنبش سبز است. باید از این فرآیند استقبال نمود و با تدابیر درست به آن سرعت بخشید. اطمینان داشته باشیم که تحقق این اهداف، بخش عمده همان آمال و آرزوهایی است که فرزندان برومند این آب و خاک طی ۳۲ سال گذشته جان خود را برای رسیدن به آن فدا کردند. با تحکیم مناسبات گرایشهای سیاسی درون جنبش سبز، یاد قربانیان تابستان سیاه سال ۱۳۶۷ و همه جانباختگان راه آزادی را گرامی بداریم.